پرویز فنیزاده، کارگر نمونهخوان سابق چاپخانه و بازیگر بینظیر سالهای بعد، فقط ۴۲ سال زندگی کرد. اما اسمش و هنرش به شکلی غریب ماندنی شد. به قول عزتالله انتظامی: «او استثناء بود. جرقهای بود برای تمامی ادوار هنری ما.» گفت دروغ چرا، تا قبر آ آ آ آ، اما آیِ آخر را هنوز به آخر نرسانده، در سرمای زمستانِ پنجم اسفند ۱۳۵۸، خودش را به قبر رساند و ستارهای غریب در صحنه نمایش و سینمای ایران غروب کرد. در حیرتم از آن همه هنرنمایی. روایتی است از دوستان نزدیکش: «پرویز در هيچ نقشي، نوع بازي قبلي را تكرار نميكرد و در هر نمايشي، بازي تازهاي ارائه ميداد.»
نام فنیزاده، بیش از هر چیز، یادآور دو اثر مهمِ هنر معاصر ماست: فیلم رگبار و سریال داییجان ناپلئون. جامعه و هنرمندان بازی شیرین و دوستداشتنی مش قاسم در داییجان ناپلئون را شاهبیت نقشهایش میدانند. اما اولین معلم او، حمید سمندریان با آن مخالف است و باور داشت: «شاهکارهایش روی صحنه خلق شد و من در تمام پیسهایی که با او کار کردم این شاهکار را دیدم.» ویژگی بارز و کم نظیر فنیزاده این بود که میخواست فنیزاده باشد و نه کسی دیگر و به خاطر همین هم نوع بازی او از جنس بازی خودش بود. مش قاسم هیچوقت آقای حکمتی نبود و آقای حکمتی هیچوقت ملیجک نبود.
پرویز فنیزاده، بسیار پیشتر از آنکه به استحقاق واقعیاش برسد، از دنیا رفت. او در جهان خودویرانگر چنان فرو رفته بود که نتوانست تا رسیدن هوای تازه منتظر بماند. بیضایی گفته بود: «بزرگترین دریغش همین خودویرانگری بود. کار رگبار به خاطر مشکلات فنیزاده چندین بار متوقف شد و نه این گله را از فنیزاده، که گله از جامعهای است که قدر او را نمیشناسد.» اگر زنده بود نقشِ «ملول» در ناخدا خورشید به او سپرده میشد و یا نقشی در هزاردستان. با هر نگاه دوباره به خشت و آیینه، گاو، رگبار، تنگسیر، شام آخر، داییجان ناپلئون، سلطان صاحبقران و سرخپوستها میفهمیم که فنیزاده نامیراست و ماندگار.
شبی که جایزه بهترین بازیگر جشنواره جهانی فیلم تهران را از دست جوزف لوزی میگرفت فکر میکرده اگر دوستش لباس به او قرض نمیداد، چگونه باید در این مراسم شرکت میکرد. شانزده سال بود که به عنوان بازیگر قراردادی در اداره تئاتر کار میکرد و وقتی که رفت بر سر مزارش حکم رسمی استخدامیاش را به دست همسرش دادند. اما او هیچگاه نه نالید و نه پیش کسی گلایه کرد. سوخت و سوخت تا تمام شد اما شوق بازي در تئاتر و ايفاي نقش سر صحنه را از دست نداد و قسمِ مشهورش: «به تئاترم قسم!»