عشق کافی نیست!

کنترلگری در رابطه به تمایل افراطی و بیمارگونهٔ شخص برای تسلط و اعمال نظر بر همهٔ بخش‌های زندگی و رفتار شریک عاطفی خود اطلاق می‌شود. این میل به تسلط می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مثل انتخاب لباس، رفت‌وآمد، معاشرت، فعالیت اجتماعی، شغل و حتی نظرات و عقاید بروز پیدا کند. فردی که در رابطه کنترلگر است به طور دائم سعی می‌کند شریک عاطفی خود را تحت نظر داشته باشد و این رفتارها به مرور زمان باعث ایجاد حس بی‌اعتمادی، ناامیدی و خشم در شریک عاطفی شود و رابطه را به سمت سردی و عشق را به سمت نفرت سوق دهد.

ماهی در سریال در انتهای شب برخلاف عشق بی‌پایان اولیه‌اش، در پروسهٔ زندگی زناشویی تبدیل به مغز متفکر خانواده شده و مدیریت اقتصادی، انتخاب محل سکونت و حتی چگونگی رفت‌وآمد همسرش بهنام به محیط کار را بر عهده گرفته و کار را تا جایی گسترش داده که حتی بارها در مورد باز بودن شیر گاز و پشت در نماندن کلید خانه تذکر بدهد و از سوی دیگر نارضایتی‌های جنسی انباشتهٔ سالیان سبب شده که او برای سرکوب و پرت کردن حواس خود از زنانگی به عنصر مادرانگی پناه ببرد و به گفتهٔ بهنام در بسیاری اوقات به گونه‌ای برخورد کند که انگار دو بچه دارد. در حالی‌که بهنام از نظر سنی ده سال از او بزرگ‌تر است و چهار سال تمام سمت استادی‌اش را در دانشگاه به عهده داشته و گمان نمی‌رود که در مسیر ادارهٔ زندگی چنان بی‌مبالاتی داشته باشد که نیاز به یک فرشتهٔ نگهبان برای توضیح دادن بدیهیات داشته باشد. همهٔ این‌ها، که به نوعی تحقیر و از دست رفتن اعتمادبه‌نفس را در پی دارد، باعث انباشت خشمی عظیم نسبت به مفهوم خانواده و شخص همسر درون بهنام شده که با وجود دوست داشتنش نمی‌تواند در بحث‌های کوچک خانوادگی هم این خشم عمیق را پنهان کرده و گاهی چنان از تنور در می‌رود که خون جلوی چشمانش را گرفته و پتانسیل خفه کردن و به قتل رساندن طرف مقابل را هم می‌توان در آن چشم‌های غضب‌گرفته‌ مشاهده کرد. تمام این‌ها بغض‌های فروخورده و شخصیت نادیده‌گرفته‌شدهٔ مردی‌ست که روزگاری برای خود ارج و قربی داشت اما حالا نه در محیط اداره می‌تواند جایگاه خود را حفظ کند و به‌سرعت روند تنزل اداری را طی می‌کند، نه در خانواده به عنوان شوهری موفق و دلسوز شناخته می‌شود و نه در هنر به چنان جایگاهی رسیده که بتواند دست‌کم به  ارضای روحی بپردازد در نتیجه به معنای واقعی کلمه به عنوان بازنده‌ای تمام‌عیار مطرح می‌شود. آن‌جاست که وقتی همسایه‌ای از سر خیرخواهی یا حتی از روی نقشه‌ای ازپیش‌تعیین‌شده به او نزدیک می‌شود و بدون داشتن کم‌ترین نشانه‌هایی از فرهیختگی و دغدغه‌های فرهنگی و هنری و حتی تناسب طبقاتی و اجتماعی، صرفاً به خاطر دست‌پخت خوب و فراهم کردن محیطی آرام و شخصیت دادن به بهنام و پسرش به‌سرعت از سوی آن‌ها پذیرفته و تبدیل می‌شود به نزدیک‌ترین فرد بهنام و پسرش. ذهن بهنام همواره در حال مقایسهٔ حال خوب و شرایط روحی‌روانی هر روزش با سال‌های گذشته است که در ظاهر با آرمان‌گرایی‌های خاصی شروع شده اما از آن‌جایی که جامعه و حاکمیت سیاسی امروز ایران دلخوشی چندانی نسبت به طبقهٔ متوسط شهری ندارد و سبک زندگی آن‌ها را تا حدودی برگرفته از سبک زندگی دنیای مدرن می‌داند که در کنار دغدغه‌های روزمره نیم‌نگاهی هم به مسئولیت‌های اجتماعی دارند و این نوع دغدغه‌های فرهنگی‌هنری را به مصلحت خود ندانسته و مورد قبول قرار نمی‌دهد، در نتیجه خواسته یا ناخواسته شرایطی سخت از نظر اقتصادی و اداری پیش می‌آورد که آن‌ها را از متن شهرها به حاشیه تبعید کند و دامنهٔ اثرگذاری‌شان را محدود و محدودتر کرده و آن‌ها را چنان مشغول روزمرگی‌های شخصی می‌کند که دیگر فرصت تفکر در حوزه‌های مختلف را نداشته باشند. این‌جاست که جغرافیای داستان به کمک درام می‌آید و شهر جدید پردیس در حومهٔ تهران تبدیل به عاملی مهم در جهت پیشبرد داستان می‌شود و نگاه دراماتیک به جغرافیا جای نگاه گردشگری به حومه را می‌گیرد.

در همین چهار قسمتی که از پخش سریال گذشته مشخص است که آیدا پناهنده و ارسلان امیری به عنوان نویسندگان سریال، نگاهی دقیق، جزئی‌نگر و حتی گاه تابوشکن به مقولهٔ خانواده داشتند و همان جملهٔ «نود درصد خانم‌ها این مشکل را دارند!» که بر زبان بهنام در مورد نارضایتی‌های جنسی ماهی جاری می‌شود، یکی از اصلی‌ترین دلایل بالا بودن آمار طلاق در جامعهٔ امروزی که زنان به حقوق اولیه خود از زندگی واقف شده‌اند قلمداد می‌شود و حتی گسترش روزافزون اعتیاد در مردان هم به نوعی با همان نارضایتی ارتباط مستقیم دارد و راهکاری موقت برای مقابله با آن مشکل است که در درازمدت بر ضد خود عمل می‌کند و هیچ‌وقت در آثار نمایشی ایرانی مطرح نشده و جزو اسرار مگو محسوب می‌شود. حتی طعنهٔ محضردار به نسل حاضر که «نه ازدواج‌شان طبیعی‌ست و نه طلاق‌شان» نمی‌تواند چندان محلی از اعراب داشته باشد، نشان از عدم شناخت محضردار از طبقهٔ متوسط است که عاشقانه ازدواج می‌کنند و بعد از رسیدن به بن‌بست در رابطه نمی‌خواهند به هر شکل ممکن آن را تا پایان عمر حفظ کنند و زندگی را بر هر دو طرف تلخ کنند، بلکه بدون دعوا و جنجال و آژان‌کشی تصمیم به طلاق می‌گیرند و چنان محترمانه به سرنوشت‌ هم می‌نگرند که حتی جملهٔ خرافی زن همیشه سوگوار در گل‌فروشی خطاب به بهنام در مورد زوج یا فرد بودن تعداد شاخه‌های گل در آیندهٔ طرف مقابل برایش جدی می‌آید که ترجیح می‌دهد یک شاخه گل بیشتر بگیرد و ریسک تباهی زندگی مادر فرزندش را به جان نخرد.

 در کنار آن وجود کودکی بیش‌فعال در خانواده که هر روز یک عدد قرص ریتالین می‌خورد و با این‌همه باز برای کنترل رفتارهایش دو سه نفری لازم است، در خستگی مفرط زوجین و کلافگی و کم آوردن‌شان تأثیر مستقیم دارد. هرچند که تأمین روزانهٔ این قرص، حتی با وجود داشتن نسخهٔ پزشکی در شهری مثل تهران از کارهای سخت و پیچیده‌ای‌ست که روح و روان خانواده و اضطراب نایابی‌اش یکی از مهم‌ترین مسائل این خانواده‌هاست و البته آیندهٔ کودک را هم به‌شدت غیرقابل پیش‌بینی می‌کند.

بازی پارسا پیروزفر چنان محکم و تکان‌دهنده است که در بیشتر سکانس‌ها به‌راحتی می‌تواند حقانیت خود را به مخاطب دیکته کند. در حالی‌که ماهی هم در جایگاه یک تلف‌شده که هنوز عشق بهنام را در سر دارد و ترجیح می‌دهد به جای خاطره‌سازی، خاطره‌بازی کند فقط می‌تواند اشک بریزد، سیگار بکشد، سکوت کند و گاهی هم کنایه‌ای بزند. هرچند که او هم بعد از ده سال سر کردن با استادی خوش‌تیپ ولی شکننده از لحاظ احساس و اقتصاد، حالا بنای تغییر در زندگی دارد و در گام اول استایل خود را عوض کرده و در گام دوم به همکلاسی پولداری که سال‌ها دنبالش بوده اجازهٔ نزدیکی می‌دهد و انگار با چشم‌پوشی از بسیاری از آرمان‌های فرهنگی‌هنری‌اش به این نکته می‌رسد که نیاز مالی هر استعدادی را می‌تواند در نطفه خفه کند. یکی از نقاط قوت سریال بازی بازیگران نقش‌های فرعی و چگونگی شخصیت‌پردازی آن‌هاست که آکنده از جزئیات است و فراموش‌نشدنی! دو برادری که یکی در کار ثبت ازدواج است و دیگری در ثبت طلاق با بازی جذاب سیامک صفری، در کنارشان ناهید مسلمی که به عنوان خواهرشان نقش منشی دارد و در اصل پیر فرزانه‌ای است که آدم‌ها را می‌تواند از روی چهره روان‌شناسی کند. در سکانسی جذاب در مورد عشق و ازدواج سخن می‌گوید و معتقد است آدم‌های عاشق نباید ازدواج کنند و رهرو آن مرد بزرگ باشد که می‌گفت ازدواج گورستان عشق است.

و یکی از شاهکارهای سریال، سکانس حضور بهنام و دارا در آسایشگاه سالمندان و حضور رشک‌برانگیز احترام برومند در نقش مادری آلزایمری و صحنهٔ رقص سه‌نفره که از لحاظ حسی نفس بیننده را بند می‌آورد.

یک پاسخ

  1. نقد جالب و سنجیده ای بود،از هر جهت تداعی کننده شرایط اسف بار اجتماعی جامعه کنونی بود و به قول معروف، بیان هیچ نکته ای از قلم نیفتاده بود، همان طور که این خصیصه در فیلم نیز رعایت شده بود و کارگردان به خوبی جزئیات را به تصویر کشیده بود.
    با تشکر از فیلم امروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *