روایت ناتمام سیما در لایهٔ اول فیلمی دربارهٔ خلأهای قانونی و امکان سوءاستفاده با اتهام زدن و اخاذی در فضای مجازی بیهیچ مدرکی در جنبش «می تو» است. اتهامی که بهسرعت در دام تلقی غلط اکثریت و شایعهسازی میافتد. فیلم در این مسیر در بخش نخست گام به گام همچون فیلمی پلیسی/ آموزشی به جزییات رشدیابندهٔ این بحران میپردازد. در این بخش، زندگی آرش و سیما به صورت موازی به نمایش درمیآید تا در میانه، ماجرای آنها به هم متصل شوند. آرش استاد دانشگاه و برگزارکنندهٔ همایشهای انگیزشی موفق با همسری زیبا و پزشک و یک زندگی آرام و مرفه، با این بحران پلهپله در معرض سقوط قرار میگیرد. در دانشگاه با نگاه تمسخرآمیز و کنایههای دانشجوها روبهرو میشود و مورد مواخذهٔ رییس دانشگاه قرار میگیرد و کمکم از تدریس معلق میشود، همایشها و برنامههایش دچار نقصان میشود، همسرش با دیدهٔ تحقیر با او برخورد میکند و… با آشکار شدن نقشهٔ شوم دو جوان محروم و عقدههای آنها به نظر میرسد فیلم میخواهد به دام نگاهی کلیشهای بیفتد که در آن آدمهای بد و فقیر برای تلکه کردن زندگی زوجی مرفه دست به هر کاری میزنند تا انتقام خود را از تضادهای اجتماعی گرفته باشند و از این طریق نیاز به تهیهٔ پول جراحی یکی از جوانها نیز توجیه شده باشد. اما این کلیشه در ادامهٔ فیلم از هم میپاشد و نگاه فیلم با اندکی تأخیر بر لایهٔ دومش متمرکز میشود.
نقطهعطف این تغییر نگاه، دزدیده شدن حنا، دختر کوچک آرش، است که سبب میشود او بار دیگر با سیما، نامزد سابقش، روبهرو شود. برادر جوان سیما، حنا را می دزدد و کمکم پرده از روی زندگی گذشتهٔ آرش برداشته میشود. سیما نامزد آرش بوده که ده سال پیش او را درست روز عروسیشان رها کرده است. هرچند در فیلم دلیلی برای این اقدام بیان نمیشود اما میتوان حدس زد که سبب آن، شاید دسترسی به وضعیتی بهتر در زندگی با لاله باشد که پزشک است؛ آنچه سبب آشکار شدن جنبهای دیگر از شخصیت او میشود. این که بر خلاف شعارها و حرفهای زیبا و تدریس نظریههای جدید در زمینهٔ گفتوگو و چگونگی رفتار متقابل و نظریههای اخلاقی و انگیزشی، در عمل رفتاری منفعتطلبانه و خودخواهانه دارد. این رفتار سبب شناخت تازهٔ همسرش لاله نیز از او میشود و به همین دلیل دیگر به آرش اعتماد ندارد.
از اینجا روایت فیلم از شکل مستقیم و موازی به سوی تحول درونی آرش پیش میرود. روایت دانای کل که میکوشید هر دو طرف ماجرای متهم و شاکی را نشان بدهد اکنون دچار چرخش روایی میشود. خانوادهٔ فقیر در جایگاه مظلوم قرار میگیرد و نقاب از روی چهرهٔ بهظاهر موجه آرش برداشته میشود. رفتاری که در زمان جوانی به نظرش طبیعی جلوه میکرد حالا معناهای تازهای پیدا کرده است. آنچه در طول زمان فراموش شده بود حالا نیاز به غبارروبی دوباره دارد. در این بخش و با نگاهی دیگر، فیلم نیاز دارد استراتژی روایی خود را از ابتدا معکوس یا از میانه تغییر بدهد و بیشتر روی شخصیت درونی و نگاه دوبارهٔ آرش به زندگی جوانیاش متمرکز شود که چنین نمیکند به همین دلیل تحول شخصیت او در فیلم بجز چند گفتوگو چندان روشن نیست. لاله ابتدا در انتقاد تند به آرش میگوید: «تو کسی هستی که به محض به دست آوردن فرصت بهتر، به همه چیز پشت پا میزنی.» این روشی است که آرش بنا به نظریهٔ «فایدهگرایی» جان استوارت میل و جان بنتام بر خلاف آنچه در کلاس دانشگاه دربارهٔ «کنش ارتباطی و همگرایی» هابرماس و گفتوگوهای اجتماعی سخن میگوید به آن عمل میکند و بنا بر همان اصل، زندگی «دیگری» و دیگران برایش چندان مورد توجه نیست مگر این که سودی برایش داشته باشند. اصلی که با رشد امکانات در زندگی او گسترهٔ بزرگتر و خطرناکتری یافته و در پوشش بهظاهر موجه استادی دانشگاه، سر از پولشویی و اختلاس و مفاسد دیگر درمیآورد.
تیزر از کانال آپارات «سینماتیکت»