می‌تونم قانع نشم؟!

بروز نیک‌نژاد را بیش‌تر با فیلم‌ها و مجموعه‌های طنز می‌شناختیم اما او با فیلم دوزیست نشان داد که در ساخت آثار جدی هم توانمند است و تماشاگر را هم می‌شناسد. او در سومین سریالش برای شبکهٔ نمایش خانگی [پس از ساخت ایران2 و آفتابپرست] درامی معمایی و اجتماعی ساخته که با وجود حفره‌های فیلم‌نامه، دیدنی‌ست. مرداب شروع خوب و هیجان‌انگیزی دارد: مردی نیمه‌جان (پارسا) را در قایقی در ساحل می‌بینیم که طبق دستوری تلفنی به قتل می‌رسد اما قتل او خودکشی جلوه داده می‌شود. روز بعد ایرج ‌خلافکاری خرده‌پا‌ که در بازار ماهی‌فروش‌ها کار می‌کند و رانندهٔ نعش‌کش هم هست، برای بردن جنازهٔ پارسا به ساحل می‌آید و وقتی می‌فهمد پارسا از خانوادهٔ مرفهی است و پدر کارخانه‌داری دارد، تصمیم به اخاذی از پدرِ پارسا (فیاض) می‌گیرد. ایرج به بهانهٔ این‌که با تمام اشخاصی که مراسم سوگواری برگزار می‌کنند آشناست و می‌تواند مراسم را با نصف قیمت تمام کند، با فیاض طرح دوستی می‌ریزد. چرا فیاض که صاحب مال و مکنت و در شهر سرشناس است و در ادامه می‌فهمیم اصلاً آدم خسیسی نیست، باید به آدمی که نمی‌شناسد اعتماد کند و مراسم ختم پسرش را، از صفر تا صد، به او بسپارد؟ کسی را ندارد؟ دنبال تخفیف می‌گردد؟ به قول عادل فردوسی‌پور: «می‌تونم قانع نشم؟!»

فیاض پس از مراسم خاکسپاری، زن و دختری را بر سر مزار پسرش می‌بیند. زن می‌گوید همسر صیغه‌ای پسرش است و زندگی‌ای پنهانی با هم داشته‌اند. صیغه‌نامه‌اش را هم به فیاض نشان می‌دهد اما فیاض به دلیل اطمینان قلبی که به زن و دختر کوچکش پیدا کرده، اصلاً به صیغه‌نامه نگاه نمی‌کند و فقط با اصرار زن آزمایش دی‌ان‌اِی می‌دهد اما حتی به جواب آزمایش هم نگاه نمی‌کند و با تأ‌ییدیه‌ای که از ایرج گرفته – آن هم از فردی که فقط چند روز است اتفاقی با او آشنا شده – دو چک به زن می‌دهد؛ یکی برای خرید خانه و دیگری برای خرید خودروی اتوماتیک! اما فیاض یکی‌دو روز بعد، خیلی اتفاقی، می‌بیند که نوه‌اش در خیابان در حال گدایی‌ست. بنابراین عروسش را تعقیب می‌کند و متوجه می‌شود دختر، بچه‌ای اجاره‌ای‌ست و زن هم کارگری‌ست که در بازار ماهی‌فروش‌ها کار می‌کند و خواهرِ ایرج (آفاق) است! مردی جاافتاده و دنیادیده و کارخانه‌دار، این قدر ساده‌لوح؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *