پیرپسر بیشتر از خود اثر حرف و حدیث به دنبال داشته است. فیلم پس از زمان ساخت اکران نشد و در جشنواره فجر سال قبل هم خارج از بخش مسابقه اکران محدودی برای اهالی سینما و رسانه داشت که از همان شب سیل یادداشتهای مثبت در مورد فیلم منتشر شد. با توجه به مدت زمان بیش از سه ساعت فیلم خوشبختانه اکران شد و توانسته تا کنون مخاطبان بسیاری را به سینما دعوت کند. اما در همین اکران نظرات غیرمحترمانه بسیاری از توهین و فحاشی متوجه فیلم شد که اکثراً پایه و اساس هنری و تخصصی نداشت و در نهایت باز محتوا و موضوع را نشانه رفته بود. در حالیکه فیلم با تبلیغات بالای هجده سال اکران شده و عملاً هر کسی که احساس میکند توانایی درک موضوع یا تحملش را ندارد، ناچار نیست که به دیدن فیلم برود. اما سنت عقلکل بودن باعث شده باز عده محدودی تصمیم بگیرند به جای احترام به خواست عمومی و حق انتخاب مخاطب، فضا را گلآلود کنند که اگر چیزی مورد پسندشان نیست پس بهترین راه حذف و پنهان کردن و توقیف آن است.
حین تماشای فیلم، حقیقت این است که در تمام طول بلند آن، همه چشم به پرده دوخته بودند و پس از اتمام فیلم هم صحبتهایی که شنیدم همه در تأیید داستان، فیلم و بازی خوب حسن پورشیرازی و حامد بهداد استوار بود. این مشاهده میدانی کوچک از حضور مخاطب، آن هم در ساعت دو بعدازظهرظهر در سینما در این هوای گرم نشان میدهد بر خلاف دلواپسان سینمایی، فیلم خوب در هر شکل مخاطبش را دارد و کافی است اثری بتواند از تمام توانش برای خلق فضایی متفاوت و تأثیرگذار استفاده کند. همین نکته نمایانگر این است که ماجرای بحران مخاطب، و داستانهای که پیرامون آشتی دادن دوباره مردم و سینما سالهاست مطرح میشود بیشتر از وابستگی به شرایط اقتصادی و سیاسی، به خود اثر بستگی دارد و همچنان مخاطبان سینما فیلم خوب را به کمدیهای سطحی ترجیح میدهند. دقیقاً همان اتفاقی که در همین ابتدا در مورد فیلم زن و بچه (سعید روستایی) افتاده و در همین آغاز اکران توانسته مخاطبان بسیاری داشته باشد.
پیرپسر اما روایتی دیگر دارد؛ داستانی کامل در فضایی عمداً بسته داخلی که از فرط ملموس بودن و اتفاقات و روابط انسانی دقیقاً بی هیچ اضافهگویی اتفاق میافتد و مخاطب از جایی به بعد نه به عنوان بیننده که به عنوان بخشی از خود روایت داستانی، گویی در همان خانه شاهد اتفاقات است. فیلمتراژدی تلخی از زندگی عادیست از نظام پدرسالارانهای که حالا دو پسر جوانش را به گروگان گرفته و از طریق استثمار و تحقیر آنها روزگار میگذراند. پدری که در همه سالها انواع خطاها و ظلمها را در حق خانوادهاش روا داشته و حالا در پیرانگی باز دست از آن زندگیاش برنمیدارد. معرفی شخصیت پدر، با بازی درخشان حسن پورشیرازی که در سینمای ایران بهخصوص در چند دهه اخیر سینما بینظیر است، از همان ابتدا بر ناهنجار بودن او تکیه دارد. همچنان که اعتیاد دارد، مشروب هم مینوشد، دچار زنبارگی است و در ادامه حتی متوجه میشویم صاحب اصلی خانهای که اینهمه وقت منتش را بر سر بچهها دارد هم نیست و در حقیقت آن را غصب کرده است. پدری که حتی حاضر نیست برای بهبود این زندگی و سروسامان یافتن دو پسرش کاری انجام بدهد و در جواب همهچیز با سلاح تحقیر و جمله «اینجا خانه من است و هر کسی نمیخواهد برود» برخورد میکند. دو پسر فیلم هم که از دو زن او هستند، در این میانه اسیر شیطانصفتیاش شدهاند، تا جایی که برادر کوچکتر مرگ پدر را رؤیاپردازی میکند و خواستار نابودی اوست. در این میان برادر بزرگ با بازی هوشمندانه حامد بهداد، از جنس دیگری است، از همان جنس کمیاب جامعهای رو به زوال که همچنان آدم بودن، نیکی و اصلاح را برتر میداند. در چهلسالگی همچنان مجرد است و از همان ابتدای فیلم مشخص است روحیه متفاوتی دارد. اهل کتاب است، در کتابفروشی کار میکند و باز آنجا هم با مدل دیگری از تحقیر و اجحاف روبهروست. هرچه مخاطب منتظر است او دست به عملی در مقابل اینهمه توهین و تحقیر بزند همچنان ساکت است و تلاش میکند از دریچه انسان بودن، تغییر خود و دوری از خشونت جهان اطرافش را اصلاح کند که عملاً راه به جای نمیبرد. او از خودش شروع کرده، از خودش برای تغییر بزرگتر و معتقد است با تغییر خود انسان میتوان به جمعیت آدمهای آگاه افزود و در نهایت تغییرات بنیادین را پیش برد. او در مقابل همه توهین و تحقیرها تلاش میکند دست به کاری نزند، تا جایی که متهم به بیعرضگی میشود. تنها اوست که در همین خانه تاریک تلاش میکند نظم و تمیزی ایجاد کند و اوست که واقعاً عشق را میفهمد و برایش مبارزه میکند.
این زندگی رو به فروپاشی در خانهای که در ظاهر هم چنین خاصیتی دارد و انگار همه در و دیوارهاش نمزده و بوی ناب گرفته، تنها با حضور رعنا (لیلا حاتمی) تغییر میکند، تغییری که در ظاهر است و باز تغییری در بنیاد آن جزیره در حال غرق شدن ایجاد نمیکند. پیرپسر تقابل این چهار نفر در دل خانه است؛ از عشق حقیقی علی به رعنا که درگیر دسیسهها و حسادت پدرش غلام میشود، در حالی که رضا فرزند کوچکتر و رعنا تنها به دنبال رهایی از این مرداب هستند. و چه تلخ که طناب همه اتفاقات در دستهای نماد شر قرار دارد.
پیرپسر یک تراژدی کامل است، تراژدیای که در انتهایش قهرمان و شرور هر دو به فنا میروند. اما نکته مهم این است که فیلمنامه دقیق و حسابشده در کنار کارگردانی هوشمندانه با استفاده از بازی کم نظیر بازیگران در کنار دکوپاژ تصویری و نور، همه در یک راستا قرار میگیرند و ریتمی عجیب میسازد که در سینمای ایران بیسابقه است. آن هم در فیلمی که برای حفظ تداوم کلی ثبت سکانسها به صورت پیوسته مطابق با فیلمنامه صورت گرفته و از شیوه رج زدن استفاده نشده است. برای مخاطب جدی سینما که تجربه دیدن آثاری مانند مارتین اسکورسیزی یا فرانسیس فورد کوپولا و سرجو لئونه با فیلمهای بالای ۱۸۰ دقیقه را دارد، قطعاً دیدن فیلمی که توانسته به ریتمی دقیق بدون اضافهگویی در تصویر و دیالوگ برسد، چندان دشوار نیست اما نکته قابل توجه این است که مخاطب عادی هم اسیر این ریتم میشود و گذر زمان را احساس نمیکند. ریتم داستان آنچنان دقیق و بهجاست که برای تشدید حسوحال صحنه یا ایجاد ریتم و ضربآهنگ از موسیقی مکرر متن استفاده نشده و دقیقاً در دو صحنه کوتاه موسیقی به شکلی ارزنده بر تصویر مینشیند بیآنکه از قاب تصویر جلوتر باشد. ایجاد چنین ریتمی آن هم در فیلمنامهای که درونمایهای وابسته به ادبیات دارد و در آن از شاهکارهایی مانند «برادران کارامازوف» و «ابله» تا داستانهای شاهنامه بهره برده، کار دشواری است که به دام تکرار و مفهومبافیهای پیچیده شبههروشنفکری نیفتاده و توانسته اثر را در ظرف و فرم مناسب خود ارائه دهد. اتفاقاً آنچه در فیلمنامه پیرپسر وجود دارد تلاشی در جهت عکس است که مفاهیم پیچیده را به سادهترین شکل ممکن و از دل حرفهای روزمره به بیننده عرضه کند. مثلاً در نیمه نخست فیلم گفتوگوی پدر و دو پسرش سر میز شام در مورد تولیدات صنعتی آلمان و ستایش هیتلر، دقیقاً تقابل فکری خیر و شر را در بستری امروزی به مخاطب عرضه میکند. یا همان دقایق گفتوگوی علی و رعنا در ماشین پیرامون خوب بودن شخصیت و تضادی را که اصولاً بین خوب بودن و خوب ماندن و خوب زندگی کردن با توجه به معنای انسانی وجود دارد به چالش میکشد بیآنکه در باتلاق تکرار گرفتار شود.
اساسیترین درونمایه فیلم اما روندی است که بهمرور مخاطب را در داستان همراه و با آن پایان نفسگیر میرساند، جایی که پدر اسیر در خانه خودش پایانی را رقم میزند و حقیقتی را که قدرت درک و تصورش در دو پسر نیست بیان میکند و این آغاز ویرانی است. همهچیز در لحظه از دست میرود و در نهایت علی را که نماد انسان آگاه است هم به دام میکشد تا دست به عمل بزند، عملی که همهچیز حتی خودش را تمام میکند.
پایان پیرپسر مهر تأییدی بر این جهان فروپاشیده رو به نابودی است که از همان ابتدای داستان هم امیدی به روشنی در آن نیست. سیاهیای که پدر ساخته و حاضر نیست از آن خارج شود آرامآرام همه را به همان تاریکی مطلق و تراژدی میکشاند که دیگر قهرمانی ندارد. در این میان ایجاد این اتمسفر و احساس باورپذیری مورد نیاز محتوا برای عرضه به مخاطب در فیلمنامه و کارگردانی بهروشنی توسط طراحی، تصویر و صدا، همان اندک موسیقی بهجا و تأثیرگذار و بازی بازیگران به بیننده ارائه شده است. قاببندیهای فیلم در کنار رنگبندی و طراحیصحنه و لباس که فضای کلی را کدر و رنگمرده نشان میدهد و عملاً با حضور شخصیت زن رنگ اندکی به فضا میافزاید یکی از نقاط قوت فیلم در طراحی و ایجاد فضاسازی کلی تصویری است. نمونه درخشان آن را میتوان در نمای ورود زن به حیاط و نگاه او به خانه دید. پشت هر پنجره یکی از شخصیتها حضور دارد و با اینکه همه در یک زمان و مکان هستند اما نور و رنگ و حتی کیفیت حضور آنها متفاوت است. پدر در پنجرهای که گویی بالاتر است اما با شیشهای غبارگرفته و کدر و چرک، پسر کوچک در قابی که اندکی روشنتر است و علی در قابی که هم به حیاط نزدیکتر و هم پسزمینه رنگی آن روشنایی گرمتری دارد. از این نمونههای استفاده از رنگ و نور در پیرپسر برای ایجاد فرم تصویری و تأثیر روانی بر بیننده کم نیست، مانند آن دو شاخ آویخته بر دیوار که بارها از صحنه اول در گوشه تصویر و حرکت دوربین دیده میشود و در یکسوم پایانی به واسطه قرار گرفتن غلام گویی شاخهای شیطان بر سر اوست. در واقع فیلم سرشار از نشانههاست، چه در دیالوگها چه در بازی بازیگران و چه در تصاویر صامت دوربین که قطعاً کشف و فهم آن برای مخاطب لذتی دوچندان را ایجاد کرده است.
از سوی دیگر، به زعم نگارنده پیرپسر محل یکدستی باورپذیر همه بازیگران آن است، چه نقشهای اصلی و چه نقشهای فرعی، اما دو بازیگر شاخصتر دارد که بازیهای پیشینشان را در ذهن داریم و در پیرپسر لذت اصلی را جایی میبریم که باز شاهد توانمندی فراموششده آنها هستیم. حامد بهداد که همچنان معتقدم یکی از بهترین نقشهای مکمل سینمای ایران را در بوتیک (حمید نعمتالله) جان بخشید، پس از چندین سال و حضور در آثاری که چندان در سطح توانایی او نبود، در پیرپسر جلوه تازهای از یک حامد بهداد را نشان میدهد. نه از آن افسارگسیختگیهای همیشگی در ارائه نقش و حرکات دست و فریاد خبری هست و نه از آن بازیهای بیانی. او نقش علی در میانه چهلسالگی در اوج فروپاشی و تحقیر را بهخوبی با حالت نگاه و آن چشمهای بیروح نشان داده است. بازیاش جایی درخشانتر میشود که با عاشق شدن، همان نگاه رنگ میگیرد و نوری تازه در چهرهاش دیده میشود. با حفظ این توالی حسی در بازی و بهخصوص بیان، تا پایان یکی از بهترین نقشآفرینیهای چند سال اخیر بهداد است که قطعاً فراموش نخواهد شد.
و ستاره بیبدیل فیلم قطعاً حسن پورشیرازی است. بازیگری که حضورش را در مهمان مامان و قسم به خاطر داریم، در کنار فیلمها و سریالهای بسیاری که در هر کدام جلوهای دیگر از او را دیدهایم. اما در پیرپسر حسن پورشیرازی آنچنان به درونمایه نقش دست یافته که نمیتوان بهسادگی از او گذشت. در جهان بازیگری جهان معروف است که رابرت دنیرو در ایفای نقش منفی و خبیث تا جایی پیش میرود که گاهی مخاطب از خود او هم متنفر میشود، مانند کاری که در تنگه وحشت انجام میدهد در حالیکه ناخودآگاه اکثر بازیگران تلاش میکنند حداقل ذرهای از انسان بودن را در نقش منفی باقی بگذارند. حسن پورشیرازی در پیرپسر دقیقاً با تمام وجودش در نقش غلام باستانی فرو میرود و هیچ ترسی از قضاوت خودش و نقش ندارد. تحت تأثیر مواد بودن غلام را که در هر صحنه شکل و حالتی متفاوت پیدا میکند، میتوان بهروشنی در بازی او دید. تداوم حسی که در ایفای نقشی چنین سنگین دارد، از مردی هوسران و غیرقابل کنترل و شرور که هم در بیان و هم در حالت چهره و نگاه غیرانسانی را به نحوی اجرا کرده که هرچه داستان پیش میرود این خباثت بیشتر و بیشتر نمایان میشود و در نهایت گویی چهره حقیقی شر از درونش شعلهور میشود. در لحظهای از فیلم روی عکس دوران جوانی او در کنار قاب آینه تأکید میشود که در آن عکس جلوهای انسانی و معقول دارد و عمیقاً این نکته را به مخاطب یادآور میشود که چه دره بزرگی میان غلام دیروز و امروز وجود دارد.
بیشک پیرپسر در میان بسیاری از آثار سینمای ایران شاهکار بیعیبونقص نیست، اما گامی رو به جلو و جهشی بینظیر است، در شرایطی که سینمای امروز ایران در غیاب مؤلفان بزرگش تولیداتی معمولی و کمرمق را به بیننده عرضه کرده و اگر همین چند اثری که اکثراً ساختههای اول کارگردانان جوان است نبود شاید همین کورسوی امید هم دیده نمیشد. و البته دشواریای که تحسینهای این فیلم بر ادامه مسیر کارگردان خواهد گذاشت و توقع را نسبت به او و ادامه فعالیت سینمایی اکتای براهنی بالا خواهد برد. به هر تقدیر، پیرپسر که به یمن حضور بابک حمیدیان و حنیف سروری به عنوان تهیهکنندگانی علاقهمند به سینمای هنری و متفاوت تولید شده، اثری درخشان در فضای امروز سینمای ایران است که قطعاً تأثیرش را هم بر مخاطب و هم بر این سینما گذاشته، امیدی ساخته از این که باز شاهد فیلمهایی باشیم که در مدت تماشای آن در داستان و روایت غرق شویم و سینما شبیه همان که در گذشته بود مأمن رویاها واندیشههای آدمی باشد.