آخرین فیلم استاد پیر سینما فرانسیس فورد کوپولا، موجب سردرگمی منتقدان و مخاطبان شد، حتی در جشنواره کن برخی آن را ستایش کرده و گروهی سرزنشش کردند. این برخورد دوگانه، مخاطبان و منتقدان در کن سال ۱۹۶۰ را در مقابل فیلم ماجرای آنتونیونی بهخاطر میآورد؛ فیلمی که گذشت زمان ثابت کرد بسیار قابل ستایش است. آیا فیلم کوپولا نیز از زمانه خود جلوتر است؟ یا اینکه لباسی بر تن پادشاه نیست؟ این حرف را کسی نمیتواند درباره خالق پدرخواندهها بر زبان بیاورد که کوپولا سینما را نمیشناسد و از سویی زوال عقلی هم در او مشاهده نمیشود و از ساخته خود خرسند است و آن را وصیتنامه هنری خود اعلام کرده است. فیلمی که آگاهانه ۱۲۰ میلیون دلار از دارایی شخصی خود را صرف ساخت آن کرد.
مگالوپولیس فیلمی در ستایش عشق است؛ عشق به همسر و خانواده، عشق به نوع بشر که در پایان به النور کوپولا، همسر فقید فرانسیس فورد کوپولا تقدیم میشود. فیلم با داستانی ساده در بستر پرزرقوبرق و سراسر هرجومرج و در حال سقوط روم جدید (جامعه غربی) روایت میشود. اما برای درک جدی و عمیق مگالوپولیس باید با فلسفه و نظریات پستمدرنیته آشنا بود و باید آن را در دسته «فیلمفلسفه» قرار داد، مانند ادیسه فضایی کوبریک. پس مخاطب با فیلمی سرراست و قصهگو و روایتی عامهپسند مواجه نیست. کوپولا اوج سینما را ۵۰ سال پیش به مخاطبان نشان داد. او نیاز به اثبات چیزی به کسی ندارد و تنها، دغدغهاش را که نجات جامعه پستمدرن امروزی غرب است به تصویر کشیده. او در مگالوپولیس دیگر نظریات قبلی فلاسفه و نظریهپردازان پستمدرن مبنی بر عدم وجود آیندهای روشن برای بشر و فرو رفتن در تباهی و فضایی آخرالزمانی که در فیلمهایی چون بلیدرانر (کارآگاه خصوصی)* و مکس دیوانه را در پادآرمانشهرها (ویرانشهر یا دیستوپیا) به تصویر کشیده شده نمیپذیرد و در فلسفه پستمدرن افقی تازه میگشاید و راهحلی ارائه داده و دورنمایی را متصور میشود که آن رنسانس یا بازگشت به شکوه روم گذشته است؛ کنایهای به بازگشت به ارزشهای قدیم دوران کلاسیک پیش از ویرانی توسط سیل مدرنیته در جامعه و انحطاط اخلاق. کوپولا هنوز به نجات بشر امیدوار است و برای آن بر خلاف نظریات فلاسفه گذشته پستمدرنیسم راهحل ارائه میدهد. در این جهان پستمدرن جدید ضمن وجود دوقطبی رایج سیاستمداران در جامعه، هنرمند خلاق، بزرگترین و مهمترین نقش را عهدهدار است. کوپولا عناصر پستمدرنیته را با زبان سینما به تصویر کشیده است. از توجه به عناصر دوتایی در نظام پستمدرن و تجلی آن در نوردهی دوگانه همزمان سرد و گرم در قابهای لانگ و حتی کلوزآپ فیلم تا وجود صحنههای سورئال، مانند فرورفتن شهردار و میزش در شن در دفتر کارش و یا خستگی مجسمه الهه عدالت که شمشیر و ترازویش را به زمین میاندازد و همینطور ارجاعهای صریحش به فیلم ماتریکس، که خود از مهمترین فیلمهای پستمدرن با المانهایی روشن از پستمدرنیته و رساله ژان بودریار که اشارات مستقیم به جهان واقع و فراواقع داشت. اما ارجاعهای مستقیم به ماتریکس؛ تشابه بسیار زیاد چهره آدام درایور (سزار) به کیانو ریوز (نئو)، لباس سیاه هر دو کاراکتر اصلی (که از المانهای آشناییزدایی در پستمدرنیتهاند)، وجود لارنس فیشبرن به عنوان یار قهرمان در نقشهای مورفیوسِ راهنما (ماتریکس) و فوندی راننده (مگالوپولیس)، گلوریا فاستر (اوراکل) در ماتریکس و ناتالی امانوئل (جولیا) دو زن دورگه با موهایی مجعد که هر دو در بزنگاهی راهی بزرگ برای قهرمان قصه میگشایند.
در قصه او هنرمند، توانایی نگاه داشتن زمان را دارد و اذعان میکند که غایت امیدش ساختن آرمان شهریست دور از فساد. مهمترین مؤسسه در این آرمانشهر «سازمان ازدواج» است. در جوامع از وجود خانواده چه حاصل میشود؟ عشق، ثبات و حفظ ارزشهای اخلاقی که کوپولا عدم وجود یا تخریب آنها را در جامعه پستمدرن و غیراخلاقی غربی با تصویر کشیدنشان بهشدت مورد انتقاد قرار میدهد و سرمنشأ عمده فسادها میداند. آرمانشهر او و هنرمند فیلمش، دنیایی زیباست، با عشق و تحکیم خانواده و مسلح به آخرین تکنولوژیها، یعنی هنرمندی در مقام خلق و نزدیک به الوهیت، مسلط به زمان و با مادهای به نام «مگالون» قادر به ترمیم هرچه زوالپذیر است. در مقطعی حتی قوت خلاقه و کنترل زمان هنرمند توسط دشمنانش زائل میشود، اما آنچه که او را احیاء میکند نیروی عشق است. در این میان جامعه دو قطبی فاسد سیاسی (سیستم دوتایی از خصوصیات مهم سیاسی جامعه پستمدرن است، مانند جمهوریخواهان و دموکراتها) علیه یکدیگر و نیز علیه هنرمند دسیسه میکنند و هزینههای زیادی برای اشخاص و جامعه تولید میکنند و در این جامعه فساد اخلاقی و بیآبرویی که همه به آن عادت کردهاند بیداد میکند. نبرد دائمی خیر و شر همچنان ادامه دارد و سرانجام و با سه عنصر امید، عشق و پشتکار هنرمند، رؤیای آرمانشهر محقق میشود و سیاسیون تن به خواست او میدهند. خواسته او ماندگار کردن لحظات زیبا و ناب زندگی، که در سکانس پایانی و در لحظهای در تجلی بیرونی عشق، هنرمند فرمان ایست به زمان میدهد تا این عشق تا ابد ادامه یابد و ماندگار شود و در همین لحظه نوزاد او که نماد آینده بشریت است به حرکت و بالندگی خود ادامه میدهد.
کوپولا با زبان سینما مانیفیستی جدید به رسالات پستمدرن میافزاید. او بر خلاف فلاسفه پیشین پستمدرن، مانند ایهاب حسن، لیوتار، بودریار، فوکو، ژیل دلوز و دیگران که آیندهای نهچندان روشن برای انسان در وضعیت پستمدرن پیشبینی میکردند، آیندهای متفاوت ترسیم میکند.
مگالوپولیس فیلمی فلسفیست که بدون آشنایی با رسالات پستمدرنیسم در محتوا و عناصر فرمی پستمدرنیته در سینما درک آن دشوار مینماید. فیلم برای بعضی از تماشاگران طاقتفرسا و حتی برای برخی دیگر سادهلوحانه به نظر میرسد. به هر ترتیب، وصیتنامه هنری کوپولا فیلمی بینقص در تشویق بشر در امید به آینده و نقش بزرگ هنرمندان در ساختن آینده است. من برای این جسارت بزرگ استاد پیر سینما به احترام کلاه از سر برمیدارم، زیرا او هنوز امیدوار است.
*بلیدرانر: واژهایی ویکتوریایی از قرن ۱۹ که به معنی کارآگاه خصوصیست.
یک پاسخ
بسیار عالی و دقیق بود، فیلم برایم گنگ بود اما با این زاویه دید تازه متوجه دنیای فیلم شدم… اگر میشود درباره فیلمهای دوید لینچ و کوبریک هم بنویسید.
ممنون