در سال 2020 و در اوج همهگیری کرونا خبر مرگ یکی از مشهورترین قاتلهای زنجیرهای در 74سالگی بر اثر این بیماری منتشر شد. پیتر ساتکلیف پس از ابتلای به کووید 19، از یک زندان با بالاترین درجهٔ امنیتی در شهر دورهام به بیمارستانی دانشگاهی منتقل شد و پس از نزدیک چهل سال حبس در زندان و آسایشگاه روانی درگذشت. «چاکدهنده» یا «قصاب یورکشایر»/ Yorkshire Ripper لقبی بود که مطبوعات به ساتکلیف دادند، چون او یادآور چهرهٔ مخوف جک قاتل ملقب به قصاب بود که صد سال پیش و در دوران ملکه ویکتوریا دست به قتل روسپیان میزد و باعث ترس و وحشتِ اهالی لندن شده بود و حالا پس از قرنی از شمال انگلستان سر برآورده بود.
ساتکلیف در 1981 به قتل سیزده زن و تلاش برای قتل هفت زن دیگر بین سالهای 1975 تا 1980 متهم و محکوم شد. دو قتل ساتکلیف در منچستر اتفاق افتاد و بقیه در یورکشایر غربی. دکتر دیوید هلمز، روانشناس جنایی، ساتکلیف را یک «قاتل سریالی بسیار بیرحم و از نظر جنسی سادیست» توصیف میکند.
مینیسریال سایهٔ بلند اقتباسی از کتاب مایکل بیلتن عنوان شده اما بهوضوح متأثر از مستند چهارقسمتی نتفلیکس به نام قصاب است و از شواهد و مصالح عرضهشده در آن بهره برده. جریان روایت، ترتیب وقایع، تمرکز روی برخی قربانیها و بازماندگان در هر دو اثر مشترک است. شروع هر دو مجموعه با ماجرای قتل زنی [بهظاهر] روسپی، ویلما مککین، از نگاه پسرِ پنجسالهاش است: «…هوا هنوز تاریک و روشن بود که خواهر ششسالهام سونیا، از خواب بیدارم کرد و گفت: مامان هنوز نیومده، بیا بریم دنبالش. از اون روز، تنها چیزی که به یاد دارم حضور در خیابون و تماشای همهمهٔ مردمه. پلیس بهمون توجه میکرد و مردم به ما شکلات میدادن. حس خوبی داشت. مورد توجه مردم بودیم.»
جسد ویلما در دشت سبزی مجاور خانهاش، خانهٔ محقری که با چهار فرزندش در آن زندگی میکرد پیدا شد. به پشت سر او با ابزاری همچون چکش ضربه وارد شده و سپس قاتل با طمأنینه جسم تیزی را با قدرت در بدن او فرو کرده بود. شواهد برای تشخیص هویت قاتل کم بود. هیچ مو یا اثر انگشتی وجود نداشت. اهالی چپلتُن بیشتر سیاهپوست و فقیر بودند و بیکاری در منطقه زیاد بود. اهالی رابطهٔ خوبی با پلیس نداشتند و همکاری نمیکردند و امید پلیس به رازگشایی از پرونده اندک بود.
سریال ابتدا از زاویهٔ دید فرزندان مقتول روایت میشود و دستآخر سرنوشت واقعی بازماندگان را میگوید. ریچارد پسر ویلما اکنون مردی میانسال با شغل سخنران انگیزشی است ولی خواهرش سونیا در 2007 خودکشی کرده؛ برادری خودساخته و موفق در کنار خواهری شکسته و آسیبدیده.
نیچه در کتاب غروب بتها جملهای شنیدنی دارد: «هر آن چه مرا نکشد، بیشک قویترم میسازد.» واکنش افراد به مصیبتهای سهمگین در زندگی، متفاوت است: ریچارد فردی قوی شد ولی آن تجربهٔ تلخ باعث مرگ خودخواستهٔ سونیا شد. وجود چنین دیدگاهی در اثر سبب برانگیختن عاطفه و همدلی تماشاگر میشود. به گفتهٔ ریچارد: «مامانم آدمی جونسخت بود. هر کاری میکرد تا پولی به خونه بیاره و پول مشکل بزرگی بود. یه وقتهایی، مامان ما رو به دفتر خدمات اجتماعی میبرد و تهدید میکرد که اگه مقداری پول بهش ندن ما رو اونجا ول میکنه. یکیدو بار به سرپرستی گرفته شدم، چون مامان دیگه کم آورده بود و دلیلش دور کردن من از پدری خشن، الکلی و اهل شرطبندی بود و در 1974 هم از اون جدا شد.» او سپس ماجرای انتقال خود و خواهر و برادرهایش به یتیمخانه توسط پلیس را روایت میکند که دقیقاً در سریال بازسازی شده است. هرچند ساتکلیف ابتدا به زنان و دختران در مناطق مسکونی حمله کرد و دستآخر هم مشخص شد که ویلما نخستین قربانیاش نبوده اما به نظر پلیس او تمرکز خود را به «مناطق قرمز» معطوف کرده بود و در واقعیت نیز، آسیبپذیری روسپیها و نگرش دوسوگرایانهٔ پلیس نسبت به امنیت چنین زنانی باعث جذب ساتکلیف به این مناطق شده بود. در واقع ویلما فاحشه نبود بلکه زنی خوشگذران بود که تمایل داشت اوقاتش را در میخانهها سپری کند. اما مطبوعات به او لقب «دختر خوشگذران» دادند که از نظر جامعهٔ آن زمان مترادف با بدکارگی بود.