همان پسرکی که در خردسالی و دوران دبستان برای تماشای چندباره یک نمایش در مدرسه مجبور بود هر روز صبح سالن را جارو بکشد تا مجوز تماشای مجددش را بگیرد، هیچوقت فکرش را هم نمیکرد بعدها تبدیل به بازیگری درجهیک شود و ستاره و سوگلی یک ملت! در حالیکه بهظاهر هیچ کدام از شرایط ستاره بودن را نداشت؛ با چهرهای بهشدت معمولی و سری بیمو چنان در قلب بینندگان تلویزیون جا خوش کرد که نزدیک به یک سال، هر چهارشنبه شب پای تلویزیون و شبکه دو نشستند تا فرجام کلکلهای خانوادگی مهین و کمال را به تماشا بنشینند و گاه از ته دل خندهای سر دهند و برای ساعتی هم که شده بدبختی خود را فراموش کنند و گاه با احساسات پاک شخصیتهای داستان همذاتپنداری کرده در خود بشکنند و در پی گوشهای دنج برای شکستن بغض بگردند. سریال همسران یکی از آن نخستینها بود که هم طنز داشت هم جدیت، هم بهروز بود و هم نوستالژیک و نویسندگانش بوی تغییر در سبک زندگی شهرنشینان را زودتر از همه بهخوبی درک کرده و آن را به تصویر کشیده بودند. در این میان ستاره بیبدیلِ سریال شخصیت کمال لطفی بود با بازی فردوس کاویانی که اتفاقاً آخرین نفری بود که به گروه پیوست و پیش از او بازیگر دیگری عهدهدار نقش بود و حتی یک قسمت سریال با حضور او فیلمبرداری شده بود که بنا به برخی دلایل کاویانی به جایش انتخاب شد و برای احترام به بازیگر قبلی هم که شده نامخانوادگی لطفی روی شخصیت ماند و در همان چند قسمت نخست کاویانی میخش را محکم به زمین سریال زد! تا جاییکه در ادامه بخش عمدهای از بار عاطفی و طنز سریال را یکتنه به دوش کشید. او همزمان جدیت، طنز، منطق، بازیگوشی، سیاست و زنذلیلی کمال را در بازی خود به تصویر میکشید. و خیلی زود نویسندگان به این نتیجه رسیدند که برای جذب هرچه بیشتر مخاطب، صرفاً باید روی شخصیت کمال سرمایهگذاری کنند و حتی وقتی در اوج محبوبیت سریال یک خبرنگار از الهام پاوهنژاد – بازیگر دیگر سریال – در مورد اینکه چرا نویسندگان و بازیگران سعی میکنند در داستان تمام پاس گلها را به کمال بدهند، با خرسندی تمام جواب داد مهم این است که آقای کاویانی در نقش کمال همه این پاس گلها را بهراحتی وارد دروازه میکند. او بهتنهایی تعداد زیادی تکیهکلام و لحن وارد ادبیات محاورهای جامعه کرد، تا جاییکه سازندگان سریال با مشاهده توفیق غیرقابل تصور همسران در پی تولید سری جدید باشند و وقتی از جلب رضایت کاویانی که از شناخته شدن خود به اسم کمال – بهخصوص در جمع تئاتریها – خوشنود نبود، ناامید شدند و به این نتیجه رسیدند که سریال خانه سبز را در تداوم منطقی همسران تولید کنند. این در حالی بود که کاویانی تا پیش از آن بیشتر در نقش مردان روستایی به عنوان مکمل در فیلمها حضور داشت و با وجود حلاوت خاص در ارائه نقش نتوانسته بود خود را به عنوان بازیگر نقش نخست تثبیت کند. اما بلافاصله بعد از پخش همسران فیلم سفر پرماجرا (سیامک اطلسی، ۱۳۷۴) با محوریت زوج موفق آن سریال، مهرانه مهینترابی و فردوس کاویانی ساخته شد که البته صرفاً موجسواری بود و نتوانست در کارنامه هیچ کدام تبدیل به فیلمی قابل دفاع بشود.
کاویانی که دانشآموخته رشته بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود، فعالیت خود را با بازی در نقش فرعی فیلم تجاوز (حمید مصداقی، ۱۳۴۹) شروع کرد و در شهر قصه نقش میمون را به عهده داشت. اما این چوپانان کویر (حسین محجوب، ۱۳۵۹) بود که چهرهاش را به سینمادوستان معرفی کرد. او در این فیلم نقش قدیرخان را بازی میکرد که به دلیل تم شعارزده و همچنین دوبله شدن فیلم فضای کافی برای بروز استعداد بازیگران فراهم نشد. اما کاویانی که یکی از معدود نقشهای منفی کارنامه بازیگریاش را بر عهده دارد، سعی میکند با ابروهای درهم و برخوردهای عصبی با زیردستان، رذالت نقش را به نمایش بگذارد. کاری که در آن سفرکرده (احمد نیکآذر، ۱۳۶۳) هم آن را تکرار میکند. اما حضور در برنامههای تلویزیونی محله بروبیا و محله بهداشت (هر دو ساخته داریوش مؤدبیان، ۱۳۶۲ و ۶۳) و متعاقب آنها سریال آیینه (غلامحسین لطفی، ۱۳۶۴) مسیر نقشهای او را عوض و چهره دلپذیرتری از او در نقشهای مثبت به مخاطب ارائه کرد. داریوش مهرجویی یکی از بهترین نقشهای اجارهنشینها (۱۳۶۵) را برای او کنار گذاشت و به نوعی سنگ بنای کلیشه رایج کاویانی در سینمای ایران گذاشته شد. مشمهدی بنّای صاف و ساده و بیشیلهپیلهای است که همراه تعدادی از کارگران برای تعمیر ساختمان در حال ویرانی فراخوانده میشود و در بین دو گروه مخالف و موافق بازی داده شده و در بین طبقات پاسکاری میشود. او از طرفی باید میانداری کند و بین طرفین صلح برقرار کند تا هم کار پیش برود و هم بتواند طلبش را وصول کند. از طرف دیگر باید قدرت رهبری داشته باشد و کارگران زیردستش در هر کاری به او رجوع کنند. در کنار همه اینها، او یک بنّای تمامعیار است که انگار سالهاست سروکارش با گچ و سیمان و آجر و کمچه و ملاقه بوده است. نوع مواجههاش با وسایل بهداشتی در دستشویی هنوز هم به اندازه کافی کمیک و خنده دار است.
کاویانی سال بعد در فیلم بهار در پاییز (مهدی فخیمزاده) در نقش جلال، نمایشگاهدار تازهبهدورانرسیدهای که والدینش را از یاد برده و در مناسبات روزمره گرفتار شده را بازی میکند که باز هم به دلیل دوبله شدن و ضعف کلی و شعارزدگی فیلم، تلاشهای گروه بازیگران به جایی نرسید. اما بلافاصله شاهکار در مسیر تندباد (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۶۷) از راه میرسد و او در نقش فردوس، مرد سادهدل روستایی کولاک میکند. صحنه ورودش به داستان، دزدی غذا از طبیب، عذاب وجدان، مکالمهاش با خدا و سعی در نصف کردن غذا از بامزهترین صحنههای فیلم است که در عینحال شناختی کامل از وضعیت رقتآور آدمها و شرایط محیط به مخاطب میدهد که چگونه از فرط گرسنگی تن به دزدی میدهند. او در ادامه کلکلهای جذابی با همولایتیاش هادی (حسین پناهی) دارد و در پایان هم صحنه سیلی خوردنش از قباد و به شوخی برگزار کردنش و گفتن «عجب دست سنگینی هم دارد!» قند در دل مخاطب آب میکند.
سال بعد او در ساوالان (یدالله صمدی) باز هم نقش یک روستایی را بر عهده دارد که این بار کدخداست و برای رهایی روستایش از حمله گاه و بیگاه متجاوزان روس دست به دامن یاغیان عثمانی میشود. اما در سایه خیال (حسین دلیر، ۱۳۶۹) نقش آقای ابری خوشقلب را بازی میکند که کارمند یک انتشاراتیست و تمام تلاشش را به کار میبندد تا حسین پناهی شاعر سری در میان سرها درآورد. اما در بانو دومین همکاریاش با مهرجویی را تجربه کرده و نقش کرمعلی باغبان همسایه بانو را بر عهده گرفته که بعد از اخراج از باغ در خانه بانو ساکن میشود و باید بین خانواده فقیر و البته زیادهخواه خود که رسماق تبدیل به مصادرهکننده اموال بانو شدهاند، با بانوی رئوف و بخشنده پلی برقرار کند و نماینده وجدان آگاه طبقه فرودست باشد که گاهی از فرط نداری مجبور به سکوت در برابر کژیها و ناراستیهاست.
همزمان با آن در یک اپیزود از سریال مشخیرالله و صندوقچه اسرار (داریوش مؤدبیان، ۱۳۷۰) نقش مشرجب حلاج را بازی کرد که روزی از سر اتفاق مقدار زیادی طلا و جواهر از متکایی کهنه پیدا میکند و بعد از اغواهای همسرش از پس دادنشان به صاحبش سر باز زده و آنها را تبدیل به اسکناس کرده و در دیوار انبار خانه پنهان میکند. این بار هم او نقش مردی از طبقه فرودست را که با همسرش سر ناسازگاری دارد و تحت سلطه همسر است بازی میکند. و جالبتر اینکه در این اپیزود مهرانه مهینترابی نقش همسر او را بازی میکند که کمی بعد زوج ماندگار مهین و کمال را در همسران خلق کردند که هنوز هم در اذهان ماندگار است.
در فیلم یک مرد یک خرس (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۷۱) او نقش یدالله بقال، مرد میانسال عزبی را بر عهده دارد که به دلیل مراقبت از پدری علیل ازدواجش به تأخیر افتاده و حالا وقتی دختر جوان بیسرپناهی را میبیند دل به او بسته و قصد ازدواج دارد که این بار هم تا به خود بجنبد دیر شده و فرد دیگری به خواستگاری دختر میرود. در فیلم ضعیف و ضدزن همهٔ دختران من (اسماعیل سلطانیان، ۱۳۷۲) نقش مردی با هفت دختر را که چشم انتظار پسریست بازی میکند. اما در دل و دشنه (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۷۳) در نقش عمو فرضعلی قاطر کرایه میدهد و همان نقش تکراری مرد روستایی سادهدل و طماع پرچانه را باز هم با حلاوتی سیرنشدنی ارائه میدهد و جزو معدود بازیگرانی میشود که حتی کلیشه شدن هم نمیتواند مانع جذابیتش شود.
موفقیت او در همسران و ایفای نقش مردان شهری باعث شد یکی از مهمترین شخصیتهای سریال آژانس دوستی (فرامرز قریبیان، ۱۳۷۵) هم به او واگذار بشود. او با ارائه چهره انسانی از یک راننده آژانس که به فکر همنوعان است و مادیات برایش در درجه اهمیت پایینتری قرار دارد، از آقای تهرانی شخصیتی دلپذیر برای مخاطبان تلویزیونی ساخت. تا اینکه مجتبی راعی در فیلم کمدیتاریخی جنگجوی پیروز (۱۳۷۷) نقش میرزا آقاخان نوری را به او سپرد و برای یکی از معدود دفعات او را با ریش و سبیل انبوه در نقشی تاریخی میبینیم که چاپلوسی ریاکاری و دسیسه چینی همیشگی را با خود داشته و دست به آشناییزدایی از نقشهای قبلیاش میزند.
کاویانی در میکس (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۸) ابتدا نقش خود واقعیاش را بازی میکند که برای ترمیم صداگذاری فیلم قبلاً تولیدشدهٔ بانو توسط کارگردان به استودیو دعوت شده و باید با هیبت کاویانی یکی از سختترین سکانسهای فیلم بانو را دوبله کرده و صداگذاری مجدد کنند که این نوع بازی در بازی مهارتهای خاص خود را میطلبد و او در حالیکه در استودیو پشت میز نشسته، صحنه درگیریاش در شبی برفی و سرد با گوهر خیراندیش را روی صندلی بازی میکند و میزان تبحرش در عرصه بازیگری را به نمایش میگذارد.
سگکشی (بهرام بیضایی، ۱۳۷۹) تنها همکاری او با بهرام بیضایی است و نقش کارمند مرموز هتل را بر عهده دارد که به نوعی هدایتگر گلرخ کمالی در مسیر داستان است. یکی از کاملترین نقشهای تلویزیونی کاویانی، صفرعلی در تفنگ سرپر (امرالله احمدجو، ۱۳۷۷) است که به نوعی عصاره و چکیده تمام نقشهای قبلیست و در جایجای سریال از مخاطب دلبری کرده و مرگ تراژیکش او را میخکوب میکند. صفرعلی بلاهت و سادگی را که از بدیهیات صحرانشینیست. به میزان کافی با خود دارد و وقتی کمی ترس و پرچانگی را هم چاشنی نقش کرد، حضوری دلانگیز در برابر دوربین دارد و به قول خودش در دنیا از تنها چیزی که میترسد مرگ است که آن هم بهسرعت به سراغش آمده و بدون هیچ دلیل قانعکنندهای سرش بالای دار میرود. لحظاتی که او به دست سربازان روس در میان دیدگان همولایتیهایش به پای چوبه دار میرود، از ماندگارترین سکانسهای تلویزیونی است. اویی که آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده، هراسان و بیپناه در حالیکه امیدی به زنده ماندن ندارد، به سمت طناب دار میرود و فقط با اندوه و درد جانکاه میپرسد: «آقا سید! حالا باید چی بگم؟»
او بعدها در فیلم جایی برای زندگی (محمد بزرگنیا، ۱۳۸۳) نقش یک رییس پاسگاه در روزهای نخست جنگ را ایفا کرد که دستاورد چندانی برایش نداشت و حضور در نارنجیپوش (مهرجویی، ۱۳۹۰) و سریال پشت کوههای بلند (احمدجو، ۱۳۸۸) هم به نوعی تکرار خود و نقشهای پیشین بود. در حالیکه در صحنه تئاتر همواره یکی از بهترینها بود و از بازیگران ثابت نوشتههای اکبر رادی، درامنویس بزرگ ایرانی، که کارگردانی بیشتر آثارش را هادی مرزبان بر عهده میگرفت، و آخرین آن «تانگوی تخممرغ داغ» بود…
یک پاسخ
روان استاد کاویانی هنرمند پر افتخار جامعه زرتشتی شاد .