از آن چند سالی که علیرضا معتمدی در مجلهٔ «فیلم» کار میکرد و در واقع مسئول یک بخش مهم مجله بود، خاطرات خوبی دارم. با قلم خوب و ذوق و هوشی که از همان زمان داشت، چنان اعتمادم را جلب کرده بود که همیشه به نتیجهٔ کارش مطمئن بودم و گاهی حتی کارهایی میکرد که به نظرم ناممکن میآمد. خوشبختانه بر خلاف بسیاری از همکاران، خاطرهای از بدقولی او هم ندارم. بعد که کار مطبوعات را رها کرد و وارد فعالیت سینمایی (بیشتر فیلمنامهنویسی و گاهی بازیگری) شد، همیشه با کنجکاوی مسیر کار و حتی زندگیاش را دنبال میکردم. وقتی فیلم اولش رضا را ساخت، احساس خوبی داشتم، مثل همهٔ مواردی که همکاران ما فیلم خوبی میسازند و سهمی از موفقیت آنها را به حساب خودمان میگذارم! حالا هم با فیلم دومش حسابی ما را روسفید کرده است. این بار نشستهایم و در میزانسن منتقد/ فیلمساز گفتوگو کردهایم؛ البته منتقدی که فیلم مورد بحث را دوست دارد. اگر دنبال دعوا – و به اصطلاح این سالها «چالش» – میگردید، این گفتوگو را نخوانید.
هوشنگ گلمکانی
- چرا گریه نمیکنی؟ را مثل رضا دوست دارم، و حتی بیشتر از آن. مشخصهٔ هر دو فیلم، اتوبیوگرافیک بودنشان است. این اتفاقی است که اسمت را دو تکه کردی؛ در آن فیلم اسمت رضا بود و در این فیلم اسمت علی؟ در فیلم سومت هم میخواهی بخشی از دغدغههایت را به نمایش بگذاری؟
بله. پروانهٔ ساخت هم برایش گرفتهام. اسم فیلم دختر پریخانم است که امیدوارم تا دوسه ماه دیگر بتوانیم فیلمبرداری را شروع کنیم.
- در واقع سهگانهٔ علیرضا معتمدی را میخواهی کامل کنی.
بله. البته در آنجا اسم ندارم و اسم شخصیتی که باز هم خودم نقشش را بازی میکنم «پسر مینوخانم» است. همان طور که گفتید هر دو فیلم اتوبیوگرافیک هستند و آگاهانه این اتفاق افتاد. قصههایی که داشتم تشویقم کردند که فیلم بسازم. پس از سالها کار پراکنده و نوشتن فیلمنامههایی که چندان دوستشان نداشتم، تصمیم به ساختن فیلم شخصی خودم گرفتم.
- بیشتر هم اسمت را در آن فیلمها به عنوان نویسندهٔ فیلمنامه نمیآوردی.
بله. گاهی هم پول اضافه میگرفتم و اسم کارگردان را به جای اسم خودم میگذاشتم. زمانی که تصمیم به ساختن فیلم خودم گرفتم، بر اساس تجربیاتی که داشتم شروع کردم به نوشتن داستان یک خانواده. اولین فیلمی که میخواستم بسازم همین چرا گریه نمیکنی؟ بود. برادرم تازه فوت شده بود و دقیقاً با همین بحرانی که شخصیت فیلم دچارش است روبهرو بودم. اما آن زمان به لحاظ روحی توان ساخت این قصه را نداشتم. به همین دلیل رفتم سراغ رضا که قصهٔ آرامتری بود. وقتی به من میگفتند رضا قصهٔ خودت است، نمیتوانستم توضیح بدهم آرامش و ویژگیهایی که این شخصیت دارد آرزوی من است. در آن زمان بیشتر داشتم التهاب علی چرا گریه نمیکنی؟ را تجربه میکردم. رضا را ساختم و بعد از آن دوست داشتم همان روند را ادامه بدهم. هر دو قصه، داستان آدمیست که در موقعیتهای مختلف میخواهد به زندگی برگردد.
- در واقع به شکلی، روایت دیگری از هامون است اما غیر از دغدغههای روشنفکر این دوران، خیلی از مسائل شخصی خودت هم وارد داستان شده. خیلی وقتها میگویند فلان فیلم، شخصی است و به عنوان یک ویژگی منفی از آن یاد میکنند. در حالی که من فیلمهای شخصی را دوست دارم و خودم هم مرتکب این کار شدهام! به نظرم این جور فیلمها اصیلتر هستند. و البته برای بازار و انبوه تماشاگر ساخته نمیشوند. همان طور که در فیلم دومت پیداست، انگار یکجور تراپی است و آدم با دیدنش، خودش را تسکین میدهد.
برای من همین ویژگی را داشت. من آگاهانه این کار را میکنم و هیچ مشکلی هم ندارم که بگویند فیلمهایم شخصی است. هیچوقت هم برای کاری که میکنم دغدغهٔ اجتماعی تعریف نمیکنم چون اگر بتوانم تجربهام را به شکل واقعی و سرگرمکننده ارائه بدهم، در دل خودش دغدغههای اجتماعی را هم مطرح خواهد کرد. کما این که موقع نوشتن فیلمنامهٔ چرا گریه نمیکنی؟ مدام به این فکر میکردم که این فیلم غیر از این که تجربهٔ شخصی من است، باید حامل تجربیات عمومی هم باشد. به همین دلیل آدمهای قصه را دانهدانه چیدم. هر کدامشان برایم نماد چیزی بودند. همهٔ این شخصیتها یادآور موضوعی هستند که زندگی ما را احاطه کرده است.