فتح صحرا در دامانِ خدایان

دیوید لینچ شکست خورد، الخاندرو خودوروفسکی حتی به فیلم‌برداری هم نرسید و این‌بار دنی ویلنوو مأموریتِ به ظاهر غیرممکنِ اقتباس از تلماسه را انجام داد. از این به بعد می‌توانیم او را ایتِن هانت بنامیم. دنی ویلنوو در اقتباسی جدید از رمان فرانک هربرت فیلمی را به ما ارائه می‌کند که به دغدغه‌های همیشگی‌اش پاسخ می‌دهد، آن‌ها را یادآوری و افشا می‌کند و در زمینی عظیم گسترش می‌دهد که برای لذت تماشاگر طراحی شده است.

هرچند بخش‌هایی از تلماسه، سقوط شاهین سیاه و جنگ ستارگان را به یاد می‌آورد اما فراموش نکنید این اولین بار نیست که ویلنوو به ژانر علمی‌تخیلی می‌پردازد. در واقع، فیلم‌های قبلی او ورود (۲۰۱۶) و بلید رانر ۲۰۴۹ (۲۰۱۷) تأییدیهٔ او برای تسلط بر بیابان‌های آراکیس بوده است. نباید تعجب کنیم، زیرا رویکرد او به این ژانر، که با ظرفیت غوطه‌ور بودن بدون کنار گذاشتن درون‌نگری مشخص شده، در سال‌های اخیر نقطه عطفی در آن بوده و برای مواجهه با اقتباس از اثری با ویژگی‌های رمان هربرت ایده‌آل به نظر می‌رسید. تلماسه اولین قسمت از یک «بیولوژی» است که بودجه‌اش حدود ۱۶۵ میلیون دلار برآورد شده است. فیلم موفق می‌شود خود را با علایق قبلی ویلنوو وفق دهد و زمینهٔ کنجکاوی را برای کاوش در آن‌ها فراهم کند. برای مثال، نحوهٔ برخورد با محیط‌ها و چگونگی تأثیر استثنایی آن‌ها بر شخصیت‌هایی که در آن‌ها زندگی می‌کنند. او حتی درون تصاویر عظیم، مجموعه‌ای از تصاویر را پیشنهاد می‌کند که به سمت مینیمالیسم گرایش دارند؛ جایی که برخی از عناصر طبیعی – دریا، باران، شن – برجستگی واقعی پیدا می‌کنند تا آن روح ارگانیک و ملموس را القاء کنند. بیننده را تقریباً فوراً به آن دنیاها منتقل می‌کند. او اهمیت می‌دهد که ما بتوانیم محیط را تنفس کنیم. و در طول این روند، توجه به جزئیات همیشه وجود دارد. پویایی عملکرد برخی از اشیاء، طراحی معماری یا لباس‌ها در هر لحظه به ما یادآوری می‌کند که این یک داستان تخیلی است. اما علم نیز جایگاهی دارد. چیزی شبیه به این در صداگذاری اتفاق می‌افتد که حتی با در اختیار داشتن موسیقی قدرتمند کهنه‌سربازی مانند هانس زیمر و زمزمه‌های کرکننده‌اش، می‌تواند فضاهایی را هم برای سکوت و هم برای لطیف‌ترین صداها جستجو کند.

فیلم فقط نیمی از اثر اصلی را پوشش می‌دهد و به آن ریتمی می‌دهد که گرچه کُند و آرام است اما بیننده را وارد دنیای خود می‌کند، و آهنگ عجیبی را به فیلم می‌بخشد، که تا حدی ممکن است به دلیل وفاداری شدید آن به ساختار کتاب باشد. با این‌حال، چشمان آبیِ فرمن‌ها پژواکی در متن چشمان پیتر اوتول در لورنس عربستان (دیوید لین، ۱۹۶۲) است. بیابان‌های تلماسه خاموش است، همین‌طور چشم‌ها. این تکنیک رنگارنگ به ظاهر باشکوه و پالت گریگ فریزر بیش از حد پخته و اشباع‌نشده است، اما دیوید لین و فردی یانگ چیزی ساختند که هنوز زنده است و حس می‌شود.

در طول تاریخ، سینمای علمی‌تخیلی با انگی ناعادلانه مواجه بوده است. اولین فیلم علمی‌تخیلی بزرگ سینما، متروپلیس (فریتس لانگ، ۱۹۲۷)، شاهکاری بود که از بستر جامعه‌ای آینده‌نگر برای بررسی وضعیت انسان با عمقی که تا آن زمان در سینما بی‌سابقه بود، استفاده کرد. با این‌حال، به دلیل عواملی مانند موفقیت فیلم‌های ردهٔ «B»در دههٔ ۱۹۵۰ و عطش شرکت‌های سازنده برای ساختن فیلم‌های پرفروش و کم‌محتوا، این ژانر را مملو از آثار کودکانه‌ای کرد که چیزی جز انعکاس رقت‌انگیز این ژانر نبود. از آن زمان تا کنون، فیلم‌های زیادی بوده‌اند که با این فرایند مبارزه کرده‌اند تا به داستان علمی‌تخیلی قدر و منزلتی را بدهند که به عنوان یک ژانر شایستهٔ آن است.

قهرمان‌ها متولد نمی‌شوند، ساخته می‌شوند. چند بار این عبارت را شنیده‌ایم؟ انسان منتخب باید بر هزاران مانع غلبه کند تا مأموریتش را انجام دهد و به عنوان یک (ابر) قهرمان همه را نجات دهد. به گفتهٔ فرانک هربرت، این دقیقاً مشکل فرقهٔ قهرمان است: چهره‌هایی که روی یک پایه بلند شده‌اند اما در اعماق وجودشان فقط انسان هستند. کسانی که اشتباه می‌کنند. و هر چه یک قهرمان بزرگ‌تر باشد، رنج و ویرانی بیشتری برای بشریت به ارمغان می‌آورد.

گرچه انتقاد تلماسه۲ از جامعه و مذهب هرگز چیزی پنهان نبوده، اما دقیقاً به دلیل ارائهٔ مستقیم رادیکالیسم و تعصب است که داستان آن‌قدر تأثیرگذار می‌شود. پل مانند هری پاتر تنها کسی نیست که می‌تواند پیشگویی کند. فید-روتا در تلماسه۲ نقطهٔ مقابل پل است. آن‌ها از بسیاری جهات شبیه هم هستند: باهوش، هدف‌گرا، و در نوع خود کاریزماتیک. در حالی‌که پل با قلب خود رهبری می‌کند، فید یک جامعه‌شناس است. جایی که پل احترام به دست می‌آورد، فید آن را غصب می‌کند. پل خود را به عنوان یک موش صحرایی بامزه می‌بیند (از این رو مُعَدّیب نامیده می‌شود)، در حالی‌که فید در ظاهر و رفتار یک هیولا است. در روی دیگر سکه، شخصیت فید ناگهان به‌عنوان پیش‌بینی آیندهٔ پل عمل می‌کند، زیرا مُعَدّیب شروع به شبیه‌سازی آناکین اسکای‌واکر در ظاهر و مایکل کورلئونه در مسیر شخصیتش می‌کند. مایکل نمی‌خواست رئیس خانواده شود، پل نیز با اکراه تبدیل به یک قهرمان، ناجی فرمن‌ها می‌شود. با این‌حال، در پایان، هر دوی آن‌ها اسطوره‌ای می‌شوند و کورکورانه از رهبران پیشین پیروی می‌کنند. به همین دلیل است که فرانک هربرت «قهرمانان» را ویرانگر می‌داند. بنابراین اهمیت تفکر انتقادی پیام اصلی تلماسه۲ است. آراکیس تنها یک نماینده دارد: چانی. او نمایندهٔ عقل سلیم است، و می‌داند که نباید قدرت را در دست یک نفر گذاشت و از او ابرقهرمان ساخت. این باعث ایجاد پیروان می‌شود که منجر به رادیکالیزه شدن می‌شود و این راهی برای کنترل میلیون‌ها انسان است. چانی نه تنها ذهن، بلکه روح تلماسه۲ است، حداقل طبق قصد و نیت ویلنوو. عشق چانی و پل باید قلب فیلم می‌بود، اما عاشقانه‌ای کم‌عمق باقی مانده. با وجود این‌که آنها هر پنج دقیقه یک‌بار به عشق خود اعتراف می‌کنند، اما به طرز عجیبی هیچ شیمی بین شالامه و زندایا وجود ندارد. بنابراین ما دو رفیق خوب را روی صفحه می‌بینیم تا عاشقانی که برای یکدیگر می‌سوزند

تیزرها از کانال آپارات «فیلیمو»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *