Search

صد سال تنهایی

نقد «چیزهای کوچکی مثل این‌ها»

فیلمی کم‌نقض، منسجم و تأثیرگذار که پس از پایان، قدرتمندانه به تأثیرش ادامه می‌‌دهد و آرام آرام، بیش‌تر در ذهن رسوب می‌‌کند. برای کسی که بافت بصری سینما آمیخته با آدم‌ها و رابطه‌ها برایش ایده‌آل است، شاهد تجربه‌ای فوق‌العاده خواهد بود؛ یادآور شکوه سینمای کلاسیک و اهمیت مینیاتوری به جزییات. فیلم به درستی و با دقت می‌تواند تنشی خشمگین را شبیه آتشی زیر خاکستر تا آخر نگه دارد و حتی تصور کرد که پایان خوش به منزلهٔ اتمام بحران و آسیب‌ها و عارضه‌ها نیست. شکل‌گیری ادامه‌دار محل‌های ترسناک دیکنزی به عنوان معادل‌های مذهبی نگه‌داری و تنبیه و توبه، واقعیت هولناکی‌ست که تا همین اواخر در ایرلند ادامه داشته و چند فیلم داستانی و مستند درباره‌اش ساخته‌اند. در تیتراژ پایانی، فیلم به 56هزار زن جوانی تقدیم شده که طی 76 سال به منظور توبه و بازپروری به مؤسسه‌های مذهبی مگدالن فرستاده شدند و همچنین به فرزندانی که از آنان دریغ کردند.

تسلط ایدئولوژیک کلیسای کاتولیک که بر اساس ایجاد حس گناه و مراقبت در جامعه ایجاد شده و نفوذ تهدیدآمیزی که در تمام ارکان اجتماع دارد، می‌توانست بستری به‌مراتب مخوف‌تر ایجاد کند که فضا را به سمت روایتی تعلیقی ببرد که حتی جان بیل هم در خطر باشد. تلاش او برای فراری دادن سارا از انباری کلیسا هم با تعلیق و وحشت همراه نیست. این در حالی‌ست که با حداقل ابزار دراماتیک، توان خلق قدرت دهشتناک و خوف‌انگیز کلیسا را در آن مقطع دارد؛ حتی وقتی رییس آن‌جا می‌کوشد در نقش یک راهبهٔ مهربان، خود را دل‌سوز قربانیان نشان دهد. او را «مادر» صدا می‌کنند و وانمود می‌کند که از علت محبوس شدن سارا اطلاع ندارد اما در واقع دستوردهنده خود اوست. بعدها که در حرکت سیال دوربین در رختشوی‌خانهٔ کلیسا شاهد نگاه غمگین وحشت‌زدهٔ دختران در حال کار می‌‌شویم، این تضاد دهشتناک بین ادعا و عمل ایدئولوژی کاتولیک را دردناک حس می‌‌کنیم. تنگی نفس پی‌درپی بیل پس از مواجهه با دروغ و وحشتی‌ست که در زرورق مذهب مجاورش پیچیده شده است.

در نگاه و بازی خیره‌کنندهٔ کیلین مورفی، درد و طغیان و رنج و خروشی‌ست که در کفایت سکوت و نگاهش قابل‌فهم است. بدون جدال و جدل، در دوراهی دشوار شرافت اخلاقی‌اش، تن به سازش با رعب‌آفرینی کلیسا نمی‌دهد که پشتوانه‌ای مذهبی دارند. با کم‌ترین کلمه و در حالی که به نظر می‌رسد در باتلاق گذشته‌اش در حال فرو رفتن است، بی‌آن‌که بکوشد رفتار و شمایل یک قهرمان را به خود بگیرد، سارا را از چنگال کلیسا نجات می‌‌دهد. صورتش همواره غمگین و در بیش‌تر لحظه‌ها سرد و سنگی‌ست و گاه اشکی به‌دشواری شبیه سبکی تحمل‌ناپذیر هستی از اعماق درونش جاری می‌‌شود. فقط یکی‌دو بار لبخند می‌‌زد و واقعی‌ترینش در آخرین نماست، وقتی دست سارا را گرفته و در خانه و نزد خانواده‌اش پناه می‌‌دهد. این همان کفایتی‌ست که بی نیاز به احساس قهرمانی یا جنگاوری، خرسندی در سکوت است.

ویدئو از کانال آپارات «Aparatgram»

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *