Search

!چو تخمِ مصور پراکنده‌ام

مروری بر مستند «نصرت کریمی؛ هنرمند بودن در ایران»

قصه اول: تئاتر

نصرت کریمی در شب یلدای سال 1303 در محله قنات‌آباد تهران به دنیا می‌آید و آن طور که خودش می‌گوید: «سیزده سال بعد زندگی‌اش با یک اتفاق در مدرسه صنعتی در خیابان فردوسی، به هنرستان هنرپیشگی در خیابان لاله‌زار کشیده می‌شود تا این مسیر را با عشق تا پایان زندگی‌اش ادامه دهد.» از نمایش خواستگاری در مدرسه تا آشنایی با عبدالحسین نوشین و بازی در کمدی وُلپُن اثر بن جانسن که سال 1320 در «تئاتر فرهنگ» روی صحنه رفت. همزمان با بازی، گریموری را هم تجربه کرد. تجربه‌هایی که تا 1329 در «تئاتر سعدی»، از او در کنار چهره‌های دیگری همچون عزت‌الله انتظامی، مرتضی احمدی، پرویز خطیبی، مجید محسنی، حمید قنبری و جعفر بزرگی چهره‌ای محبوب و مشهور ساخت. نام‌های یادشده هم‌سال او هم بودند.

اوج دوران تئاتری نصرت کریمی به عنوان «هنرمند خاورمیانه» در «تئاتر سعدی» است که در ابتدای دهه سی با نمایش شنل قرمز وارد مسیر دیگری می‌شود. نمایش توقیف و تئاتر سعدی توسط شهربانی اشغال می‌شود. این شاید اولین و آخرین حضور سیاسی کریمی است که در کنار گروه نمایشی در مجلس شورای ملی تحصن می‌کند. آن‌ها بیانیه «هنرمند مترقی» را صادر می‌کنند و از مردم می‌خواهند که از آن‌ها حمایت کنند. او در فضای ملتهب سیاسی به همراه مرتضی حنانه، احمد شاملو، نادر نادرپور، اسماعیل شاهرودی، اکبر مشکین و محمدعلی جعفری عضو سازمان جوانان «حزب توده ایران» می‌شوند که این حزب در زمان خود از اقبال قابل‌توجهی در بین نویسندگان و هنرمندان برخوردار بود. اما او کمی بعد جدا می‌شود تا به قول خودش، تنها به هنرش بپردازد.

در نهایت تئاتر سعدی با تلاش آن‌ها باز می‌شود اما همزمان مسیر دیگری نیز برای او گشوده می‌شود. کافه‌نشینی که در آن زمان بین روشنفکران، رسم و رفتار مألوفی بود، مسیر زندگی و کار نصرت کریمی را تغییر می‌دهد. «در آن دوره هنوز رادیویی نبود. در کافه فردوس، مجتبی مینوی، صادق هدایت، پرویز ناتل‌خوانساری، احسان طبری و عبدالحسین نوشین به زبان انگلیسی و فرانسوی صحبت می‌کردند. من هم که شاگرد نوشین بودم، معمولاً پشت سر آن‌ها می‌نشستم و به حرف‌های‌شان گوش می‌دادم اما چیزی نمی‌فهمیدم. آن‌جا بود که احساس کردم چه‌قدر بی‌سواد هستم. تصمیم گرفتم به اروپا بروم و درس بخوانم.»

قصه دوم: سالهای دور از خانه

آخرین حضور نصرت کریمی روی صحنه تئاتر پیش از رفتن به اروپا جشن عروسی‌اش با اعلم دانایی است در تئاتر سعدی. هنرمندان تئاتر برایش رقصیدند، مرضیه برایش آواز خواند و در نگاهی جامع‌تر، عروسی او در تئاتر سعدی تصویری روشن از ایران آن زمان بود؛ ایرانی متشکل از دختران مدرن و زنان سنتی. نصرت کریمی و اعلم دانایی به ایتالیا می‌روند اما چون در آن‌جا تئاتر عروسکی که مایل به آموختنش بود وجود نداشت، به اتریش می‌روند. اما آن‌جا هم به بن‌بست می‌خورند، تا در نهایت مسیر زندگی آن‌ها بر اساس یک اتفاق که بیش‌تر شبیه معجزه است، به چکسلواکی می‌رسد: ویزا و بورسیه تحصیلی. «فردای بازداشت توسط پلیس، یک نفر جوان با یک مأمور پلیس به هتل آمد که کمی فارسی بلد بود. با این جوان به وزارت علوم، قسمت ایران رفتیم. آقایی که پشت میز نشسته بود، گفت سلام‌علیکم. خودش را آقای پانس معرفی کرد، رییس بخش روابط فرهنگی ایران و چکسلواکی. گفتم شما فارسی را از کجا به این خوبی یاد گرفتید؟ گفت من بورسیه در دانشگاه تهران بودم و ادبیات فارسی می‌خواندم؛ بورسیه شما را من اوکی دادم. گفتم چرا؟ گفت من در ایران مشتری تئاتر سعدی بودم.» سپس ادامه می‌دهد: «دست کرد در کشوی میز و بروشور تئاتر سعدی را درآورد و گفت: این هم عکس تو.»

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *