پری صابری یکی از مهمترین چهرههای تئاتر ایران و از زنان پیشروی این هنر، سهشنبه 20 شهریور در 92 سالگی چشم از جهان فروبست. زندگی هنری پری صابری را میتوان به سه دوره تقسیم کرد: دورهٔ نخست در فرانسه و تحصیل سینما و سپس روی آوردن به تئاتر که به او یاری رساند در قامت یک زن هنرمند و روشنفکر به آگاهی و خودیابی برسد و در جامعهٔ مردسالار ایران تأثیر گذار باشد. دورهٔ دوم، بازگشت به ایران و ارائه نمایشهایی که جزو هنر آوانگارد در غرب در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به شمار میآمدند، و دورهٔ سوم و سرانجام در سالهای پس از انقلاب که همهٔ آموزهها و تجربههایش را برای روی صحنه بردن آثار جاودانهٔ ادبیات کلاسیک ایران به کار گرفت.
در آغاز دههٔ 40 و شکوفایی اقتصادی، گروهی از هنرمندان و دانشآموختگان در تلاش بودند با دور نگه داشتن خود از سیاست روز به پیشبرد مدرنیته در ایران کمک کنند. صابری در سالهای دانشجویی در فرانسه با برخی از مهمترین این چهرهها از جمله علینقی عالیخانی، عبدالمجید مجیدی و هوشنگ نهاوندی نشست و برخاست داشت. بعدها این سه نفر از مهمترین رجال دوران محمدرضاشاه شدند، بهویژه دکتر عالیخانی که او را معمار توسعهٔ اقتصادی در دههٔ 40 مینامند. صابری خوشاقبال و بختیار بود که پس از پایان تحصیلات در فرانسه و بازگشت به ایران، به سفارش پدرش با ابراهیم گلستان و حلقهٔ روشنفکران و شاعران و هنرمندان اطراف او نزدیک و مأنوس شد.
«به خاطر دارم که بعد از تحصیل در فرانسه و بازگشت به ایران، رفتم پیش آقای گلستان و در آن زمان خانهٔ او در دروس، یکی از مهمترین جایگاههایی بود که مرا با تمام جامعهٔ هنری ایران آشنا کرد. گلستان هر جمعه سفرهای باز داشت. همه میآمدند آنجا و ناهار میخوردند و با هم بودند. سالها این برنامه بهراه بود. خودم ده سال در این همنشینیها رفت و آمد داشتم. تمام بزرگان نقاشی و ادبیات در این خانه رفت و آمد داشتند و من هر جمعه میدیدمشان؛ آقای سپهری، آقای اخوان ثالث، آقای شاملو و فروغ فرخزاد که ستارهٔ وحشی آنجا بود، چون اگر به او حمله میکردند، حمله میکرد. اجازه نمیداد کسی به او گستاخی کند و اگر اتفاق میافتاد، فروغ فوراً جواب میداد.»
در این دوران او در دو فیلم از سینمای موج ایران، شب قوزی ساختهٔ فرخ غفاری و خشت و آیینه به کارگردانی ابراهیم گلستان هم بازی کرد. نشست و برخاست با شاعران بزرگی مانند فروغ فرخزاد و سهراب سپهری و آموختههایش از تئاتر در مکتب تانیا بالاشوا سبب درخشش او در محیط هنری و بسیار مستعد آن زمان شد. اجرای نمایشنامهٔ شش شخصیت در جستوجوی یک نویسنده از لوئیجی پیراندللو به کارگردانی پری صابری و با بازی فروغ فرخزاد، پرویز فنیزاده، اسماعیل محرابی، پرویز پورحسینی و سعید پورصمیمی به عنوان سومین اجرای گروه پازارگارد از درخشانترین اجراهای ایران در سالهای دههٔ 1340 بود.
صابری در مورد فروغ چنین گفته:
«من و فروغ تقریباً همسنوسال بودیم. یعنی اگر امروز زنده بود تقریباً همسن من بود. هر جمعه او را آنجا میدیدم. او با من صمیمی شد. شخصیت برجستهای داشت و اگر نظر مرا بخواهند خواهم گفت ملکهٔ شعر معاصر ایران فروغ فرخزاد و سپهری هم سلطانش… فروغ فرخزاد خودش آمد سراغ من. حالا این نظر من است و نظر دیگران هم محترم. من آن موقع به محض بازگشت به ایران شروع کرده بودم به کار تئاتر و می خواستم شش شخصیت در جستوجوی نویسندهٔ لوئیجی پیر آندلو را بیاورم روی صحنه. فروغ هم فهمید و گفت میخواهم این نقش را بازی کنم. من تعجب کردم. چهطور ممکن بود فروغ با همهٔ شهرتی که آن زمان داشت بخواهد در تئاتر کسی بازی کند که تازهوارد بود و هنوز قدمهای اولیه را برمیداشت…»
صابری در ادامه به حسادتها و تنگنظریها با فروغ به عنوان مهمترین شاعر زن ایران و بهویژه بازی در تئاتر اشاره میکند:
«در شبهای شلوغ اجرای شش شخصیت در جستوجوی یک نویسنده افرادی به حضور فروغ در نمایش ایراد گرفتند و گفتند او شاعر است و نمیداند بازیگری یعنی چه، اما اجرای درخشان او جواب منتقدان را داد.»
او در پاریس و بر خلاف میل پدرش در مدرسهٔ سینما تحصیل میکرد. فیلم کوتاهی بر اساس شعری از خیام ساخته بود که بهترین نمرهٔ کارگردانی و تکنیک را آورد. سایر دانشجویان این موفقیت را برنمیتابیدند. صابری اما بهزودی متوجه شد که به عنوان کارگردان بر بازیگر تسلط کافی ندارد. پس برای خودشناسی به سمت تئاتر متمایل شد. دلیل گرایش او به تئاتر این بود که گمان میبرد در تئاتر میتواند دریابد که با انسانی که مقابل او ایستاده و صاحب اراده است چهگونه باید رفتار کند. او به جهان تئاتر وارد شد و نزد تانیا بلاشوا شاگردی کرد که از شاگردان کنستانتین استانیسلاوسکی (کارگردان مشهور تئاتر شوروی) بود.
صابری دربارهٔ روزگار زندگی در فرانسه گفته است:
«فرانسه که رفتم خیلی بیش از حد معمول لاغر بودم و خب سیاه هم بودم. یک حس حقارت فیزیکی نسبت به خودم داشتم. یعنی فکر میکردم کسی به من نگاه نمیکند و یادم است که هیچ وقت حاضر نبودم لباس آستین کوتاه بپوشم و کمکم در برخورد با اجتماع فرانسه و پسرانی که در آن زمان خیلی به من توجه میکردند، فکر کردم که نه، من هم قابل دیدن و مورد توجه هستم و حسهای سرکوب شده در من ریخت.»
در اواخر سال 1341 عدهای از فارغالتحصیلان کلاس آزاد هنرپیشگی ادارهٔ هنرهای دراماتیک که عبارت بودند از پرویز فنیزاده، اسماعیل محرابی، سعید پورصمیمی و پرویز پورحسینی به سرپرستی مجید لولاچی، به طور غیررسمی گروهی تئاتری تشکیل دادند و آن را «پازارگاد» نام نهادند. پس از مدتی پرویز کاردان نیز به آنها ملحق شد و در اردیبهشت 1342 حمید سمندریان که پس از اتمام تحصیلات عالی خود در آلمان به ایران بازگشته بود و با ادارهٔ هنرهای دراماتیک همکاری میکرد، پس از فراهم نبودن شرایط لازم برای فعالیت، به همراه پری صابری، پرویز کاردان و داوود رشیدی از ادارهٔ هنرهای دراماتیک استعفا کردند و درصدد تشکیل یک گروه هنری بودند که پرویز کاردان و داوود رشیدی مجدداً در ادارهٔ هنرهای دراماتیک مشغول کار شدند. سمندریان و پری صابری به اتفاق ابراهیم گلستان به طور رسمی گروه «پازارگاد» را تشکیل دادند.
مردههای بیکفن و دفن اثر ژان پل سارتر نخستین محصول این گروه هنری بود. دومین برنامهٔ نمایش این گروه اجرای نمایش باغوحش شیشهای اثر تنسی ویلیامز بود که در آبان 1342 به مدت ده شب در محل باشگاه آرارات و با همکاری ادارهٔ هنرهای دراماتیک به روی صحنه رفت. در این نمایش پرویز فنیزاده، عباس مغفوریان، شهلا ریاحی و پری صابری ایفای نقش کردند و کارگردانی آن را حمید سمندریان به عهده داشت.
پس از آن که علینقی عالیخانی به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد، از پری صابری خواست که مسئول ادارهٔ فوق برنامه دانشگاه تهران شود که برنامههایی در حوزههای موسیقی، تئاتر، سینما و سفر برای دانشجویان برگزار میکرد. در آغاز دههٔ 1350 بهتدریج تئاتر مدرن جای خود را بهخوبی باز کرده بود. کارگاه نمایش که در سال 1348 به پیشنهاد رضا قطبی تشکیل شده بود، از یک طرف و اجرای نمایشهای متنوع در تئاتر شهر از طرف دیگر، جلوههای مدرنیسم را در تئاتر ایران تشکیل میدادند. تسلط گفتمان چپ و ادبیات چپ در فضای تئاتر بیتأثیر نبود. سفر اوژن یونسکو به تهران و حضور او در تالار مولوی، پری صابری در نقش میزبان و مترجم یونسکو و گردانندهٔ نشست با دانشجویان را ناگهان در کانون این تنش قرار داد.
گفتوگوی یونسکو با دانشجویان معترض به مشاجره و بگومگو کشید و او پاسخ دانشجویان را چنین داد:
«من یک مرد تئاتر هستم و نیامدهام در مملکت شما انقلاب کنم و یا از وقوع آن جلوگیری کنم. این داستان مربوط به شماست و تنها شما. شما همهتان دارید مرا با انگشت نشان میدهید، گویی من تنها گناهکار و تنها مسئول بدبختی تمامی اجتماعات بد دنیا و اجتماع بد شما هستم.»
پری صابری روایتی دارد از آن جلسهٔ پرحاشیه:
«داوود رشیدی، من و دکتر ساروخانی (رییس امور فرهنگی دانشگاه) از این که این حرفها را برای یونسکو ترجمه میکردیم واقعاً خجالتزده شدیم. مخصوصاً جمشید ملکپور مدام هیزم بر آتش میگذاشت. جوان بود و پرشور و تب و تاب سیاسیاش بالا، اما سخنانش رفتهرفته به نوعی توهین به یونسکو بدل شد.»
استقبال پنجاههزار نفری مخاطبان از تئاتر کرگدن اوژن یونسکو در سال 1350 که پری صابری ترجمه و حمید سمندریان کارگردانی کرده بود، از فرازهای تئاتر ایران در دههٔ 50 بوده است. پری صابری تالار مولوی را در امتداد تلاشهایش بنیان کرد. او در فکر تشکیل یک کانون تئاتر در دانشگاه تهران هم بود که انقلاب این مجال را از او گرفت. در افتتاحیهٔ تالار مولوی ملاقات با بانوی سالخوره اثر دورنمات به نمایش درآمد. از ویژگیهای این تالار این بود که صندلیهای سالن میچرخیدند و میشد از تمام زوایا به تماشای صحنه نشست.
تئاتر در محاق قرار گرفت و پری صابری هم بهناگزیر خانهنشین و پس از مدتی از ایران خارج شد و در اواخر دههٔ شصت بار دیگر به میهن بازگشت. او در سالهای غربتنشینی، به احترام و دوستی با فروغ، نمایشنامهٔ من از کجا، عشق از کجا را دربارهٔ زندگی فروغ فرخزاد نوشت که اجراهای متعددی هم داشت. در دورهٔ سوم زندگیاش به شعر کلاسیک ایران روی آورد. حاصل این دوران «به خودآیی» نمایشهای من به باغ عرفان (بر اساس اشعار سهراب سپهری)، بیژن و منیژه، شمس پرنده، من از کجا، عشق از کجا، هفت شهر عشق، رند خلوتنشین، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، هفت خان رستم، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب» و باغ دلگشا است. از میان این آثار، من به باغ عرفان و هفت شهر عشق در چند کشور خارجی از جمله در هند روی صحنه رفتند. شمس پرنده که پری صابری آن را موفقترین اثر خود میدانست، اجراهای متعددی در ایران و اروپا داشت. پری صابری شمس پرنده و اسطورهٔ سیاوش را در تالار یونسکوی پاریس به روی صحنه برد و در سال 1383 نشان شوالیهٔ هنر و ادب فرانسه را برای اجرای این آثار و سپس نشان لژیون دونور را دریافت کرد.
در شب بزرگداشتش به همت علی دهباشی در بهمن 1392 چنین خودش را معرفی کرد:
«پری صابری هستم، زادهٔ آب و خاک ایران. حرفهام تئاتر، نویسندگی و گردش در باغ هنر است. تئاتر جایگاه شناخت آدمی است. خودشناسی است. نمایش بزکنشدهٔ تقواها و شرارتهاست. غوغای زندگی است!»
او از نسلی بود که به یگانگی زبان و عشق و زندگی و هنر باوری عمیق داشتند؛ روحش در آرامش ابدی…
پینوشت:
1. در شمارهٔ ویژهٔ بهار 1394 ماهنامهٔ فیلم؛ پروندهٔ یک موضوع: پنجاه سالگی خشت و آینه و گنج قارون با پری صابری با عنوان «پلنگ دروس» گفتوگو شده بود.
2. مستند پری بانو ساختهٔ بیژن شکرریز، روایت زندگی پری صابری با زبان و بیان خود است.