با استناد به همین جمله که در آغاز فیلم نمایش داده میشود، استاد را میتوان فیلمی بیوگرافیک دانست دربارهٔ لئونارد برنستین، یکی از بزرگترین و معروفترین رهبران ارکستر جهان و خالق موسیقی فیلم داستان وست ساید. در برخی دستهبندیها، این فیلم در دستهٔ موزیکالهای عاشقانه قرار میگیرد و آنچه بیشتر از هر چیز دیگری در داستان جلوه دارد، عشق بیانتها و پرفرازوفرود برنستین و همسرش فلیشیا مونتلگری است؛ بازیگری که پس از ازدواج زیر سایهٔ شهرت برنستین قرار میگیرد.
استاد دومین ساختهٔ برادلی کوپر مانند فیلم اولش ستارهای متولد میشود دربارهٔ نابغهای اهل موسیقی است که زندگی و روابط احساسی و اجتماعیشان با آنچه در موسیقی خلق میکنند، گره میخورد. کوپر در هر دو فیلم به سراغ ایدهٔ ظهور و سقوط استعدادها میرود. در ستارهای متولد میشود خوانندهٔ زن گمنامی، توسط یکی از استعدادهای درخشان موسیقی کانتری کشف میشود و رابطهٔ آتشین آنها با شدت گرفتن اعتیاد نابود میشود. در استاد هم کوپر به سراغ موسیقی، عشق، اعتیاد و خیانت میرود. البته فیلم نخست او بازآفرینی فیلم کلاسیکی به همین نام ساختهٔ جرج کیوکر در سال 1954 است با بازی جودی گارلند اما استاد، داستانی واقعی است بر اساس زندگی یکی از معتبرترین رهبران ارکستر در جهان، لئونارد برنستین که بهنوعی در زمانهٔ خود یک سلبریتی شده بود.
پس از تار با درخشش کیت بلانشت این دومین بار است که در سالهای اخیر، فیلمی دربارهٔ یک رهبر ارکستر و آهنگساز ساخته میشود. شاید برای ما ایرانیانی که درک و دریافت دیگری از موسیقی داریم و متأسفانه عموماً با سلیقهای رو به افول موسیقی ایران و جهان را دنبال کردهایم، کاراکتر آهنگساز و رهبر ارکستر موسیقی کلاسیک، کمتر از کاراکتر خواننده یا نوازنده جنبهای دراماتیک پیدا کند. نوازندگان و آهنگسازان ارکسترهای بزرگ سمفونیک یا دستاندرکاران و دانشجویان موسیقی کلاسیک، طبعاً با تصویر این شخصیتها بیشتر آشنا هستند اما عموم مردم شاید بهزحمت بتوانند نامی از یک رهبر ارکستر ایرانی را که در سالهای اخیر فعالیت حرفهای داشته به یاد بیاورند. این تصویر کلیشهای که رهبر ارکستر مردی فراکپوشیده است که چوبی را در هوا تکان میدهد، پیشزمینهای فکریست که دربارهٔ این گروه از موسیقیدانها در ذهن بسیاری ثبت شده است. اما در اصطلاح غربیاش، «کنداکتورها» خداوندان ارکسترهای سمفونیک و فیلارمونیک هستند که خیلی فراتر از این تصویر سطحی در کار خود نظم و جدیتی و اصولی را دنبال میکنند که تقابلش با زیست اجتماعی زمانهٔ آنها، در برخی موارد جنبههایی دراماتیک پدید میآورد.
برادلی کوپر نیز روی همین نقاط دست میگذارد. او زندگی شخصی و رابطهٔ عاطفی برنستین و همسرش را پررنگتر از جنبهٔ موسیقایی زندگی او نمایش میدهد. اما شاید ایراد فیلم در همین نکته است. استاد فیلم دوپارهای است. یک ساعت نخست فیلم که به جوانی برنستین و شروع فعالیت حرفهای او میپردازد، درگیر نگاهی سطحی و کلیشهای به سوژه میشود. شور و شوق برنستین بیش از آنکه شعفی از پا گرفتن ستارهای نوظهور برای بیننده ایجاد کند، تلاشی تصنعی را برای کسب موفقیت به تصویر میکشد. موسیقی در کالبد برنستینِ جوان تا نیمههای فیلم، گرما ندارد. موسیقی تنها ساحتی ماورایی از زندگی یک جوان یهودی آمریکایی درگیر با هویت جنسیاش است. اما نکتهای مشهود طراحی استادانهٔ فیلم در صحنهپردازی، نورپردازی و فیلمبرداری دورهٔ جوانی برنستین است. تصویر در این مقطع، سیاهوسفید است. قاببندیها و نورپردازی و دیالوگها، سینمای دهههای 1950 و شصت را تداعی میکنند. اما کمی بعد نورها و رنگ فیلم گرمتر میشود؛ مثل سینمای دهههای هفتاد و هشتاد.
ویدئو از کانال آپارات «آوای فاخته»