چشم‌اندازی در مه

فیلمی هوشمندانه، ظریف و به‌درستی بخش‌بندی‌شده بر اساس روابط و چالش‌های انسانی، بدون این که بخواهد ماهیت تراژیک سرگذشت و سرنوشت آدم‌هایش را به اندوه مضاعفی تبدیل کند. کش‌دار و ملال‌آور نمی‌شود و با مهارت می‌تواند گره اصلی داستان (یافتن تکلا) را در پس‌زمینه قرار دهد و پرسه‌های هویت‌شناختی و احساسی لابه‌لای آدم‌هایی را که پیش‌تر – و بیش‌تر – خود را گم کرده‌اند به مضمون اصلی اثر تبدیل کند. چند ترجمه برای عنوان فیلم مطرح است که همه با کلیت اثر و شکل روایی و محتوایی‌اش سازگارند: دوراهی، عبور، تقاطع، گذرگاه. معمولاً فیلم‌هایی که در چارچوب «تقاطع» آدم‌ها و رخدادها ساخته شده‌اند بیش‌تر به شمایلی نامتعارف و توجیه‌کنندهٔ هم‌زمانی‌های بی‌ارتباط با هم نظر داشته‌اند و گاه شامل تقاطع در زمان و مکان‌های دور از هم نیز شده‌اند. عنصر «تصادف» که راهکار دم دستی داستانی در فیلم‌های نازل است که به دلیل باورناپذیری شماتت می‌شود، می‌تواند در فیلم‌هایی نظیر Crossing یا بازی (دیوید فینچر) یا دو نمونهٔ شاخص در سینمای ایران، تقاطع (ابوالحسن داودی) و از کنار هم میگذریم (ایرج کریمی) به قاعده‌ای پذیرفته و مقبول با تماشاگر برسند و بیش از آن که تصادف‌های نجات‌بخش داستانی به شمار آیند، بهانه‌های همراهی با آدم‌های هم‌راستا و هم‌داستان باشند. در واقع غنای جزییات روابط و رخدادها در حدی‌ست که بی‌منطقی هم‌زمانی‌ها را به دست‌اندازهای ارتباطی تماشاگر با فیلم تبدیل نمی‌کند؛ شبیه جریان سیال ذهن که بر فراز و ناظر بر زندگی‌ها در حرکت است و گاه برای دقیق‌تر دیدن به یکی از آن‌ها نزدیک می‌شود.

لیا، معلم تاریخ بازنشسته، مجرد، موقر، ساکت، تلخ، عبوس، بی‌حوصله، سخت‌گیر، مصمم، بی‌احساس اما مهربان و صبور است که موهایش را شانه نمی‌کند و بدون آرایش، حتی خال گوشتی بزرگ زیر بینی‌اش را نمی‌پوشاند. فقط یک بار دچار واکنش احساسی به مردی غریبه می‌شود و با ذوق آرایش می‌کند، که البته کمی بعد همچنان ناکامی و سرخوردگی. سرشار از حسرت و سختی‌هایی که سپری کرده اما همچنان امیدوار به بازیابی خود، با بازی درست و مؤثر مزیا عربولی. او به خواستهٔ خواهرش عازم استانبول می‌شود تا تکلا خواهرزادهٔ ترنس خود را بیابد، بدون آن که نشانی درستی از او داشته باشد. اطلاعات چندانی دربارهٔ گذشته و حال لیا نداریم و این عمدِ هوشمندانهٔ فیلم‌ساز، فردیت چندلایه‌اش را پیچیده‌تر و درگیرکننده‌تر کرده و تأثیر نگاهِ سرشار از ناگفته‌اش را افزون می‌کند. فقط یک بار در حد اشاره، جایی که در مستی سنگین خود بی‌اراده لبخند می‌زند، می‌گوید در روزگار جوانی، بهترین رقصندهٔ روستا بوده است. او که تجربهٔ مادری نداشته، می‌کوشد در غیاب خواهرش، مادرانه رفتار کند و در پی بازیابی ریشه‌های گسسته است. آچی جوان آوارهٔ گرجستانی هم با او همراه می‌شود تا مادرش را که مدعی‌ست به استانبول رفته بیابد. گویا هر دو در جایگاهی معکوس به دنبال نجات تنها پیوندهای عاطفی در زیست سرگشتهٔ خویش‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *