انسان بودن ترس دارد

جانور (برتراند بونلو) از رمان هنری جیمز به نام «جانور در جنگل» (۱۹۰۳) الهام گرفته شده است. آن داستان در مورد مردی با حسی ناتوان‌کننده از پیش‌گویی است که زندگی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در طول سال‌ها اقتباس‌های متعددی از آن انجام شده اما بونلو نسبت به سایر، آزادی‌های بیشتری در داستان قائل شده که مهم‌ترین آن تغییر شخصیت اصلی از مرد به زن است. بونلو درباره داستان می‌گوید: «برای من یک شاهکار ملودرام است و [جیمز] از نظر نگاه کردن به روح انسان استاد است». علاوه بر این، تأثیرپذیری جانور از فیلم وقتی یک غریبه زنگ می‌زند (When a Stranger Calls، فرد والتون، ۱۹۷۹) نیز جذاب است. این فیلم یکی از دو فیلمی بود که بونلو پیش از ساخت جانور آن را تماشا کرده بود. در این فیلم پرستار بچه به نام والتون (کارول کین) توسط صدایی ناشناس در تلفن تهدید می‌شود و سپس فیلم به مطالعه غیرمعمول در مورد شکارچی و شکارشده، تروما، وسواس و انزوای مرد تبدیل می‌شود. این‌ها عناصری هستند که بونلو نیز آن‌ها را به کار می‌گیرد. بونلو هرگز از نشان دادن تأثیرات روی خود خجالت نکشید. در بخش لس‌انجلس، گابریل یادآور نائومی واتس در جاده مالهالند (دیوید لینچ، ۲۰۰۱) است که حین گوش دادن به کارائوکه روی اوربیسون اشک می‌ریزد؛ پرده قرمز پایانی نیز آشکارا ازفصل سوم تویین پیکس (لینچ، ۲۰۱۷) آمده است. بونلو با این‌که خود را بیشتر متأثر از عکس‌ها یا نقاشی‌ها می‌داند اما برای این‌که می‌خواست بفهمد اسکورسیزی چگونه توانسته شور و خویشتن‌داری را به طور همزمان منتقل کند، همان تضادی که به شکل‌های مختلف در سرتاسر جانور وجود دارد، دوران معصومیت (۱۹۹۳) او را نیز تماشا کرد.

فیلم با سکانس صفحه سبز شروع می‌شود که در آن لئا سیدو بازیگری‌ست که دستورهای خارج از دوربین را دنبال می‌کند. بونلو می‌گوید: «این اولین صحنه‌ای است که نوشتم و به دو دلیل وجود دارد. اولین مورد این که صفحه سبز برای مخاطب به این معنی است که چیزی مجازی وجود خواهد داشت و این راهی‌ست برای وارد شدن به فیلم، برای گفتن این‌که ما همیشه در واقعیت نیستیم. دلیل دوم این است که مخاطب لئا را، تنها در این فضای سبز، کاملاً گم می‌کند و این راهی‌ست برای گفتن این جمله به تماشاگر که “سوژه من، اوست.” او، گابریل، و او، لئا سیدو».

با حرکت بین پاریس و لس‌انجلس، شخصیت گابریل را در سه دوره زمانی دنبال می‌کنیم – که در سال‌های ۱۹۱۰، ۲۰۱۴ و ۲۰۴۴ مشخص شده‌اند – که داستان‌های آن‌ها به جای ترتیب زمانی، در هم تنیده شده‌اند.

بلافاصله پس از سکانس صفحه سبز، فیلم به مکانی کاملاً جیمزی منتقل می‌شود. سالن پاریسی که در آن گابریل مونیه (سیدو) زیبا با مرد جوانی به نام لوییس (جورج مک‌کی) روبه‌رو می‌شود که سال‌ها پیش با او آشنا شد و رازی را به او فاش کرد. بونلو دیالوگ‌ها و جزییات کمی از رمان جیمز را برای این صحنه وام گرفته ، اما چندین عنصر جدید به آن اضافه می‌کند. او نه تنها شخصیت اصلی را یک زن ساخته ، بلکه به او دستاوردها و دلبستگی‌هایی نیز داده است. از جمله حرفه‌ای به عنوان یک هنرمند – او پیانیستی مشهور است – و یک همسر. صحنه‌های بعدی اضافات و تغییرات بیشتری را معرفی می‌کنند.

با تماشای سیدو در نقش گابریل، شاهد بازیگری شیوا و ظریف هستیم که چهره‌اش هیچ‌چیز و همه‌چیز را در آن واحد نمی‌رساند، مجری که تلقین یا دلالت می‌کند، اما در عین حال کاملاً تجسم می‌یابد؛ چه در حرکت، چه در رقصیدن، یا در سکون، و یا در حالتی زودگذر. بونلو می‌گوید نمی‌تواند بازیگر دیگری را تصور کند که بتواند در سه دوره نقش گابریل را بازی کند، اما در هر دوره به این راحتی تعلق داشته باشد.

برای اولین قسمت داستان، بونلو سال ۱۹۱۰ را انتخاب کرد که سال مهمی در زندگی پاریسی‌ها بود. بین ژانویه و مارس آن سال، رود سن طغیان کرد. بسیاری از خیابان‌ها و ساختمان‌ها زیر آب رفته و ده‌ها هزار نفر از شهر تخلیه شدند. این فاجعه طبیعی که به طور چشم‌گیری در داستان گابریل و لویی گنجانده شده، یکی از فجایع متعدد به‌تصویر کشیده‌شده یا اشاره‌شده است که بر شخصیت‌ها و روایت سنگینی می‌کند.

بونلو تنش عنصر داستان ترسناک کلاسیک فیلم را تا نیمه دوم فیلم حفظ می‌کند. پس از آن با گابریل سال ۲۰۱۴ که بازیگری مشتاق و تا حدودی مأیوس است، مواجه می‌شویم که در حال بازی در آگهی‌های بازرگانی و پیدا کردن جایگاهی در بازیگری است و با این حال در نبود صاحبخانه خانه‌ای بزرگ، مدرن و دوطبقه با دوربین مداربسته و پنجره‌های سرتاسری، مراقب خانه است. در این بخش فیلم، لوییس از مرد با وقار ۱۹۱۰ به چهره‌ای نگران‌کننده و تهدیدکننده تبدیل شده است. او احساسات خود را از طریق فحاشی‌های خشونت‌آمیز فزاینده‌ای که در تلفن خود ضبط و به صورت آنلاین پست می‌کند، ابراز می‌دارد که با احساس انزوا و ترحم به خود با خشم، نفرت و میل به انتقام گرفتن از زنان به دلیل احساس طرد شدن درگیر است. لحظاتی وجود دارد که به نظر می‌رسد از چیزی که می‌داند توانایی آن را دارد می‌ترسد. بونلو می‌گوید، لویی و گابریل هر دو در معمای معاصر گرفتار شده‌اند: «شما فکر می‌کنید خیلی به هم متصل هستید اما بیشتر و بیشتر تنها هستید.»

بونلو برای بخش سوم، سال ۲۰۴۴، مکانی را انتخاب کرد که در آن چیزهای زیادی از زندگی بشر حذف شده؛ محیطی که مینیمال، ساده و ظاهراً ایمن شده: «من گفتم، بسیار خب، این فردا است. دنیا همان‌طوری خواهد شد که ما می‌دانیم، اما ما چیزهایی را از بین می‌بریم. ماشین‌ها در خیابان‌ها، رایانه‌ها، آگهی‌های تبلیغاتی، رسانه‌های اجتماعی، شما همه این‌ها را بردارید و چیزی بسازید. در یک فضای خیلی خالی، ما در نوعی برهنگی زندگی خواهیم کرد.» این جامعه‌ای است که در آن هوش مصنوعی جایگزین بسیاری از فعالیت‌های انسانی شده و در آن می‌توان احساسات و خاطرات آسیب‌های روحی را از طریق عمل پاک‌سازی DNA از بین برد. ضعف انسان پاک شده، اگرچه هزینه این امر کاملاً مشخص نیست. با این حال، برای بونلو در یک جنبه آن تردیدی وجود ندارد. در این شرایط «دیگر مشکلی وجود ندارد، و فاجعه‌ای دیگر وجود ندارد – اما شما هیچکس نیستید». برای افرادی مانند گابریل و لوییس «این معضلی وحشتناک است. انسان بودن هم احساس ترس است که یکی از زیباترین حس‌هاست. این نکته شما را واقعاً بیدار و نسبت به وضعیت جهان آگاه می‌کند.»

بونلو می‌گوید با توجه به این‌که بخشی از داستان فیلم در سال ۲۰۴۴ اتفاق می‌افتد، مردم گاهی از او در مورد فیلم‌های سفر در زمان می‌پرسند، اما معتقد است جانور چنین فیلمی نیست و او صرفاً می‌خواسته آینده‌ای نه‌چندان دور از زمان حال را تصور کند و به این فکر کند که چه اتفاقی ممکن است برای مفاهیم عشق و ترسی که او در حال کاوش است بیفتد. بونلو می‌گوید از این که به نظر می‌رسد رویدادهای عصر امروز از فیلم‌نامه خیالی او پیشی گرفته‌اند، غافل‌گیر شده: «زمانی که چهار یا پنج سال پیش شروع به نوشتن کردم، با محققانی در زمینه هوش مصنوعی کار کردم و چیزهای زیادی در مورد آن و خطراتش می‌دانستم. اما فکر می‌کردم در بیست سال آینده این اتفاق‌ها می‌افتد ولی وقتی فیلم را در ونیز نمایش دادیم، هوش مصنوعی در قلب بسیاری از موضوع‌ها و نگرانی‌ها قرار داشت و بخشی از دلیل اعتصاب نویسندگان هالیوود بود.»

بونلو خودش موسیقی متن فیلم را ساخته است. او آهنگ‌ساز و فیلم‌ساز بودن را بسیار به هم مرتبط می‌داند: «اگر صحنه‌ای بنویسم و ​​فکر کنم به موسیقی نیاز دارد، نوشتن را متوقف می‌کنم و به استودیوی خودم می‌روم. این دو از یکدیگر تغذیه می‌کنند».

او در فیلم‌هایش اغلب از روایت‌های درهم‌تنیده استفاده می‌کند، یا بین بازه‌های زمانی مختلف حرکت می‌کند. او می‌گوید در جانور، حل این مسأله دشوار بود: « به دلیل ساختار فیلم، شاید ۱۵ پیش‌نویس انجام دادم. می‌توانم بگویم پیچیده‌تر از پیچیده‌تر بود، اما فکر می‌کنم باید برای تماشاگر ساده باشد. پس چگونه می‌توان چیزی را این‌جا قرار داد که زنگی را در آن‌جا به صدا درآورد؛ چیزی در سال ۱۹۱۰ که در سال ۲۰۱۴ زنگی را به صدا درآورد؟ بخشی از راه‌حل، عمل‌گرایی محض بود. چالش‌برانگیزترین جنبه این بود که اطمینان حاصل کنیم که انسجامی کلی وجود دارد. این که سه فیلم جداگانه به نظر نمی‌رسد، یا به نظر می‌رسد در مورد سه مجموعه متفاوت از شخصیت‌ها باشد.» عناصر زیادی وجود دارند که از یک قسمت به قسمت دیگر «زنگ می‌زنند»؛ خواه حضور ناراحت‌کننده یک پرنده، انرژی جنبشی رقص، پیش‌گویی‌های یک روشن‌بین، یا برخورد تند سه زن جوان با گابریل در کلوب شبانه. پیکره عروسک با تمام تصورات و مفاهیمش، در هر دوره نقش به‌سزایی دارد. عباراتی هستند که از یک دوره به دوره دیگر منتقل می‌شوند یا ایده هایی هستند که اشکال بسیار متفاوتی دارند. گاهی اوقات خود شخصیت‌ها این پژواک‌ها را تشخیص می‌دهند. گاهی اوقات به نظر نمی رسد.

در سال ۲۰۱۴، موسیقی برای گابریل معنای بسیار متفاوتی دارد، اما او بارها به همان کلوب رقص انبار و برنامه تلویزیونی کارائوکه‌ای که تماشا می‌کند کشیده می‌شود. یکی از کارائوکه‌های مورد علاقه، «همیشه سبز» روی اوربیسون، آهنگی از عشق پایدار نیمه پایانی فیلم را فرا می‌گیرد. در آیندهٔ بی‌پرده سال ۲۰۴۴، شاید به‌طور شگفت‌انگیزی، هنوز مکانی وجود دارد که مردم برای رقصیدن به آن‌جا می‌روند؛ این باشگاهی است که به‌عنوان نوعی منطقه آزاد عمل می‌کند که در آن موسیقی هر بار از سالی متفاوت می‌آید و افراد مطابق با آن لباس می‌پوشند. بونلو می‌گوید که ممکن است در چشم‌انداز ۲۰۴۴ او باشگاه‌های رقص وجود داشته باشد، اما هیچ سالن سینما وجود ندارد و حتی مطمئن نیست که آینده نزدیک چیست: «ما در مرکز جهش هستیم و این غیرممکن است؛ هیچ‌کس نمی تواند بگوید دنیای سینما در پنج سال آینده چگونه خواهد بود. آیا مانند رفتن به اپرا گران خواهد بود یا فقط فیلم‌های مارول را نشان می‌دهند؟ پلتفرم‌ها، شاید همه را بخورند و از هم بپاشند.»

وحشتی که در لحظات پایانی جانور رخ می‌دهد، زخم تازه‌ای را باز می‌کند. اگر بتوان همه‌چیز را با گذشته تعیین کرد، آینده چه خواهد شد؟ آیا فیلم‌های جدید تکرار فیلم‌های قدیمی هستند؟ آیا ما محکوم به تحمل آسیب‌های زندگی قبلی خود هستیم؟ این فیلم این سؤال‌ها را به ظهور هوش مصنوعی مرتبط می‌کند؛ هوش مصنوعی که تقلید می‌کند اما هرگز واقعاً خلق نمی‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *