قضیۀ شکل اول، شکل دوم

ساختهٔ سینمایی مهران مدیری از همان روز اول نمایش، بیش‌تر موج منفی برانگیخت. شمار واکنش‌های مثبت در فضای مجازی در مقایسه با مخالفت‌ها و انتقادهای تندوتیز، اندک بود و فروش پایین فیلم هم در بین کمدی‌های پرفروش روی پرده باعث تعجب بود. در هفتهٔ دوم اکران، وقتی به سایت سینماتیکت رفتم برای رزرو بلیت در پردیس چارسو که نزدیک‌ترین سینما به دفتر مجله است، با تعجب دیدم آن روز فقط یک سانس در کل شش سالن پردیس در نظر گرفته شده و تا آن ساعت فقط سه نفر بلیت خریده بودند؛ آن هم در یک سانس عصر که سانس خوب و مناسبی تلقی می‌شود. حیرت‌انگیز بود. فیلمی از مهران مدیری و چنین برخوردهای سرد و تندی؟ نکته اصلاً و دقیقاً همین نام است؛ مهران مدیری. و حکایت ساعت 6 صبح مصداق «آوازخوان نه آواز» است.

با پیش‌داوری و زمینهٔ ذهنی منفی به تماشای فیلم رفتم و غافل‌گیر شدم. نه این که ساعت 6 صبح یک شاهکار یا فیلمی درجه‌یک باشد اما آن‌چه دیدم اصلاً تناسبی با بازتاب‌هایش در فضای مجازی ندارد. مشکل همین مهران مدیری است و واکنش‌ها بیش از آن که به خود فیلم باشد، به مهران مدیری است. می‌شود تصور کرد که اگر ساعت 6 صبح فیلم مهران مدیری نبود واکنش‌ها و نقد و تفسیر آن چه بود و حالا که هست چه‌گونه است؟

اگر این فیلم را مهران مدیری نساخته بود…

ساعت 6 صبح یک فیلم جمع‌وجور با مضمون اجتماعی است که از نیمه به بعد (از زمان ورود مأموران به مهمانی) تبدیل به یک تریلر پلیسی می‌شود. بیش‌تر زمان فیلم در یک آپارتمان می‌گذرد که این امر ایرادی برای یک فیلم سینمایی نیست. فیلم‌های بسیاری، از جمله تریلرها، در مکان‌هایی محدود ساخته شده‌اند؛ به‌خصوص تریلرهایی با موضوع گروگان‌گیری که اساساً مکان محدود جزو عناصر داستانی آن‌هاست. نمونه‌ها هم فراوان‌اند؛ از کلاسیک‌هایی مثل ساعات ناامیدی (ویلیام وایلر، 1955) و بعدازظهر نحس (سیدنی لومت، 1975) تا انواع گروگان‌گیری‌های این سال‌ها، و حتی فیلم‌هایی مثل اتاق وحشت/ پناهگاه (دیوید فینچر، 2002) و نمونهٔ ایرانی‌اش آژانس شیشهای. در بیش‌تر فیلم‌های گروگان‌گیری، یک یا چند خلاف‌کار، برای رسیدن به هدف یا از سر ناچاری کسانی را گروگان می‌گیرند و بعد پلیس یا دیگرانی برای نجات گروگان‌ها تلاش می‌کنند. ساعت 6 صبح حکایت یک گروگان‌گیری ناگزیر و بر اساس سوءتفاهم است و این بار گروگان‌ها دو مأمور پلیس هستند و گروگان‌گیر جوانی‌ست که خواهرش چند ساعت پیش از پروازش گرفتار وضعیتی ناخواسته شده است.

از زاویهٔ نگاه اجتماعی، موضوع مهاجرت جوان‌ها به غرب برای دست‌یابی به موقعیت‌های بهتری برای تحصیل و کار، از جنبه‌های قابل‌اشارهٔ فیلم است که البته با لحن معتدلی مطرح می‌شود. سارا از خانواده‌ای متوسط و به‌نسبت مرفه است و مهاجرتش از سر ناچاری و درماندگی نیست. انگار استعدادی دارد که در کانادا بهتر می‌تواند از آن استفاده کند. موضوع مهاجرت سارا به صورتی غلیظ و با روغن‌داغ زیاد مطرح نمی‌شود. پدر و مادر سارا هم بجز قضیهٔ دوری از فرزند، مشکلی با مهاجرت ندارند. بحثی در فیلم پیرامون انگیزه‌های اقتصادی و اجتماعی مهاجرت نمی‌شود. کسی هم صحبت از فرار مغزها نمی‌کند. خلاصه این که هر تفسیر و بحثی پیرامون انگیزه‌های مهاجرت و فرار مغزها، چیزهایی مربوط به بیرون از فیلم است و مفسرانی که می‌توانند موضوع‌های مطرح‌شده در فیلم‌ها را به بحث‌های کلان اجتماعی مبتلابه مردم کشور پیوند بزنند. حتی صحبتی از این نمی‌شود که سیاوش برادر سارا هم قرار است بعداً به خواهرش در کانادا بپیوندد تا نتیجه بگیریم: جوان‌ها یک به یک جلای وطن می‌کنند.

اما محدودیت‌های اجتماعی باعث کشمکش و گره اصلی درام فیلم می‌شود. عده‌ای جوان برای دوست‌شان که عازم سفر (مهاجرت) است مهمانی خداحافظی (گودبای پارتی!) گرفته‌اند و در حالی که معقول نشسته‌اند و به اجرای موسیقی گوش می‌دهند، شیطنتی نمی‌کنند و خانم‌ها حجاب‌شان را هم رعایت کرده‌اند! پلیس سر می‌رسد و مجلس را به کام‌شان تلخ می‌کند.

تیزر فیلم از کانال آپارات «فیلیموشات»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *