آن روزها که صحبت فیلم کوتاه متفاوتی به نام طوفان سنجاقک بر سر زبانها بود، من هم فیلم را دیدم، در یکی از کلاسهایم نمایشش دادم و دربارهاش نکاتی را گفتم ولی اولین ملاقات با سازندهاش در یک جمع خصوصی اتفاق افتاد که به دعوت چند نفر از دانشجوهای دانشگاه سوره رفتم تا دومین فیلم کوتاه شهرام مکری را ببینم که صداگذاریاش تازه تمام شده بود: محدودهٔ دایره. آن شب، از تماشای فیلم به هیجان آمدم، دربارهاش مفصل حرف زدیم و همین آغاز دوستی ما بود که البته بیش از آنکه به ملاقاتهای متعدد و مکرر در همهٔ این سالها منجر بشود، به یکجور همراهی و نزدیکی ذهنی تبدیل شد. او از فیلمهای محبوبش گفت یا دربارهشان نوشت، من از فیلمهای محبوبم گفتم یا دربارهشان نوشتم، با گفتهها و نوشتههایمان راهی را پیمودیم و جلو آمدیم... زمان گذشت و شهرام مکری فیلمهای دیگری ساخت، با ماهی و گربه مشهور شد و هوادارانی پیدا کرد اما گذشته از کیفیت هر فیلم تازهاش، برای من نمایندهٔ نسلی باقی ماند که از طریق فیلم ساختن با سینما «گفتوگو» میکنند. همان نسلی که در سینمای دنیا از ابتدای دههٔ 1990 ظهور پیدا کرد؛ جوانانی که یک مرحله بعد از موجنوییهای دههٔ ۱۹۶۰ عاشق تصاویر متحرک شدند. بنابراین رفتارشان با تاریخ سینما شبیه جوانان «کایه دو سینما» نیست که به پیروی از استادان نئورئالیست همچنان تمایل داشتند زندگی را بیاورند داخل سینما بلکه مثل کوئنتین تارانتینو است که سینما را میآورد داخل زندگی. تأثیرپذیری مکری از تارانتینو در اولین فیلم بلندش (اشکان، انگشتر متبرک و داستانهای دیگر)، صرفاً یک دلبستگی به فیلمسازی در آن سوی دنیا نیست بلکه نشانهٔ زندگی در یک دنیای مشترک، در یک دوران مشترک است. به همین دلیل تصادفی نیست که فیلم تازهاش جنایت بیدقت بار دیگر همان نشانههای مشترک را در خودش دارد. از این بابت، مکری نمایندهٔ نسلی از سینماگران ایرانی است که اشتیاقشان برای فیلمْسازی با شدت «سینهفیل» بودنشان ارتباط بیواسطه دارد و بنابراین هر فیلم تازهشان گفتوگویی دوباره با سینماست؛ خود سینما بدون کلمهای قبل یا بعدش...