Search

آسانسوری به سوی هدف

هیچ لازم نیست به حافظه‌ام فشار بیاورم تا یادم بیفتد 33 سال پیش چه نقطهٔ عطفی در زندگی من بود…

من نمی‌خواهم بزرگ شوم…

آن روزها توی کتاب فارسی دوم دبستان نوشته بود: خدا را شکر می‌کنیم که از کلاس اول به کلاس دوم آمده‌ایم…، و ما بر حسب تکلیف بارها و بارها این جمله را خواندیم اما خدا را واقعاً شکر نکردیم چرا که کلاس اول با دوم فرقی نمی‌کرد…

یادت هست…؟

می‌گویند آدم در لحظه‌های آخر عمر، به‌سرعت لحظه‌هایی از زندگی‌اش را مرور می‌کند. من هم انگار ناخودآگاه در شمارهٔ صد داشتم همان کار را می‌کردم…