ویم وندرس با روزهای عالی پنجاهمین سالگرد فیلمسازیاش را جشن گرفت. موفقیت همهجانبهٔ این فیلم آخرش نشان داد که این پنجاه سال صرفاً «تجربه» نبود. اهمیت این سالها در عمر کاریاش به «دوام» نیست که به هر قیمتی تاب آورده باشد. چه ارزشی دارد که آمارْ عددی بیش از این را نشان بدهد در معرفی یک آدم پرکار یا باسابقه؟ مسأله فراتر از این عددبازی است. وندرس در آستانهٔ 78سالگی فیلمی ساخت مشابه اولین فیلمش، همان قدر تجربهگرا و جاهطلب. کسی اگر وندرس را نشناسد، محال است باور کند سازندهٔ این فیلم جوان، بدیع و عاشقانه، سالخوردهای است که همهٔ جهان را گشته و به زبانهای مختلف فیلم ساخته و نامش کنار بزرگان است. هر فیلمی که در این پنجاه سال ساخت عاشقانهای بود دربارهٔ سینما و تلاشی برای رهایی از قواعد دستوپاگیر و ایجاد فضای آشتی بین سینمای هنری و تجاری و نمایش آستانهای برای ورود به اندیشه و احساسی عمیق.
وندرس که شیفتهٔ سینمای آمریکا و اروپاست، فیلمهایی ساخت که کانون این تناقض بودند؛ این «عشق ممنوع». و برای نسل ما که عشق به فیلمهای آمریکایی را همچون یک «مایهٔ بدنامی» سرپوش میگذاشت و آشکار نمیکرد، فیلمهای او فرصتی بود برای رهایی از آن قیلوقال و صفبندیهای بیحاصل. سینمای این آلمانی ناآرام و جهانگرد را در نوجوانی، در همین مجله شناختیم و شناخت او را بیش از همه مدیون نویسندهای هستیم که نقدهای معدودی که هرازگاه مینوشت قوت قلب دوستداران توأمان سینمای آمریکا و اروپا بود. آموخت که میشود بیشرم و خجالت هم هیچکاک را دوست داشت و هم آنتونیونی. این پرونده پیشکشی کوچک است به این منتقد بزرگ: صفی یزدانیان.
ویدئو از کانال آپارات «آوای فاخته»
تیزر از کانال آپارات «فیلیمو»