همان پسرکی که روزگاری در رضا موتوری (مسعود کیمیایی) با نقشی فرعی که تأثیری در روایت قصه نداشت، کمتر کسی فکرش را میکرد که دو سه سال بعد تبدیل به جوان اول سینمای ایران شود و در حالی که همگان وجاهت منظر و شور بازیاش را با آلن دلون مقایسه میکردند، فکرش را هم نمیکرد که روزگار چنان بازی تلخی برایش تدارک ببیند که در هنگام مرگ تعداد نقشهایش بهزحمت به تعداد انگشتان دو دست برسد.
سعید کنگرانی به عنوان نماینده نسل جدید جامعه رو به مدرنیته ایران اولین گام سینماییاش را با حضور در دایره مینا (داریوش مهرجویی) چنان مستحکم برداشت که خیلی زود تبدیل به انتخاب نخست برای نقشهای نوجوانان تازه به بلوغ رسیده شد.
علی در دایره مینا جوانی از محلههای فقیرنشین تهران، برای معالجه پدر بیمارش به بیمارستانی مراجعه میکند و حضور شبانهروزی در محوطه آن، چشمانش را به واقعیتهای جامعه پیرامون بازتر کرده و روشی هرچند غلط را برای بالا رفتن از پلههای ترقی پیش رویاش قرار میدهد و او که از عمری فقر و تنگدستی خانواده به ستوه آمده، با زبر و زرنگی و چالاکی تمام فوت و فن سوءاستفاده از موقعیت را پیش سامری (انتظامی)، اسماعیل (نصیریان) و زهرا (فروزان) بهسرعت یاد میگیرد و در این مسیر چنان پیش میرود که حتی مریضی و مرگ پدر پیرش هم برایش مهم نیست و این بار اسماعیل است که از سرعت انحطاط نسل جدید عصبانی شده و به یادش میآورد که دستکم زیر تابوت پدرش را بگیرد. علی به این باور رسیده که برای عوض کردن طبقه اجتماعیاش چارهای جز زیر و رو کشیدن و چسباندن خود به آدمهایی که زالووار خون مردم را مکیده و برای خود سرمایه میکنند ندارد.
نکتهای که با لحنی دیگر در سرایدار (خسرو هریتاش) هم شاهد آن هستیم و او را در نقش داود میبینیم که از وضعیت اجتماعی و شغل پدرش شرمنده است و غذای پسمانده اغنیا را به سطل آشغال میریزد و بلندپروازانه سودای کارگردانی سینما دارد، اما تلاشهای از سر استیصال پدر برای امرارمعاش را که حتی به خاطرش دست به اعمال غیراخلاقی میزند صرفاً از دور تماشا میکند و آن را سوژهای برای فیلم مستندوار خود میکند. در پایان شکستخورده به خانه برگشته و شاهد عروسی دختر موردعلاقهاش میشود و سهمش فقط بالا رفتن از نردبانی شکسته و تماشاست و حسرت! انگار آن نردبان شکسته مابهازای تصویری آرزوهای بیسرانجام و بلندپروازیهای بیانتهایش است.
این تجربهها باعث میشود که ناصر تقوایی با فراغ بال نقش نخست سریال جاودانهاش داییجان ناپلئون را به او واگذارد و حتی اسم «سعید» را که در کتاب ایرج پزشکزاد وجود ندارد و ما به واسطه اولشخص بودن روایت هیچوقت نامش را نمیدانیم، به قهرمان قصه میدهد. او در تمام طول و عرض سریال حضور داشت و با بازیگران بزرگی چون پرویز فنیزاده، پرویز صیاد، غلامحسین نقشینه، نصرت کریمی و محمدعلی کشاورز همبازی شد و کم نیاورد. جوانی پرجنبوجوش، باهوش و خلاق که به دلیل اصل و نسب پدر هر روز سرکوفت میخورد ولی کم نمیآورد و تفاوتی بنیادین با پسردایی و رقیبش «پوری فشفشو» (بهمن زرینپور) دارد. در حالیکه پوری دو سه سال بزرگتر است و دست چپ و راست خود را نمیداند، سعید در بطن تمام حوادث خانواده حضوری فعال دارد و راهکار ارائه میدهد و مناسباتش همانگونه که با پدر صمیمیست با عمو اسدالله و مشقاسم هم خودمانیست و تنها جایی که کم میآورد در مقوله عشق و دستیابی به لیلیست تا بفهمد عشق کافی نیست و گاه اصل و نسب مهمترین فاکتور در چنین مسائلی است و وقتی که از اسدالله میرزا جمله «آن کار را هم تمام کردند!» را میشنود دیگر دنیا برایش به انتها رسیده است.
اما همه این نقشها انگار مقدمهای برای رسیدن به در امتداد شب (پرویز صیاد) و همبازی شدن با ستاره دستنیافتنی آن روزها (گوگوش) است و در عشقی بین جوانی لاقبا و ستارهای بزرگ که جوانه میزند و به تلخترین شکل ممکن به پایان میرسد؛ مرگی که شاید چهار دهه دیرتر به سراغش آمد. اما او در تمام این چهار دهه مرگی تدریجی را تجربه کرد تا تاوان اشتهارش را اینگونه بدهد و ثابت کند که جایی برای سعیدها، بابکها، داودها و علیها نیست و به هر قیمتی نمیتوان آرزوهای بزرگ و غیرقابل دسترس در ذهن پروراند. چرا که حتی در صورت برآورده شدن باید تقاصش را با روح و جانش بدهد. هرچه بود روزگار با او کج افتاد و در حالیکه سینمای ایران بعد از سالها از سینمای کابارهای و آبکی فاصله گرفته و موج نویی شکل گرفته بود و سعید کنگرانی را به عنوان یکی از ستارههایش معرفی کرده بود، با وقوع انقلاب مسیر جدیدی برای سینما ترسیم شد و خیلیها از قطار سینما پیاده شدند که یکی از مهمترینشان خود سعید بود تا چهار دهه برای متهم کردن اطرافیان فرصت داشته باشد.
یک پاسخ
حیف شد جوانی خوشتیپ با استعداد که خیلی سریع به قله رسید ولی اچل اما،ش نداد .