سانسور به بهانهٔ پاسداشت معلم

وزارتخانهٔ فخیمهٔ آموزش‌ و‌ پرورش با دستاویز کردن صحنه‌ای از سریال افعی تهران که یکی از شخصیت‌های داستان در دیداری تصادفی معلم دوران تحصیلش را ملاقات می‌کند و سخت‌گیری و بی‌رحمی‌های او را به یادش می‌آورد، عنر‌عنر راه افتاده و به بهانهٔ توهین به شأن والای معلم، از سازندگان سریال به دادسرا شکایت کرده. یک وزارت‌خانهٔ عریض و طویل با این همه سابقه و مشاور و معاونت‌های جورواجور، تفاوت شأن ذاتی یک حرفه را با شأن فردی شاغلان آن حرفه نفهمیده؟ خوب و بد کردار و رفتار هرکس به تربیت، اخلاق، روان‌شناسی، آموزش‌ها, عادات سنتی و جامعه‌شناختی و باورهای عقیدتی او ربط مستقیم دارد و نه شغل و مسئولیت اجتماعی که بر عهده دارد. پس هرکس در هرشغلی می‌تواند فرد یا شاغلی بسیارخوب، خوب، متوسط، بد، بسیار بد و حتی فاجعه باشد و فردیت او می‌تواند قابل تحسین و یا نقد و نکوهش باشد، بدون این که به شأنیت آن حرفه تعرضی شده باشد. در داستان‌ها، ادبیات و نمایش و سینما و… و حتی در محاکم داوری و قضایی، کردار فردی آدم‌ها داوری و یا روایت هنری می‌شوند و نه مختصات یک شغل قابل احترام اجتماعی.

«معلم» به عنوان یک مفهوم و وظیفهٔ اجتماعی جزو قابل احترام‌ترین واژگان در سراسر دنیا و در همه فرهنگ‌هاست. اما این به آن معنی نیست که در بین شاغلان به این شغل ذاتاً شریف و ‌آینده‌ساز، معدود افرادی روان‌نژند، سادیست، وسواسی، مستبد، بی‌ادب، لاابالی و… یافت نشود و این نارسایی‌های فردی آن‌ها قابل بازگویی و پیگری نباشد، آن هم به بهانهٔ حفظ شأن واژهٔ معلم.

بد نیست برای مثال، دو نمونه رفتار بسیار زنندهٔ دو معلم را که شخصاً شاهدش بوده‌ام ذکر کنم:

در دورهٔ راهنمایی یک معلم دینی داشتیم که در حالت عمومی خوش‌رو و حتی خوش‌رفتار بود. اما وای اگر از روخوانی آیه‌ها و سوره‌های قر‌آن از ما درس می‌پرسید. اگر به ازای هر غلط حتی در حد زیر و زبر مصوت‌ها، مثلا أ را إ تلفظ می‌کردیم یک شلاق کف دست‌مان می‌زد. روز روخوانی توی کلاس کسی قسر در‌نمی‌رفت و همه چند تایی شلاق نوش‌جان می‌کردیم. اما فاجعه آن‌جا بود که یکی از همکلاسی‌ها یک عارضهٔ گفتار‌ی داشت و حنجره‌اش قادر به تلفظ دوسه حرف نبود. مثلاً ه و ح را اصلاً قادر نبود بگوید. برای خواندن هر آیه و سوره باید با بسم‌الله شروع می‌کردیم و طفلکی همکلاسی با گفتن «بسم‌اللع رعمان رعیم» سه شلاق به حسابش واریز شده بود. به علاوهٔ غلط‌ها و ناتوانی صوتی‌اش که در متن سوره مرتکب می‌شد و باید شلاقش را می‌خورد. جالب این که معلم مربوطه به این نقصان حنجره صوتی شاگردش واقف بود و حتی به او یاد‌آوری می‌کردیم. اما او عادلانه! بدون تخفیف حکم، شلاق را در مورد او و همهٔ ما اجرا می‌کرد.

مورد دوم یک دبیر فیزیک بود که انصافاً خوب درس می‌داد و نحوهٔ تدریس ایشان کار‌آمد بود، اما وای اگر از دست ما به هر دلیلی و یا به خاطر غلط حل‌کردن مسأله عصبانی می‌شد. شروع می‌کرد به تحقیر و توهین. کلماتی هم که برای توهین انتخاب می‌کرد اشاره به شغل‌های معمولاً سخت و با درآمد پایین اقشار زحمتکش جامعه بودند. کلماتی که به ما درس‌نخوانده‌ها می‌گفت از این قبیل بودند: حمال! کهکین، مقنی، عمله، قاطرچی، گاری‌چی، خلمه‌چران و… تصور کنید نیمی از شاگردهایی که سرکلاس نشسته‌اند فرزندان همین قبیل اقشار جامعه هستند. یعنی اگر پدر یکی از ما کارگر ساده و باربر و چوپان بود و جواب مسأله را کسی دیگر اشتباه گفته بود، توهینش را باید ما و پدران‌مان تحمل می‌کردیم. کاملاً ناروا و غیر اخلاقی.

معلم‌ها نوعاً و اکثر آن‌ها عزیز و نور چشم ما هستند. دانش‌های ما مرهون تلاش و دلسوزی آن‌هاست، اما نه هر معلمی با هر شخصیت و اخلاق و رفتاری که بروز می‌داده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *