Search

هنرمند در کوچۀ پاییز

چه بسیار ساکن و روان هنرمندانی که سال‌ها بی‌رنگ و بی‌نشان می‌نویسند و می‌نوازند و می‌سازند و خلق می‌کنند، کم‌تر کسی هم ایشان را چنان که بودند و باید می‌بیند. اما ناگهان با اتفاقی یا تصویری وارد خاطرهٔ جمعی مردمان می‌شوند. تصویری که در بیش‌تر موارد ربط مستقیمی هم به فعالیت‌های سالیان هنرمند ندارد. خسرو سینایی (29 دی 1319 – 11 مرداد 1399) فیلم‌ساز، نوازنده، آهنگ‌ساز، شاعر، دانای مدیوم‌های مختلف هنری، و هنرمندی با کارنامه‌ای متنوع و وزین بود. اگرچه در بودنش و به قدر دانسته‌ها و آورده‌هایش برای هنر و فرهنگ این مُلک فرصت نیافت و قدر ندید اما شاید باید خوش‌حال باشیم که بعد از مرگش نه با اتفاقی بی‌ربط، که با بخشی از یکی آثارش به یاد آورده می‌شود. چند روز بیش‌تر از مرگ نابه‌هنگام او نگذشته بود که همراه با پیام‌های دریغ و حسرت، ویدئوی کوتاهی هم در تمام شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شد؛ تصاویری که در آن هنرمندانی چون ژازه تباتبایی، علی‌اکبر صادقی، جمشید لایق، محمدابراهیم جعفری، محمدعلی کشاورز و بزرگانی دیگر با نوای آکاردئون سینایی شادمانه دم گرفته و ترانه‌ای را می‌خواندند؛ تصاویری که مربوط به بخش‌هایی از فصل پایانی مستند کوچهٔ پاییز ساختهٔ او به سال 1376 بودند. اما چرا خاطرهٔ جمعی از میان آن کارنامهٔ پربار، سوابق سال‌ها تحصیل در معتبرترین مدارس هنری، استادی دانشگاه، مستندها، داستانی‌ها و دیگر آثار سینایی، تنها این چند دقیقه را برگزیده بود؟ چه چیز این تصاویر که در هر مهمانی خانوادگی هم می‌توان نظیرش را دید، این قدر جذاب و دیدنی بود؟ چرا سینایی این تصاویر را برای پایان مستندی به‌ظاهر جدی دربارهٔ هنر و هنرمند انتخاب کرده بود؟ چرا موسیقی؟ چرا ترانه؟

منابع سینمایی مستند، کوچهٔ پاییز را به عنوان مستندی دربارهٔ ژازه تباتبایی ثبت کرده‌اند اما نقطهٔ عزیمت سینایی برای ساخت این مستند نه ژازه و آثارش، که در حقیقت ساخت مستندی دربارهٔ گالری «هنر جدید» بود1. ژازه تباتبایی نقاش، مجسمه‌ساز، شاعر و نمایش‌نامه‌نویس ایرانی، از پیشگامان هنر مدرن در ایران، که بیش‌تر با مجسمه‌های فلزی‌اش به یاد آورده می‌شود، مؤسس و مدیر گالری «هنر جدید» (تأسیس به سال 1334) بود. این گالری از نخستین گالری‌های هنری تهران است که برای نزدیک به سه دهه یکی از پرترددترین مجموعه‌های فرهنگی پایتخت به حساب می‌آمد. محل گالری ابتدا در خیابان بهار بود که چندی بعد به مکانی در کنار خانهٔ پدری ژازه منتقل شد: خیابان طالقانی، کوچهٔ طباطبایی‌مقدم و در جوار کوچهٔ پاییز2. توصیف هیچ مخلوقی بدون خالقش و انگیزه‌های او از خلق ممکن نیست و صحبت از گالری «هنر جدید» هم بدون حضور ژازه به عنوان بنیان‌گذار، مدیر و ساکن این گالری ممکن نبود. سینایی که پیش از این فیلم کوتاه شاعرانهٔ3 12دقیقه‌ای شرح حال (1347) را با محوریت آثار ژازه تباتبایی ساخته بود، این بار از فرصتی که به واسطهٔ بازدید محمد بهشتی، مدیر وقت شرکت توسعهٔ فضاهای فرهنگی شهرداری تهران، از گالری «هنر جدید» دست داده بود استفاده کرد تا مستندی از فضای گالری و با محوریت ژازه و زندگی هنرمندانه‌اش بسازد. اما از همان چند دقیقهٔ ابتدایی مشخص است که سینایی فراتر از گالری و ژازه، در پی گم‌شدهٔ خویش است؛ پنداری بخواهد پس از سال‌ها تنفس در فضای هنری و نشست‌وبرخاست با هنرمندان و هنرورزان بسیار، در برابر هنر، از هنرمند بپرسد که هنرمندی یعنی چه؟ سینایی در این فیلم با همنشین کردن سالک جوان نوهنرمند (شخصیت نقاش جوان با بازی مهدی احمدی) با ژازه در مقام پیر هنر و در فضای دیر مغانش (گالری)، فرصتی فراهم می‌کند تا از طریق روایت مجاهده‌ها و ریاضت‌های پیر، به پاسخ سؤال «سرور کیست، سرگردان کدام است؟» برسد. این‌جا اما نه نشانی از مرید و مرادی در میان است و نه پاسخی به یقین‌رسیده؛ تنها کافی‌ست دوباره فصل گفت‌وگوی او، همسرش گیزلا (نقاش) و مهدی احمدی با ژازه تباتبایی را تماشا کنیم و ببینیم که چه‌گونه سینایی در آن میزانسن سنجیده و دیدنی، بین شاهدان آهنی ژازه، با همراهی دوربین بی‌قرارش و جسارت خود و همراهانش، مدام ژازه و خود را به چالش می‌کشد تا به تعریفی از هنرمند برسد. تلاشی که با به جر و بحث کشیده شدن گفت‌وگو، به‌ظاهر بی‌نتیجه به پایان می‌رسد اما او را به هدفش می‌رساند: جاودانه کردن این پرسش در ذهن مخاطب که هنرمند کیست و هنرمندی یعنی چه؟

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *