جنگلی پر از شکارچی

جنگل آسفالت ترکیبی از دو موقعیت اصلی نمایشی است که هر دو التهاب‌آورند و با ترکیب آن‌ها، تنش و کشمکش‌های سریال بالا می‌رود: یکی انتقام (اصرار خانوادهٔ مقتول به مکافات قاتل) و دیگری سرقت که منبع آن همچنان ناشناخته است. [این مطلب با دیدن هشت قسمت نوشته شده.] این هر دو موقعیت جذاب نمایشی با توجه به شرایط پیرامون ما و قرابتش با جامعه و زندگی ما، مخاطب امروز ایرانی چنین داستان‌هایی را با کنجکاوی و اشتیاق دنبال می‌کند. از یک سو تنگناهای اقتصادی، اشخاص را به سمت کسب‌وکارهای غیرقانونی سوق می‌دهد و از سوی دیگر، آدم‌های عصبانی دست به کارهایی ناخواسته و خطرناک[مثلاً قتل] می‌زنند. در جنگل آسفالت نیز قتلی اتفاقی، موتور حرکت داستان می‌شود و سفرِ پرپیچ‌وتابی برای شخصیت‌های سریال مهیا می‌کند. در ادامه، سرقت طلاها به داستان قوام می‌دهد و آدم‌ها را روبه‌روی هم قرار می‌دهد. تنش‌های فراوان داستان سبب شده آدم‌ها نه در کنار هم که تقریباً همگی در تقابل با یک‌دیگر باشند و مدام با یک‌دیگر برخورد کنند.

آدم‌ها به گروه اصلی و فرعی تقسیم می‌شوند. در دنیای درام و فیلم هر یک از این دو گروه کارکردهای خاص خود دارند. این نوشته دربارهٔ آدم‌های فرعی و بازیگران‌شان است. شخصیت‌های فرعی اگرچه حضور کم‌تری در داستان دارند، تقابل‌های جانبی را پی می‌ریزند و باعث بیرون ریختن ذات و روحیهٔ شخصیت‌های اصلی و تصمیم‌های‌شان می‌شوند. برای مثال وقتی پدر مستأصل (ایرج) با داود جنگلی روبه‌رو می‌شود و داود رفتاری عجیب‌وغریب با او می‌کند، پدر مجبور است تصمیم‌هایی بگیرد که نشانگر شخصیت اوست. به دلیل پیچیدگی‌های داستان سریال با شخصیت‌های فرعی زیادی مواجه می‌شویم که هر کدام در زمان حضورشان اهمیت فراوانی پیدا می‌کنند. بازیگرانِ این شخصیت‌های فرعی همگی از عهدهٔ نقش‌های‌شان به‌خوبی برآمده‌اند و می‌توان ادعا کرد بازیگران فرعی، که برخی‌شان کمی شناخته‌شده و برخی دیگر ناشناخته‌اند، در رقابت با بازیگران اصلی برترند. از بین بازیگران فرعی، هفت بازیگر انتخاب شده‌اند که در این‌جا به شکلی مختصر به نوع بازی و شخصیت‌شان اشاره می‌شود.

دانیال از مهم‌ترین شخصیت‌های فرعی سریال است که معین شاهچراغی نقشش را بازی می‌کند. او یک اختلاف اساسی با دیگر شخصیت‌های فرعی دارد و آن، این که دانیال است که سنگ بنای داستان می‌شود. شاید اگر او در روز حادثه کنترلی بر کرده‌اش می‌داشت، هیچ داستانی هم شکل نمی‌گرفت. دانیال داستان را پی می‌ریزد [با قتلی تصادفی] و بعد عقب می‌نشیند تا به واسطهٔ کاری که کرده، دنیای شخصیت‌های اصلی را به هم بریزد. او پس از انجام کنش اصلی، فقط ناظر بر کار دیگران است. او از این پس آدمی منفعل است که تسلط چندانی بر زندگی و مرگش نمی‌تواند داشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *