زوج موفق مریم مقدم و بهتاش صناعیها با آن که در زمینه کارگردانی و فیلمنامهنویسی کارنامه بلندی ندارند اما در همین اندک تجربه فیلمسازی خود نشان دادند که نه تنها سینما را میشناسند بلکه ذهنی خلاق، موشکافانه و پیشرو دارند. حداقل در قصیده گاو سفید نشان دادند که در موضوع قصاص، اعدام و تاوان، اثری متفاوت با دیگر آثاری از این دست خلق کردهاند. در کیک محبوب من آنها قصهای ساده و خطی اما تابو در سینمای بعد از انقلاب را با جزئیات بسیار و نمادین روایت میکنند.
در نگاه اول، زندگی روزمره و آشنایی زن و مردی تنها در سالخوردگی را شاهدیم که هیچ انگیزهای برای ادامه زندگی ندارند و تنها عادات روزانه خود را انجام میدهند. مهین زن تنهایی است که سالها پیش همسرش را از دست داده و فرزندانش در خارج از کشور زندگی میکنند. او شبی دنبال فرامرز، مردی تنها میرود که ظهر همان روز در رستوران ارتش دیده و با او طرح دوستی میریزد و به خانهاش میبرد و ساعاتی را با یکدیگر به درددل و شادی سپری میکنند. موضوع در ظاهر زندگی دو سالخورده تنها را نشان میدهد که عاری از خوشی و انگیزه لازم برای ادامه زندگی است و اینکه زن و مرد در میانسالی و کهنسالی به کمک هم میآیند و معاشرت و رابطه دو جنس مخالف سن و سال نمیشناسد و… اما روی دیگر نمادین فیلم مرگ است.
لیلی فرهادپور با فیزیک بدنی و بازی مناسب در این نقش، نماینده ملکالموت یا فرشته مرگ۱ است. برخلاف فیلم مهر هفتم برگمان یا نمایشنامه مرگ در میزند وودی آلن، ملکالموت مردی نیست که با سوژه خود شطرنج یا پوکر بازی کند بلکه همانند رمان عامهپسند چارلز بوکوفسکی، مرگ در قامت بانویی است که به دنبال سوژه خود میگردد. او را مییابد و اغوا میکند. مرد یک شب را به خوشی و دور از تنهایی میگذراند غافل از این که اجلاش سر رسیده.
در سکانس افتتاحیه فیلم، نمایی از داخل خانه مهین میبینیم که نوری از بیرون به داخل میتابد و حالتی غبارآلود دارد. در این نما فقط صدای تیکتاک ساعت میآید که گذر زمان و رسیدن به زمان مشخصی را تداعی میکند. سپس صدای ملودی هشداری شنیده میشود و پس از آن دوربین در آستانه در اتاق خواب نمای زنی را نمایش میدهد که روی تخت قجری! خوابیده و چشمانش را بسته است. صدای ملودی، زنگ تلفن خانه مهین است. اولین دیالوگ او این است: چه کار داری؟ صدبار بهت گفتم صبحها به من زنگ نزن، زندهام، تو که میدونی من صبحها خوابم میبره…!
بالای تخت دو تابلو نمایان است. یکی قلبهای رنگی که گویی از آسمان به زمین میریزند و دومی عکسی از مهین در لباس عروسی با تور سفیدی بر سر. در نمای بعدی او را در حال انتخاب سیب زمینی (نمادی از ذات و سرشت انسان و خاکی بودنش) میبینیم که با وسواس آنها را انتخاب میکند و اشارهای به انتخاب آدمهای روی زمین دارد.
در صحنهای دیگر او را در تاریکی شب و در حالی که مشغول بافتن کاموا و تماشای فیلمی است که در آن تعداد زیادی شمع روشن وجود دارد میبینیم. کلاف نخ کاموا و بافتن نمادی از تعیین سرنوشت است. در نمایی دیگر او مقابل آینه آرایش غلیظی میکند و خود را شبیه شیطان درمیآورد. شاید بهجرأت بتوان گفت همه نماهای فیلم ثابت و مدیوم شات است و بیشتر آنها در تاریکی است. فقط در چند پلانی از پَن، دالی و کمی زوم استفاده میشود و کلوزآپی وجود ندارد.
روزی که مهین در پارک دنبال سوژهای میگردد فرشته نجات دختر جوانی میشود و او را از دست مأموران آزاد میکند زیرا دختر، جوان است و انگیز و آرزو دارد و از همه مهمتر معشوقی دارد که منتظر اوست بنابراین وقتش نرسیده. دختر در آغوش معشوقش رستگار میشود.
مهین در میان مردان سالخورده رستوران ارتش، فرامرز (-آمرزنده) را که تنها نشسته و در زندگی کسی را ندارد انتخاب میکند. دنبالاش میگردد تا او را پیدا میکند و طرح دوستی با او میریزد و به خانهاش در منطقه آزمایش (!) میبرد. اسماعیل محرابی بازیگر توانا و گزیدهکار، در این فیلم بازی درخشانی از خود به نمایش میگذارد. او چنان در نقش خود حل شده که انگار خودش است. بازی بسیار روان و اجرای جزئیات کامل چنین نقشی مثل رفت و برگشتش به داروخانه، ورود محجوبانه به منزل مهین یا معذب نشستن کنار او روی مبل، نوع نگاههای متعجب و پرسشگرانه او به مهین و حتی سکانس رقص بامزهاش، نشان از توانایی و تجربیات او دارد. یکی از ویژگیهای فیلمنامه، دیالوگ نویسی آن است. در طول فیلم گفتوگو زیاد است و همه شمرده بیان میشود و صحبت اضافی وجود ندارد. از خلال این گفتوگوهای بهظاهر ساده، شخصیتها و گذشته آنها به خوبی به تماشاگر معرفی میشوند. یکی از دیالوگهای تکرارشونده مهین به فرامرز این است که «زود بیا».
در خانه، مهین سه بار لباس خود را عوض میکند و هر بار روی دیگری از خود نشان میدهد. میزانسنها و حرکت دوربین در خانه بسیار دقیق است. ابتدا مهین و فرامرز در کنار یکدیگر مینشینند و صحبتهای معمولی میکنند سپس مقابل هم قرار میگیرند و از مرگ و پس از آن صحبت میکنند. در ادامه و در حیاط از یکدیگر دور میشوند و حتی پشت به هم هستند و هنگام رقصیدن، مهین پشت فرامرز است و دنبال او حرکت میکند. دوربین هر بار که صحبتهای این دو گُل میکند و گرمتر میشود زوم بسیار نرمی میکند و به آنها نزدیکتر میشود. استفاده از نور و رنگ هم بسیار هوشمندانه است. تا پیش از ورود فرامرز نماها روشنتر است. با ورود فرامرز رنگها گرمتر و تا حدودی به قرمز متمایل است. هنگامی که خانم هاشمی، همسایه مذهبی مهین جلوی در پشتی منزل میآید علیرغم میزانسن زیبا و فاصلهگذاری با استفاده از نردههای محافظ، نور سبز به او میتابد در حالی که چهره مهین همان گرمی و سرخی را دارد. در این سکانس خانم همسایه به عنوان قطب مثبت و مذهبی، هشداری به مهین میدهد و در عوض مهین میگوید کلید این قفل! را ندارد و دیگر از این در مزاحم او نشود.
کل دیالوگهای داخل خانه و حیاط هم حکایت از آن دارد که مهین فرشته مرگ فرامرز است. او در خانهاش با خوراکیهای بهشتی مانند شراب و انگور و گلابی از فرامرز پذیرایی میکند و به حیاط میروند. حیاط که سرسبز و باصفا همچون بهشت است تاریک است و فرامرز کمک میکند تا روشن شود. او از حیاط مهین خوشش میآید و میگوید اگر اجازه بدهی هر روز به اینجا میآیم و مهین هم میگوید اصلاً این حیاط مال تو! در ادامه فرامرز میگوید امشب بهترین شب زندگی منه و خوب شد که امروز سر کار رفتم وگرنه تو رو نمیدیدم. تمامی دیالوگها و حتی ترانههای فیلم معنادار انتخاب شدهاند. مهین در داخل خانه لباس دوم خود را میپوشد و شروع به استنطاق فرامرز میکند و برایش موسیقی «به سوی تو» از عبداله فاطمی با صدای داریوش رفیعی میگذارد. در این هنگام فرامرز میگوید چرا زودتر نیومدی دنبالم! آنها ساعاتی با یکدیگر درد و دل میکنند و خوش میگذرانند و با هم میرقصند. سکانس درخشان رقص آنها با ترانه «در رو وا نمیکنم» و دور میز رقصیدن یادآور رقص مرگ «مهر هفتم» است. در این سکانس دوربین با حرکت پَن و زوم بیشتر به آنها نزدیکتر میشود. از اینجا به بعد پرده سوم فیلم شروع میشود. فرامرز به حمام میرود و نمادین غسل میکند. مهین برای او حولهای که حکم کفن دارد میآورد سپس لباسی به او میدهد و میپرسد اندازهات هست! و خودش لباس سوم و تیره رنگ با گلهای سبز سیر میپوشد. فرامرز روی تختی جان میدهد که شبیه تختخوابهای قرون وسطایی است. مهین ابتدا سعی میکند او را احیاء کند و حتی با اورژانس تماس میگیرد اما متوجه میشود که فایدهای ندارد. شاید خودش هم نمیداند که چه وظیفهای ملکالموت اعظم بر عهده او گذاشته است. سپس همه آداب کفن و دفن را مشابه آداب مسیحیت انجام میدهد. با آب و دستمالی، صورت و دستان فرامرز را شستشو میدهد. موهایش را شانه میکند. حتی لباسهایش را همراه جسدش میگذارد و تکه کیکی که درست کرده مانند نان فطیر تقدس شده در دهانش میگذارد. در آخر هم با نخ کاموا کفن او را میدوزد. در این سکانس دوربین به آرامی ۳۶۰ درجه پَن میکند مانند اینکه به جهانی دیگر سفر کردهاند. آنگاه مهین در خاک پاک حیاط منزلش فرامرز را دفن میکند. جالب است که عکسهایی که با یکدیگر گرفتند همگی تار و غیر واضح است زیرا فرشته مرگ نمیتواند از خود عکسی بجا بگذارد. آخرین پلان فیلم گویای همه چیز است. موهای مهین سفیدتر شده و مقابل قبر فرامرز روی صندلی نشسته. دوربین در کادری مدیوم شات و در وسط تصویر او را از پشت سر نمایش میدهد و آرام آرام دوربین به او نزدیک میشود تا بیشتر شناسایی شود. موهای سر او مانند کلافی است که نخهای آن در هم تنیده شده و پایان.
در انتهای فیلم پرسشی ذهن را درگیر میکند که آیا زمان مرگ فرامرز رسیده بود یا او از آزمایش الهی سربلند بیرون نیامد و اسیر فریب مهین شد؟ داروی تقویت مردانگی و شراب وسیله بود اما اگر فرامرز آن روز سر کار نرفته بود یا پیشنهاد وسوسهانگیز مهین را برای رفتن به خانهاش نپذیرفته بود و پا به منطقه «آزمایش» نمیگذاشت، عمرش به پایان نمیرسید؟
۱. در آموزههای دینی آمده است که عزرائیل قبض روح انبیاء و اولیاء را به صورت مستقیم انجام میدهد و جان سایر موجودات را نمایندگان او میگیرند.
*شعر بلندی از فروغ فرخزاد
و این منم، زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمین…
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت…
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست،
او هیچوقت
زنده نبودهاست…
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد…
ای یار ای یگانهترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود؟»
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد…
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند…
27 پاسخ
دستمریزاد به این نگاه دقیق و ظریف
خیلی جالب بود
سلام شب شما بخیر
من الان فرصت کردم و تحلیل تون را خوندم خیلی جالب بود .
رمزگشایی نمادها برای من جذاب بود.
اصلا چنین نگاهی به فیلم نداشتم و کلا تعبیرم به فیلم عوض شد!!!
نگاه من به فیلم واقع گرایانه بود.
اما گویا شما سمبولیک دیدید و این معنی کردن هر سکانس و هر قسمت از متن فیلمنامه باعث شد من فیلم را دوست داشته باشم.
.
قبلش فیلم را دوست نداشتم فقط در حد ساختارشکنی میدیدم.
.
خیلی هم متن هاتون متفاوت میشه زمانیکه به یک شعر پیوند می زنید.
.
بازهم متشکرم برای من ارسال کردید.
محشر بود. عالی. پاینده باشید آقای تفنگدار
سلام
ضمن احترام به نظر منتقد ، این فیلم به نظر من فیلمی بسیار زیبا و دلنشین ، روایتی از دلبستگی دو انسان تنها در برخوردی کوتاه است ( عشق در یک نگاه ) که به سبک و سیاق بسیاری از داستانهای عاشقانه در شرق و غرب به وصال نمی انجامد . از دیدگاه من نقطه مثبت این فیلم سادگی آن است که اگر نگوییم بی سابقه اما بی شک در سینمای ایران کم سابقه است . تردیدی نیست که فیلمنامه ، کارگردانی و بازی درخشان بازیگران ، در موفقیت این فیلم سهم داشته است .
و اما…
منتقد محترم ، فیلم را معمایی تصور کرده است که بیننده به جای لذت بردن از آن ، مرتب می بایست دنبال نشانه ها در گفتار و لباس و تابلو روی دیوار و … تا از فیلم رمز گشایی کند . به جای پرداختن به آلام زاده از تنهایی مردمان میانسال و کهن سال ، به جای تحلیل اندوه از دست دادن فرصت دوست داشتن و دوست داشته شدن ، به دنبال آداب کفن و دفن در اسلام و مسیحیت است و در همین راستا در چهره دوست داشتنی بانوی این فیلم چهره ملک الموت را می بیند !!!
منتقد اصرار عجیبی دارد که از فیلمی با روایتی بسیار ساده ( یادمان باشد در ادبیات کهن ما ، اشعار سعدی به واسطه سهل و ممتنع بودن شاخص است ) فیلمی پیچیده و پر ابهام بسازد ، که بیننده می بایست از هر سکانس آن تعبیری جدای از آنکه می بیند داشته باشد .
شما را نمی دانم اما ترجیح من به جای افسانه سازی و تعابیر به دور از ذهن ، لذت بردن از فیلمی است که در این سالها کمتر دیده ام .
برقرار باشید
عرض سلام و ارادت
دوست عزیزم سپاس از اینکه صادقانه نظراتت را ارسال کردی. اما همانطوری که در پاسخ خانم مینو عرض کردم یک فیلم خوب که در چهارچوب هنری و استاندارد ساخته شده، امکان تفسیر و تحلیلهای مختلفی را به مخاطب میدهد و با شناخت المانها و ویژگیهای هنر هفتم، از جمله سناریو و زیر متن آن، دکوپاژ، قاببندی و نوع فیلمبرداری، میزانسن، تدوین، طراحی صحنه، کاربرد نمادها و نشانهها و غیره … میتوان به درک و تحلیل بهتری از فیلم رسید، هرچند که باز هم این برداشت و تفسیر میتواند شخصی باشد و یا به دیدگاه فیلمساز نزدیکتر باشد، اما ابزاری که سینما در اختیار تماشاگران میگذارد راهگشایی است برای رسیدن به نقطه نظرات سازنده فیلم. در تحلیل فرمالیستی میتوان چهار معنی از یک فیلم استنباط کرد: معنای ارجاعی، معنای آشکار، معنای تلویحی و معنای دلالتگر. بنابراین معانی نهفته در یک فیلم در لایههای مختلفی مستتر است که در اینجا مجال بازگویی آن نیست. شما در این فیلم تنها لایه ظاهری یا معنای آشکار و نهایتاً معنای ارجاعی آن را برداشت کردید. از طرفی نمادگرایی و نشانهشناسی علمی ناشناخته نیست و برای تحلیلگران و منتقدان گرایش نوینی محسوب نمیشود و موضوع اگزجرهای نیست که با آن مخالف هستید. استفاده از اصول تئوری و عملی نشانهشناسی کاربردی و ساختارگرایی در هنرهای نمایشی امری بدیهی است. از نمادها میتوان برای بیان معنا، نشان دادن هویت و قدرت یا بیان ایدهها و مفاهیمی استفاده کرد که به راحتی نمیتوان آنها را در قالب کلمات یا تصاویر واضح نمایش داد. در ادبیات هم از استعاره، مجاز و نماد استفاده فراوانی میشود. بنابراین به صِرفِ اینکه با آن آشنا و مأنوس نیستید نباید آن را مردود بدانید. با دیدن فیلمهای بیشتری از این نوع، میتوان ذهن را طوری تربیت کرد که با درنگ و تعمق کمی آنها را تشخیص داد.
پاینده باشید.
سلام
خیلی خیلی با دقت تمام نکته های فیلم رو بررسی کرده بودید .دیدگاهتون برام خیلی جالب بود باعث شد دوباره فیلم رو ببینم
قابل ستایش و تامل بود
خیلی عالی بود ممنون
بسیییارنقد عالی بود دقتتون تو نشانه ها و علامت ها بسیار دقیق بود بعد از خوندن نقد یک بار دیگه فیلم رو دیدم و لذت بردم
تفاوت دیدگاه نسبت به فیلم ها همیشه بوده ولی این نگاه بسیار جذاب و قابل تأمل بود چیزی که باعث میشه دلت بخواد دوباره و دوباره فیلم رو ببینی
آفرین بر پنجه و بازوت باد👌
تعبیر بسیار زیبایی بود که البته من هم موقع دیدن فیلم کمی بهش فکر کردم ولی با خواندن این نقد بسیار دقیق و مو شکافانه مجددا فیلم را دیدم و بیشتر و بیشتر از فیلم لذت بردم. خواندن این نقد باعث شد بارها به این فیلم زیبا فکرکنم و در ذهنم مرورش کنم.
چقدر عالی،چه زیبا نقد کردید دری جدید بروی بیننده گشوده شد. موفق باشید
فوق العاده قلم جذاب و نگاه متفاوتی بود، لذت بردم.
ممنون از نشریه خوب فیلم امروز که چنین نقد خوبی را به اشتراک گذاشتند. لطفا اگر نقدهای دیگری از این منتقد درباره فیلم های دیگر دارید برای ما خوانندگان لینک بگذارید.
سپاسگزارم
من بسیار دوست داشتم که با منتقد پس از صرف ناهاری به گفت و گو بنشینم و در مورد فیلم گفت و گوی عمیق تری بکنیم.
به هر حال من که هستم با تمام بودنم…
با تشکر از نقد بسیار زیبا و موشکافانه شما.
راستش طوری نقد کردین که مجبور شدم دوباره فیلم رو ببینم.
بسیار بسیار عالی مثل همیشه👌👍👌
آقای تفنگدار عزیز، نقد شما بر فیلم کیک محبوب من بسیار دلنشین و متفاوت بود. نگاه تازهای که به این فیلم داشتید، برایم جالب بود و باعث شد به جنبههای تازهای از داستان و شخصیتپردازی فکر کنم. قلم روان و تحلیل دقیق شما واقعاً تحسینبرانگیز است. امیدوارم همچنان با نوشتههای زیبایتان ما را همراه کنید. موفق باشید
عجب نکاتی پس برم دوباره فیلم رو ببینم ماش قبل از دیدن فیلم میخوندم این نقد رو
دمت گرم آقای تفنگدار
با عرض احترام به منقد گرامی
این نقد خیلی جذاب بود، فقط سوالی داشتم آیا این دیدگاه سازندگان فیلم بوده؟ شما مستقیما با کارگردانان در ارتباط بودید؟یعنی قبل از نگارش مصاحبه ای داشتید با آنها؟
عرض سلام و احترام
ممنون از اظهار لطفتون و پرسش خوبی که مطرح کردید. خیر، با فیلمسازان این فیلم گفتگویی نداشتم و به دلیل آن که فیلم به اصطلاح زیرزمینی ساخته شده، در مراحل پیش تولید و ساخت، هیچ اخباری از فیلم منتشر نشد. فیلم رونمایی و اکران جشنوارهای و عمومی هم نداشته و طبیعی است که نشست مطبوعاتی و پرسش و پاسخی هم فیلمسازان نداشتهاند. ضمن اینکه اصولاً فیلمسازان از جهانبینی و مفاهیم نهفته در اثر هنری خود صحبتی نمیکنند و آن را به مخاطب خود واگذار میکنند. در مصاحبهها هم تنها به ذکر مراحل نگارش فیلمنامه، انتخاب بازیگر و مصائب و مشکلات ساخت اثر خود بسنده میکنند. اما یک اثر هنری خوب، امکان برداشتهای مختلفی را به مخاطب میدهد که آن هم با شناخت فرم انتخاب شده، نوع روایت، نمادها و نشانههای اشاره شده و دیگر عناصر یک اثر هنری میسر میشود و در نهایت هم میتواند به نظر فیلمساز نزدیک باشد و یا نباشد. گاهی هنرمند از قبل تفکر و مفاهیمی را آگاهانه در اثر هنری خود میگنجاند و گاهی این مفاهیم در ناخودآگاه او شکل میگیرد و در اثرش القا میشود. به همین دلیل گاهی هنرمند از تعابیر و تفاسیری که از اثر هنری خودش کشف شده، شگفتزده میشود و حتی ممکن است انکار کند.
سپاس از بذل توجه شما.
جناب تفنگدار گرامی
فقط یک جمله از سهراب سپهری به ذهنم خطور کرد که شایسته نقد شماست.
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
کاش تیتر نقد را بگذارید: آنسوی سکه
در ابتدا فیلم خیلی معمولی بنظر می آید ارتباط یک زن و یک مرد که البته این نوعش در ایران و در این سن مرسوم نیست ولی خب آدمهای معمولی و زندگی معمولی، هر چند که فیلم خوش ساخت است و متفاوت ولی در پایان یک تلخی کامی برای بیننده باقی میگذارد، مثل اکثر فیلم های ایرانی …و اما با خواندن این نقد به توصیه یکی از دوستانم، فقط می توانم بگویم چه خوب است که چنین نویسندگانی هستند که با رمز گشایی و باز کردن مفاهیم برای ما، آنسوی سکه را نمایان میکنند. درود بر شما آقای کامران تفنگدار خسته نباشید.
منتقد محترم قلم شیوا و ریزبینی دقیق شما بسیارعالی بود
مجددا فیلم را دیدم و بیشتر از پیش لذت بردم🙏
سپاس از شما و مجله خوب فیلم امروز، برقرار باشید.
با سلام ، نقد و دیدگاه بسیار جالبی بود، از هر نظر که به این فیلم بنگریم چه اینکه این فیلم نشان دهنده زندگی دو سالمند تنها در بیان نیازها و احساسات و عواطف نادیده گرفته از طرف خانواده، جامعه، عرف در جامعه ایرانی می باشد و اینکه چون سالمندی دیگر زندگی و هیجانات آن بر آنها حرام میشود و باید یک زندگی کسالت بار و گوشه نشینی را به دوش بکشند و چه از نظر آقای تفنگدار که بسیار زیبا و عمیق روند مرگ را در زمانهای پایانی عمر یکی از این سالمندان بیان کرده اند. مرگ همیشه ذهن انسان را به خود مشغول کرده است، اگر نقش خانم این فیلم را در حکم ملک الموت یا واسطه او در نظر بگیریم می گویم نقش مرد این فیلم یکی از خوش شانس ترین آدمهای این زمین بوده که در شیرین ترین لحظات زندگیش جان به جان آفرین تسلیم کرده. در نهایت آقای تفنگدار نگاه بسیار جالبی به فیلم داشتند که از نگاه من بیننده پنهان مانده بود
واقعا باعث افتخاره که هنوز چنین تحلیلهایی در سینمای ایران یافت میشه. تحلیل را بسیار متفاوت از آنچه در فضای مجازی و رسانههای دیگر خوانده بودم، دیدم. نگرشی ژرف و آمیخته با درک عمیق دراماتیک و ادبی به فیلم کیک محبوب من و البته ایجاد سوالات بسیار در ذهن خواننده متاثر از همین نگاه متفاوت نویسنده!
سپاس
با درود به نویسنده گرامی جناب تفنگدار
بسیار دقیق و سنجیده فیلم بررسی شد من بعد از خواندن این نقد دوبار دیگر فیلم را دیدم، خیلی لذت بردم و آموختم.
سوالی دارم، آیا رشته تحصیلی شما ادبیات بوده؟
برقرار باشید.
عرض سلام و احترام
مرسی از لطف و دقت نظرتون. خیر اتفاقا من مهندسی کامپیوتر خوندم و سالها در رشته تحصیلی خودم فعال بودم اما از زمان دانشجویی علاقمند به فیلم و سینمای هنری شدم و از آن زمان تاکنون بیش از 35 سال است که فیلمهای خوب و تاریخی سینما را دیدم و درباره آنها خواندم و نوشتم.