نسل ما فخری خوروش را با مهد علیا در سریال امیرکبیر (سعید نیکپور) کشف کرد، و البته با تاراج (ایرج قادری) و مترسک (حسن محمدزاده). نقشهایی که هر کدام برای آن دوران و در برهوت حضور زنان در صحنه، اتفاقی ویژه محسوب میشدند و تفاوتی اساسی با هم داشتند. مهد علیا (مادر ناصرالدینشاه) که همواره به روابط شاه جوان و صدراعظم کاریزماتیکش حسادت میکند، و تحت تأثیر میرزاآقاخان نوری آنقدر از امیر نزد شاه سعایت و بدگویی میکند که رابطه این دو به هم میخورد و در ادامه عزل و قتل امیرکبیر را در پی دارد و تاریخ سیاسی اجتماعی مملکت را تحتالشعاع قرار میدهد. مهد علیا یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین زنان تاریخ ایران محسوب میشود و خوروش برای این نقش سنگتمام گذاشت. او که به خاطر سابقه طولانی حضور در تئاتر، صدایی تربیتشده و جذاب دارد، در این نقش بهخوبی از آن استفاده کرد و تفاوتی اساسی با نقشهای سینماییاش که دوبلورها به جایش حرف زده بودند به نمایش گذاشت و چنان در قالب نقش دسیسهچین و کینهجوی مادر شاه، که علاقهمند است در ریزترین مسائل مملکت دخالت کند، ظاهر شد که بهسختی میتوان او را در نقش نامادری مهربان در مترسک باور کرد، با او همراه شد و دلسوزیهایش را به حساب سیاستهای زنانه برای به دست آوردن دل شوهر نگذاشت.
بعدها با نگاهی به پشت سر و بررسی سینمای دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ایران مشخص شد که خوروش نخستین و مهمترین بازیگر زن سینمای روشنفکری آن دوران بوده که بعد از چند فیلم معمولی مثل برای تو، مستشار جزیره، بهلول و لات جوانمرد نقش اول فیلم جنوب شهر (فرخ غفاری) را بر عهده گرفت که با درخشش در نقش عفت نشان داد که سینمای ایران چقدر به چهرهای اصیل، کاملاً شرقی و در عین حال جذابی که بازی هم بلد است نیاز دارد. خوروش برای قرار گرفتن در جلد زن بیچارهای که به خاطر لقمهای نان سر از مکانهای نامناسب درمیآورد، طراحی خاصی دارد و نشان میدهد برای اجرای نقش زنهای نهچندان خوشنام که خط قرمزهای خاص خود را دارند و همواره از آن شرایط ناراضیاند و مترصد خروج از آن منجلاب هستند، تبحر دارد. تا جاییکه مخاطب همواره ارتباطش را حفظ کرده و نمیتواند به خاطر کردارش از او متنفر باشد. او صورتی دووجهی دارد؛ در عین حال که میتواند نماد شرارت و دسیسهچینی باشد، به همان میزان هم معصومیت و اسیر شرایط موجود بودن را به تصویر میکشد و با آن خال بالای لب هم علاوه بر بدوی بودن چهره، میتواند هر دوی این کارکردها را به مخاطب منتقل کند.
خوروش بعد از جنوب شهر، تمام تمرکزش را روی بازیگری در تلهتئاترهای پرشمار گذاشت و توانست دهها نمایشنامه معروف ایران و جهان را با همکاری بزرگان نمایش ایران همچون عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، عباس جوانمرد و… روی صحنه ببرد؛ از جمله «مارگریت»، «شب شوم»، «اسب سیرک»، «مزرعههای سبز»، «باد سام»، «مکتب بیوهها»، «اسب سفید»، «پنجره» و... تا اینکه داریوش مهرجویی فیلم آقای هالو را بر اساس نمایشنامهای به همین نام از علی نصیریان جلوی دوربین برد و نقش مهری را به خوروش سپرد، که در ۴۱سالگی نقش زنی جوان و جذاب را که دل و دین از کف آقای هالو میبرد بازی کرد. او که ابتدا با معصومیتی غبطهبرانگیز از آقای هالو دلبری میکند، خیلی زود زوایای تاریک زندگیاش برای مخاطب روشن شده و همزمان آقای هالو را به مرز جنون میرساند. خوروش با چهره همیشه خندان و بیخیال با آن چادر سفید در این فیلم بهشدت مورد پسند بیننده است و در حالیکه وسط سه مرد قرار گرفته که برای انتخاب یا رد هرکدام هیچ اختیاری از خود ندارد.
خوروش پس از موفقیت آقای هالو، دوباره در سینما کمکار شد و در عرض سه سال فقط دو فیلم حسن سیاه و شیر تو شیر را بر پرده داشت. ولی با نفرین (ناصر تقوایی) بازگشت درخشانی به سینما داشت و یکی از مهمترین عوامل جذابیت فیلم خلوت و کم بازیگری شد که اقتباسی از داستان «باتلاق» نوشته میکا والتاری بود. او رأس مثلثی بود که در قاعدهاش جمشید مشایخی و بهروز وثوقی حضور داشتند و در کلنجار با شوهری مجنون و عقلباخته بهاجبار ساکن جزیرهای شده و نه قدرت ترک همسر را دارد و نه از بودن در کنارش لذت میبرد. اما به دلیل محبتی که سالها پیش در دلش نشسته، خود را ملزم به حضور در جزیره و خو گرفتن به زندگی روستایی کرده و منتظر معجزهایست که شاید شوهرش را به جهان عادی برگرداند. اما حضور یک مرد جوان نقاش، زندگی رخوتبارشان را بههم میریزد و رنگی تازه میدهد. آرامآرام رابطهای شکل میگیرد که پایانش خونین است. خوروش در این فیلم نیز نقش زنی حیران و درمانده را بازی میکند و تفاوت حیرانیاش با آقای هالو کاملاً مشخص است. او بین عشق و نفرت از مردی که روزگاری عاشقش بوده مردد است، و از مرز باریکی بین وفاداری و خیانت به عشقی که دیگر وجود خارجی چندان ملموسی ندارد و سالها پیش به خاطرش شهرش را ترک و زندگی روستایی پیشه کرده، چنان غرق در اندوه و بیمعنایی زندگیست که پی تکیهگاهی که او را از آن ملال نجات دهد، حاضر به انجام هرگونه ریسکی است.
یک سال بعد خوروش یکی از نقشهای اصلی شازده احتجاب شاهکار ادبی هوشنگ گلشیری را بر عهده گرفت که یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از ادبیات است و بهمن فرمانآرا توانست تا حدود زیادی ظرافتهای خاص رمان و فضای منحصربهفردش را به تصویر برگرداند و سهم خوروش در جان بخشیدن به شخصیت فخری پررنگ بود. خدمتکاری که در مقابل زیادهخواهیهای شازده توان مقاومت ندارد و از سوی دیگر در تلاش برای وفاداری به خانم خانه در دوراهی سختی قرار میگیرد. اینجا هم مهمترین وظیفهاش در فیلم، باورپذیر کردن قرار گرفتن در آزمونی سخت است و با آن چشمهای درشت و چهرهای خاص که بهراحتی توان قرار گرفتن در قالب آدمهای فرودست جامعه را دارد، شرم و حیای زنی از طبقات پایین را بهخوبی ایفا میکند و در کنارش ستیز درونی عقل و احساسش را به نمایش میگذارد.
خوروش در شطرنج باد (محمدرضا اصلانی) کار سختتری دارد و به دلیل مشکلات جسمانی ویلچرنشین است. تمام بار دراماتیک بازیاش را در صورتش خلاصه کرده و «خانم کوچک» را به تصویر میکشد. زنی که باید برای نگه داشتن مال و اموال و عشقش با چنگ و دندان مبارزه کند و در این مسیر حتی از ارتکاب قتل هم ابایی نداشته باشد.
فروغالزمان در فیلم سوتهدلان (علی حاتمی) یکی از آخرین فیلمهای ماندگار و درخشان خوروش در سینمای پیش از انقلاب بود که باز هم جلوهای تازه از وجاهت منظر و تنهایی درونیاش را به نمایش میگذاشت. خوروش انگار پی اثبات این فرضیه بود که استاد بازی در نقش زنان بهظاهر اجتماعی و گرم و در باطن تنها، بریده و دور از هر رابطه پایداریست. آنجا که سالها به پای حبیب آقا نشسته و با تمام خوبیها و بدیهایش میسازد و انتظار دارد بالأخره روزی حبیب آقا عشقش را پذیرا شده و او را به خانه بخت ببرد، اما حبیب آقا به روی خود نمیآورد و جنون برادر را بهانه گریز از این عشق قرار میدهد. آنسان که در نفرین جنون خودِ ارباب عامل جدایی است و در آقای هالو شغل نهچندان شرافتمندانه و تبعاتش و آدمهای اطراف مانع شکلگیری رابطه با آقای هالو میشود. در شازده احتجاب معذوریتهای اخلاقی فخری باعث میشود که تمایلی برای جایگزینی با فخرالسادات نداشته باشد و در شطرنج باد هم معلولیت جسمی و جنگ بر سر مادیات مانع از وصل میشود. و او همواره او محکوم به تنهایی است.
خوروش پس از انقلاب نقشهای ریز و درشت زیادی بازی کرد که یکی از بهیادماندنیترینهایش، نقش دایه ولید در سریال امام علیع بود که با دیالوگهای خاص داود میرباقری تبدیل به یکی از بهترین نقشهای کارنامه خوروش شد و درست در نقطه مقابل نقش مهد علیا ایستاد. با مهربانی خاص و بیریایی که مشتاقانه به پای ولید بن عقبه میریزد و تمام تلاشش را برای صید آهوی گریزپای کوفه – قطام – و به حجله بردنش انجام میدهد!