اوضاع سینمای ایران مثل وضعیت عمومی جامعه، طبق همان روال ماههای گذشته پیش رفت، حتی با شیبی فزاینده. جهت شیب، به بالا یا پایین، بستگی به موضوع بحث و همچنین تعبیر و جایگاه ناظران دارد. «افزایش تورم» به هر حال حکایت از یک سیر صعودی دارد اما کیفیتش با «افزایش تولید» متفاوت است؛ هرچند هر دو قید افزایش را دارند. یکی حکایت از کیفیتی مثبت دارد و دیگری منفی. میشل فوکو فیلسوف، روانشناس، متفکر و جامعهشناس فرانسوی که در جریان انقلاب سال ۵7 دو بار برای مشاهدۀ اوضاع و نوشتن گزارشهای تحلیلی از آن انقلاب با مأموریت روزنامۀ ایتالیایی «کوریره دلا سرا» به ایران آمده بود، در یکی از گزارشهایش ایران را «کشور نفت و فقر» توصیف کرد. این توصیفِ – به قول علمای این سالها – پارادوکسیکال را میشود مشابه تعبیر عامیانۀ «کچل مودار» دانست. مگر میشود هم نفت (به معنای ثروت) داشت و هم فقیر بود؟ آن موقع فوکو این را دریافته بود و در این سالها حتی مردم عامی هم آن را با همۀ وجودشان بیش از گذشته احساس کردهاند. دیگر نیاز به علم فلسفه و اقتصاد و جامعهشناسی هم نیست. وقتی که معلوم نشود میلیاردها دلار درآمد نفت به کجا رفت و چه شد و در عوض نرخ دلار به حوالی پنجاههزار تومان برسد، میشود «کشور نفت و فقر». آن موقع کسی نفهمید ثابت ماندن قیمت یک خودکار بیک در طول سیزده سال چه معنایی دارد و اغلب این استدلال مورد تمسخر و استهزا قرار گرفت.
از عالم اقتصاد و سیاست که بیرون بیاییم و سر در اوضاع سینمای خودمان بکنیم، میشود به مسألۀ مهاجرت نگاهی کرد که آن هم در شرایط فعلی به معنای فقیرتر شدن است زیرا اینها سرمایههای انسانی و فرهنگی هستند که از دست میدهیم؛ و این روند فقر فقط هم منحصر به سینما و سینماگران نیست. چون گفته میشود جدا از مهاجرت جوانهای برنده در المپیادهای علمی، بسیاری از نیروهای فکری و صنعتی و علمی (بهخصوص پزشکی) در زمرۀ این دلکندگان از مام میهن و سرمایههای ازدسترفته هستند که باعث شده بسیاری از دلسوزان دربارۀ آیندۀ این وضعیت به مدیران جامعه هشدار بدهند اما البته این هشدارها تأثیری هم نداشته و روند نگرانکنندۀ مورد بحث، افزایش هم یافته است. اعلام دردمندانۀ تغییر شغل وحید جلیلوند به عنوان یکی از استعدادهای ده سال اخیر سینمای ما هم خود نوعی مهاجرت است؛ چند در داخل کشور بمانند و چه به خارج بروند.مثل زنان سینماگری که با انتخاب پوشش غیررسمی، قید سینما را میزنند.
در سرمقالۀ شمارۀ قبل هم نوشتیم که یک جریان موازی تولید فیلم توسط فیلمسازان ایرانی در خارج از کشور و همچنین در داخل (سینمای زیرزمینی) بیرون از مدار رسمی فیلمسازی راه افتاده و نشانهها حاکی از این است که آن جریان هم رو به افزایش است. البته با اتفاقهایی که در داخل کشور میافتد، هیچ بعید نیست کسانی از این رویداد با تعبیر کم شدن شر عناصر مزاحم، استقبال و این جریان را تشدید کنند.
متأسفانه مثل سایر اتفاقهای دلسردکننده، از جمله احکام صادرشده برای چند سینماگر سرشناس، دستگیری حتی کوتاهمدت سینماگرانی دیگر بابت اظهار نظرهایشان در فضای مجازی، بخشی دیگر از همان بیتدبیریهاست. دستگیری شبانۀ بازیگری مثل هانیه توسلی که باعث ایجاد یک جنجال خبری در رسانهها و فضای مجازی میشود از این نمونههاست. در حالی که او پس از حدود دوازده ساعت به قید کفالت آزاد میشود، آیا نتیجۀ همین روند فعلی، با احضار (و حتی دعوت) محترمانه به نهاد قضایی یا امنیتی امکانپذیر نبود؟ حتماً نیاز به جنجال داریم؟
در لابهلای اتفاقها گوناگون، ابراز نگرانیها از افزایش حضور افغانستانیها در کشور، انفجار چیزی در هشت نقطۀ گرگان به دلیل «نقص سیستم پدافند در جریان یک آزمایش»، کشمکشهای برجامی، ورود رونالدو با تیم النصر و حملۀ طرفداران دوآتشۀ او به هتل اسپیناس، در نظر گرفتن سیمکارت بدون فیلتر برای رونالدو و همتیمیهایش و همزمان افزایش محدودیت اینترنت داخلی، مذاکرات مبادلۀ اسرا بین ایران و آمریکا، آزاد شدن شش میلیارد دارایی بلوکهشده و غیره، در فردای شبیه شدن گذرگاههای عمومی برخی از شهرهای کشور به صحنۀ فیلمهای علمیخیالی با مأموران بسیار مجهز، از پوستر سیوپنجمین جشنوارۀ فیلمهای کودکان و نوجوانان که در نیمۀ دوم همین ماه در اصفهان برگزار میشود رونمایی شد؛ سینمای کودک و نوجوانی که اینک شبحی از آن باقی مانده اما جشنوارهاش باید هر سال برگزار شود تا نشانهای از زنده بودن و شادابیاش باشد. علاوه بر این، در همین روزها فراخوان چهلودومین جشنوارۀ فجر هم منتشر شد؛ جشنوارهای که از سال 1398، تحریمها با کمک کرونا و سیاستهای نظارتی سال به سال آن را نحیفتر کرد و در حالی که این رویداد، زمانی برای اغلب سینماگران محل جلوهگری و نمایش آثارشان بود و پذیرفته نشدن فیلمشان در جشنواره در حکم کابوس بود، حالا چند سال است برخی برای تبری جستن از آن دنبال بهانه میگردند. جشنوارهای که دوباره بینالمللی شد و سال گذشته نخستین دورۀ بینالمللی شدن دوبارهاش بود اما نفهمیدیم این وجه بینالمللی جشنواره در کجایش رخ داد. چه اتفاقی افتاده؟ توطئۀ بیگانه است؟ طبعاً بیاعتبار شدن جشنواره حاصل عملکرد و مدیریت خودمان است.
اوضاع اقتصادی سینما هم طبیعی است که تعریفی نداشته باشد. تولیدها با چراغ خاموش راه میافتند و بیسروصدا به سرانجام میرسند که این پدیده هم در جای خود قابلبررسی است و گویا حاصل ناامنی است که تولیدکنندگان در پیرامون خود و حرفهشان احساس میکنند؛ چه به جهت اعلام منابع سرمایۀ برخی از فیلمها، چه به دلیل پرهیز از گزندهای غیرقابلپیشبینی در جریان تولید. فیلمهای زیرزمینی هم که ذات و طبیعتشان تولید در سکوت است. از طرف دیگر، آمار رسمی حکایت از این دارد که در شش ماه اول سال، هفتاد درصد فروش فیلمهای ایرانی متعلق به دو فیلم بوده و سی درصد بقیه درآمد بیست فیلم دیگر. و این یعنی یک وضعیت غیرطبیعی و غیرقابلدوام. لو رفتن چند فیلم قابلتوجه و خارج از جریان دلخواه نگاه رسمی که میتوانست کمکی به طبیعیتر شدن فضای سینما کند، حکایت از تداوم سیاستگذاریهای سالهای اخیر دارد تا اوضاع یکدست شود. به نظر میرسد، چه در سینما و چه خارج از آن، تدبیر و برنامهای برای تصحیح رفتار نیست بلکه اصرار بر ادامۀ رویههای موجود، دفاع از آنها و پرهیز از اعتراف به حتی یک اشتباه است. در چنین مسیری، به نظر نمیرسد نیازی به سینمایی حتی در حد دهههای گذشته باشد. دیر نیست که سینماگرانی مانند وحید جلیلوند، گیریم بدون اعلام رسانهای، از سینما مهاجرت کنند. آن وقت میشود گفت سینمایی با این همه استعداد، جلوهای بیرونق و بیتناسب با داراییهایش دارد. این یعنی همنشینی فقر و غنا.