کارل گوستاو یونگ روانشناس سوییسی معتقد بود که در این جهان كهنالگوهایی وجود دارند نظیر قهرمان، پیر خردمند، مادر، انیما و انیموس، سایه و… همچنین ارسطو اعتقاد داشت که تراژدی اغلب زمانی رخ میدهد که فردی نقش یا جایگاه خویش را اشتباه ایفا میکند. در سریال بازی ماهی مرکب شاهد وارونگی کهنالگوها هستیم، مانند پدر و مادر. همچنین نمادهایی مانند بازی در این سریال پیامدهای وارونهای دارند و به جای شادی، غم و اندوه و مرگ تولید میکنند که این همان وارونه شدن نمادهاست. در فلاشبکی از قسمت پایانی فصل یک، سونگ گی هون، شخصیت اصلی سریال، یاد خاطراتش میافتد؛ زمانی که با همان همسایهای که حال رقیبش شده و باید او را بکشد در حال بازی ماهی مرکب بوده. در حالی که در آن دوران شاد بوده ولی اکنون به دلیل وارونه شدن مفاهیم و ارزشها باید برای بقاء در بازیای وحشتناک بجنگد و همسایه و دوست بچگیاش را به کشتن بدهد.
یکی از عناصر تکرارشونده این سریال، نقش کودکان است. نویسنده با اشاراتی که به بازی، کودک و مادران در سریال دارد، ابتدا نوید یک آرمانشهر را به بیننده میدهد. ولی پس از گذشت چند قسمت متوجه میشویم که سرابی بیش نبوده و شرکتکنندگان و بینندگان این مجموعه وارد ویرانشهری وحشتناک میشوند که هر کدام از این بچههای بهظاهر بزرگشده برای بقای خود ناچار به انجام کارهایی وحشیانه میشوند. بچههای بهظاهر بزرگشده وقتی پای تصمیمات خردمندانه میرسد، هر کدام لجوجانه برخورد میکنند و با تصمیمات نادرست باعث مرگ خود و همگروهیهایشان میشوند. در ادامه بحث کهنالگوها و نقش مادران و بچهها باید اشاره کرد که مادر و پسری هم که گول تبلیغات را خوردهاند و وارد بازی شدهاند در آخر با هم سر کشتن یکی از شرکتکنندگان که اتفاقاً حامله هم هست و در بازی فارغ میشود، وارد درگیری میشوند و در اتفاقی عجیب مادری که عاشق فرزندش بود، او را با گیره سرش به کشتن میدهد. اگرچه که سپس خود را در اپیزود بعدی دار میزند. در آخر سریال هم برنده این داستان همان بچه تازه به دنیا آمده میشود که با ترحم گرداننده بازی و البته با فداکاری شخصیت اصلی داستان برنده بازی میشود و به زندگیاش ادامه میدهد. با نگاه به شخصیت گرداننده بازی، متوجه میشویم که او هم بهناچار و از سر بیپولی وارد بازی شده و ترحم به آن بچه نشاندهنده این است که او شرور یا شیطان نیست و فقط یک ضدقهرمان است. نکته دیگر و عنصر تکرارشونده کشتن فرزند، در پدر همین بچه دیده میشود که به مادر آن در بازی قول داده بود که خودش و فرزندش را نجات میدهد اما در بزنگاه و وقتی که متوجه میشویم که این نوزاد فرزند خود اوست، چند لحظه بعد او حاضر است برای بقای خود و همچنین ثروتی که به دست میآورد بچه را قربانی کند. در تقابل با آنها پدری را میبینیم که برای زنده ماندن فرزندش که سرطان دارد وارد بازی میشود و دختری که از کره شمالی فرار کرده و یکی از کارکنان بازی است، به دلیل همذاتپنداری با فرزند خودش به آن پدر کمک میکند که از جزیره فرار کند و این نشان دهنده کهنالگوی پدر و مادر است که در این دو شخصیت سریال باقی مانده و جابهجا نشده است که تراژدی را برای این دو شخص ایجاد کند. همچنین کل بازی با طراحیهای بچگانه شکل گرفته، با رنگبندیها و پالتهای و اجزای صحنه موجود در بازی، مثل پاپیون بنفشی که روی تابوت قرار دارد و عروسکهای کودکان با ظاهری شاد و لباسهایی رنگی. در قسمت آخر سریال به کنایه میبینیم که گرداننده بازی مانند بچهها که لگوی خود را خراب میکنند تا دوباره بسازند، بازی را با انفجار بمب خراب میکند تا آن را در کشوری دیگر یعنی در آمریکا بسازد.
شاید این جمله درست باشد که کسانی که در سیستمهایی با اقتصاد سوسیالیستی زندگی میکنند، دنبال آرمانشهر لیبرالی هستند و کسانی که در سیستمهای اقتصادی لیبرال زندگی میکنند دنبال آرمانشهر سوسیالیستی هستند! کره جنوبی یکی از بزرگترین متحدان آمریکاست و این سریال را یک کمپانی آمریکایی ساخته، ولی میبینیم که نویسنده و کارگردان آن هوانگ دونگ هیوک به نقد اقتصاد رقابتی میپردازد و به نوعی دنبال اولین آرمان چپها یعنی عدالت است؛ این که انسانها برای پول بیشتر با هم رقابت نکنند و نوعی مخالفت با اقتصاد رقابتمحور در این سریال دیده میشود. به طور مثال، هر زمان که شرکتکنندگانی که ضربدر قرمز روی لباسشان است از شرکتکنندگان با دایره آبی تقاضای اتمام بازی را دارند و به این اشاره میکنند که پول زیاد هست و به طور مساوی به همه میرسد، شرکتکنندگان آبی با آن مخالفت میکنند. البته همین رنگ قرمز اشاراتی به اردوگاه بلشویکها است. در صحنهای دیگر، آن زن اهل جادو و جمبل دیده میشود که با اتکاء به ماوراء میخواهد به در خروج در یکی از بازیها برسد ولی آخر کشته میشود. در صحنهای از سریال هم اشخاص VIP را میبینیم که نماینده قشر بورژوا هستند و به قول مارکس از رنج دیگران لذت میبرند و با دیدن رنج بازیکنان خندههای سادومازوخیستی سر میدهند.
بازی ماهی مرکب اشارات و نقدهای سیاسی بسیاری دارد که یکی از آنها در نقد دموکراسی است. جایی که کارکنان بازی و بلندگوی بازی از دموکراتیک بودن و حق اکثریت حرف میزنند، البته با توسل به زور و مسلسل! در هر یکیدو قسمت از بازی میبینیم که رأیگیریهایی صورت میگیرد و بلندگوی حاضر در بازی از فرآیند دموکراسی حرف میزند. یکی دیگر از نشانههای نقد دموکراسی در این بازی این است که اکثریت نادان همیشه به ادامه بازی رأی میدهند و اقلیت دانا کاری برای اتمام بازی نمیتوانند انجام بدهند. فروید اعتقاد دارد که انسان هرگز در تمدن احساس خوشبختی نخواهد کرد و به طور کلی اعتقاد دارد که تمدن به وجود نخواهد آمد چون انسان باید نهاد یا هویت خودش را سرکوب کند و انسان نمیتواند این عمل را انجام بدهد. همانگونه که در این سریال دیده میشود که وقتی شرکتکنندگان حاضر نیستند با همدردی با دیگران از پول بیشتر بگذرند، چگونه باید انتظار تمدن را داشت؟