Search

سینمای اجتماعی ما از جامعه عقب است

گفت‌وگو با مجیدرضا مصطفوی، کارگردان «بی‌سروصدا»

فیلم بیسروصدا ساخته توجه‌برانگیز مجیدرضا مصطفوی یکی از فیلم‌های مهم جریان اجتماعی سینمای ایران و مهم‌ترین پیشنهاد این روزهای اکران عمومی سینماهاست. فیلمی دغدغه‌مند با ارجاع‌های اجتماعی قدرتمند که لابه‌لای خطوط داستان و فرازونشیب‌های زندگی شخصیت‌ها، تصویر مستند و قابل‌مطالعه‌ای به دست می‌دهد از مسیری که جامعه ما در دو دهه اخیر پیموده و وضعیتی که اکنون دارد.

در این گفت‌وگو که نسخه کامل ویدئویی‌اش در کانال یوتوب و صفحه اینستاگرام «فیلم امروز» قابل دسترسی است به ویژگی‌های قابل‌تأمل بیسروصدا و سبک کارگردانی مجیدرضا مصطفوی (با اشاره‌هایی به دو فیلم قبلی‌اش انارهای نارس و آستیگمات) پرداخته‌ایم، با این تأکید که با توجه به ماهیت داستان سعی کرده‌ایم ماجراهای فیلم اسپویل نشود.

ساختار دراماتیک فیلم با تکیه بر چند محور موازی پیش میرود و کار سختی بوده که تعادل را بین این مسیرهای داستانی حفظ کنید. ایدههای اولیه از کجا آمد؟

از ابتدا چند قصهٔ اجتماعی داشتم که از زیست من در جامعه و دغدغه‌های شخصی‌ام می‌آمد، و داستان عشق نامتعارف پسری نوجوان به دختری بزرگ‌تر از خودش هم به این تم اصلی اضافه شد. خب چند سال درگیر پروانه ساخت و مجوز بودم و در این مدت مدام روی ایده‌ها کار می‌کردم و به ساختاری مرکب رسیدم که در فیلم می‌بینید. مسأله این است که همزمان بودن این سه قصه شاید قصه‌های دیگر را تحت تأثیر قرار می‌داد. سه تنه بودند که هر کدام به‌تنهایی می‌توانستند یک قصهٔ مستقل باشند. این که همزمان و در یک راستا جلو بروند کار سختی بود. هر کسی که فیلم‌نامه را می‌خواند معتقد بود که فراوانی داستان‌ها و شخصیت‌ها خارج از همدیگر نیست و هارمونی این سه قصه در یک راستا است. سر اجرا باید این سه قصه را جوری روایت می‌کردم که قصهٔ دیگری تحت تأثیر قرار نگیرد و از دست نرود.

در پایان فیلم به خودمان نمیگوییم پس داستان چه شد و این آدم چرا به سرانجام نرسید. قصهٔ همهٔ شخصیتها بسته میشود. در سینمای ما وقتی قصه پیچیده میشود کارگردانها ته قصه را باز میگذارند تا مخاطب خودش تصمیم بگیرد. اما در فیلم شما این گونه نیست. همه چیز خیلی کنترلشده و دقیق جلو میرود و به نظرم این یکی از امتیازهای فیلمنامه و اجراست. یکی از امتیازهای فیلم برای من این بود که دو اتمسفر جدید یا شاید بهتر باشد بگویم دو اکوسیستم جدید را به ما معرفی میکند. من شخصاً به عنوان یک شهروند امروزی که سرم در جستوجو و مطالعه است، نمیدانستم چنین تجارتهایی وجود دارد؛ بهخصوص الاغداری و این که چه شبکهٔ عظیم و پیچیدهای است. فیلم به من یک اتمسفر جدید داد و برایم جالب بود که در محیط این مزرعه و روابط بین آدمها، کلی قصهٔ فرعی وجود دارد. مثل رابطهٔ سیامک با کارگرها که هر کدامشان یک ماجرا دارند. خود این یک جهان کامل را پیش روی آدم میگذارد. از آن طرف هر چند دقیقه یک بار فیلم انگار نفس تازه میکند و وارد فضای سیرک میشویم که آن هم انگار یک اکوسیستم کامل است. آدم دلش میخواهد به این دو جهان سرک بکشد و بیشتر آدمهای این فضا را ببیند. این دو اکوسیستم را چهطور تعریف کردید؟ 

قصهٔ اصلی که سال 96 و 97 به آن فکر می‌کردیم، قصهٔ الاغ‌داری بود. در اطراف تهران از این مزرعه‌های الاغ‌داری زیاد دیده می‌شود. روابط بین آدم‌ها و تجارت محصولات الاغ، تجارت عجیبی است. در تمام دنیا هم همین طور است و جزو تجارت‌های پرسود است. شخصیت اصلی، سیامک، در قصهٔ اصلی پسربچه‌‌ای داشت که یک عشق نامتعارف پیدا می‌کرد؛ شبیه همین قصه‌ای که در فیلم می‌بینید. من یک قصهٔ دیگر هم داشتم که دربارهٔ سیرکی بود که روابط بین آدم‌هایش متفاوت بود. سیرکی که چهل سال سابقهٔ کار داشته. زمانی خیلی پرزرق‌وبرق و جهانی بوده اما حالا به روزهای آخر رسیده و حالا آدم‌های باید جمع کنند و پخش شوند. فکر کردم این دو قصه می‌توانند به دلیل تفاوت فضا یکی بشوند و در دل هم بروند. احساس کردم فضای خشن مزرعهٔ الاغ‌داری و فضای به‌ظاهر جذاب و خوش‌رنگ سیرک می‌توانند همدیگر را تکمیل کنند.

اتفاقاً تصمیم درستی بود. اگر ماجرای سیرک به قصهٔ اصلی وصل نمیشد شاید فضای فیلم خیلی یکنواخت میشد. این رفتوبرگشتها به داستان کمک کرده است.

در قصهٔ سیرک هم یک عشق نامتعارف داشتیم که خیلی از عشق قصهٔ اصلی دور نبود. بعد در مرحلهٔ فیلم‌نامه دیدم که می‌شود این دو داستان را به هم گره بزنم. وقتی اولین نسخه آماده شد و برای چند نفر فرستادم، از این فضای متفاوت و شاید کم‌تر دیده‌شده در سینمای ایران خوش‌شان آمد.

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *