بیچارگان که برندهٔ شیر طلایی جشنوارهٔ ونیز شد و بهتازگی جایزهٔ بهترین فیلم موزیکال/ کمدی را در مراسم گلدن گلوب گرفت، یک کمدی سیاه عجیب و تا حدی ترسناک است. داستان فیلم اقتباسی است از رمان آلاسدیر گری نویسندهٔ اسکاتلندی که سال 1992 نوشته شده است. بیشتر داستان فیلم مستقیماً از رمان میآید اما یورگوس لانتیموس و فیلمنامهنویسش هم تغییراتی در آن دادهاند. مثلاً علاوه بر تغییر مکان داستان از گلاسکو به لندن، صحنههای اولیهٔ مبتکرانهای را پیوند زدهاند که بیننده را با شخصیتها همراهتر میکند. آنها همچنین فحشهای زیادی به متن افزودهاند، و جنبههایی اروتیک از زندگی بِلا (اما استون)را به فیلم اضافه کردهاند. همچنین مانند دیگر فیلمهای لانتیموس یک صحنهٔ رقص فوقالعاده احمقانه و خندهدار هم اضافه شده و داستان کتاب با رنگهای جیغ، لباسهای متفاوت، موسیقی جسورانه و پسزمینههای آشکارا مصنوعی پیوند زده شده است.
در این داستان میتوان ردپای کتاب کاندیدِ ولتر و فرانکنستینِ مری شلی را دید. لانتیموس حتی به صحنههایی از عروس فرانکنستین (جیمز ویل، 1935) هم ادای احترام میکند. نکاتی از فیلم، یادآورمرد فیلنما (1980) و بیتل جوس (1988) ساختههای دیوید لینچ است، یا عناصری مانند طراحی صحنه و دیالوگها حتی توولو (1999) یا اغذیهفروشی (ژانپیر ژونه، مارک کارو، 1991) را به ذهن متبادر میکنند. همین طور داستان و فیلم آلیس در سرزمین عجایب را.
دنیای فیلم خارقالعاده و پر از تخیل و درهمپیچیده است. دقایق ابتدایی سیاهوسفید است و با تغییر مهم در زندگی بِلا تصویر پر از رنگهای براق و گیرا میشود. فیلمبرداری گاهی بسیار عجیب است و بیشتر از لنز «فیشآی» استفاده میشود و گویی از درون تُنگی پر از آب به قابهای فیلم نگاه میکنیم. لوکیشنها تنوع بسیار دارند و در مکانهای متنوعی سیر میکنند: از لندن تا لیسبون، از اسکندریه تا پاریس؛ یکی از یکی زیباتر.
دنیای فیلم بسیار شبیه به فضای آثار قبلی لانتیموس است؛ مانند خرچنگ (2015) و سوگلی (2018). او در اینجا از سوررئالیسم افراطی برای بیان ایدههایش استفاده میکند و در نتیجه فیلمی درخشان اما در عین حال برای خیلیها عمیقاً ناراحتکننده میسازد.
در بیچارگان طنزی غریب و خشونتی زنستیزانه در کنار هم قرار دارند. هرچند داستان در لندن قرن نوزدهم میگذرد اما ظرافتهای سوررئالیستی فیلم دنیایی را نشان میدهد که خارج از مکان و زمان است: کالسکهها به معنای واقعی کلمه نیماسب، نیمکالسکه هستند، پرندگان صورت کوسهها را دارند و حیواناتی نیمهخوک/ نیمهمرغ در خیابانها راه میروند بدون اینکه کسی توجهی به آنها بکند! در کل همه چیز در فیلم سرگرمکننده و گیراست: هر قاب، صحنه، شوخی و دیالوگ.
طراحی لباس با رنگهای زنده، پارچههای زیبا و آستینهایی با آرایههای اغراقآمیز بسیار چشمنواز است. لباسهای پرکار قرن نوزدهمی با ابداع و هنرمندی فوقالعادهای طراحی شدهاند و تماشای پیچوتابهایشان چشم را خیره میکند؛ آستینهای پفکرده و تزئینات توری و دامنهای بلند و دنبالهدار. موسیقی متفاوت فیلم که نوعی پانک-کلاسیک است از صداهایی بیشتر ناهماهنگ، گیجکننده، آشفته یا هولانگیز و در جاهای دیگر مخوف استفاده میکند. در واقع هیچ چیز در بیچارگان را نمیتوان معمولی توصیف کرد. اما در میان این جنون بهظاهر پوچ، هر کلمه و صحنه هدفی دارد و بهکارگیریاش آگاهانه و عمدی است.
بازیگران با نقشهایشان بسیار هماهنگ و متناسب هستند. ویلم دفو که بیشتر او را با بازی در نقشهای منفی از جمله در مرد عنکبوتی در ذهن داریم، حالا نقش پزشکی را دارد که هیولای داستان به نام بلا را به وجود آورده و از سوی او «خدا» خوانده میشود. مارک رافلو که هم در فیلمهای کمدی-رمانتیک مثل رفتن از 13 به 30 حضور داشته و هم در درام سنگینی مثل جزیرهٔ شاتر، حالا با یک بازی متفاوت نقشی بسیار کمیک ایفا میکند.
در نهایت اما ستارهٔ فیلم اِما اِستون است که برای سومین بار با لانتیموس همکاری میکند. استون اینجا مطمئناً جسورانهترین بازی دوران حرفهای خود تا کنون را ارائه میکند؛ در نقشی که خواستههای سنگین جسمی و روانی به همراه دارد. او طی فیلم مانند کودکی که اولین قدمهایش را برمیدارد، آهسته آهسته رشد میکند و تبدیل به زنی بالغ میشود. حرکتهای ناگهانی بدن و سر او که ناهنجار و در عین حال لطیف هستند، ناخودآگاه شخصیت مترسک جادوگر شهر آز را در ذهن تداعی میکنند. چشمان درشت او که در لا لا لند عشق را از روی پردهٔ نمایش به درون قلبها روانه میکرد، حالا هم تمامی احساسات بِلا را بیرون میریزد.