سعید مُطلبی، نویسنده، کارگردان، حقوقدان، نقاش، مهندس و… در 81سالگی همچنان فعال، پرانرژی و شاداب است و از عشق و دوستی و محبت و خانواده و وطن مینویسد و میگوید. با این که دو فیلم او پس از انقلاب یا توقیف شدند یا با خشم از روی پرده پایین کشیده شدند، مُطلبی به قول خودش برای آنکه صدای سینماگرانی باشد که پس از انقلاب، خانهنشین شدند، با هر بهانهای از آنها یاد کرد. او با وجود ممنوعازکاری، صحنه را خالی نکرد و با دانش و عشق به سینما به سبک فیلم بدل (مارتین ریت)، فیلمنامههای بسیاری نوشت و با نام مستعار به سازندگان فیلمها و سریالهای تلویزیونی فروخت و چنان نویسندهٔ پرقدرت و معتبری است که حتی تحریمکنندگان هم به او سفارش نوشتن فیلمنامه دادند و بعدها از آوردن نامش در ابتدای تیتراژ فیلمها هم گریزی نماند! او در این گفتوگو از پشت پردهٔ سینما میگوید، از توقیف فیلمهایش و رازهایی از زندگی همکارانش – فردین، ناصر ملکمطیعی، ایرج قادری و… – که بسیار شنیدنی است.
عباس یاری
- کارهایی که در سینما کردید با زندگی شخصیتان منطبق است. همیشه دربارهٔ عشق و رفاقت و دوستی نوشتید. در کتاب آقای سناریست نوشتهٔ حمیدرضا حاجیحسینی هم که حاصل پنج سال گفتوگو با شماست نکات جالبی در همین زمینه وجود دارد.
هر کسی در هر کاری که انجام میدهد یک هدف اساسی و نهایی برای خودش دارد. در سینما هدف نهاییام این است که تأثیری در زندگی آدمها بگذارم. وقتی چیزی را در زندگی تجربه کردهام و حاصلش برایم مثبت بوده، دوست دارم این تجربه را انتقال بدهم. رفاقت و خانواده و تابع اصول بودن برای من امر مهم و مقدسی است. در زندگی سعی کردهام به اصولم وفادار بمانم. آدمها وقتی سنشان بالا میرود رفتارشان بچگانه میشود. سن بالایم این حالت را در من ایجاد کرده و حالا میتوانم با صداقت به شما بگویم که من با مجلهٔ شما قهر بودم. مجلهٔ شما سالهای سال من و دوستانم را نادیده گرفت. به اعتقاد من مجلهٔ شما «هویت سینما در ایران» است و بهشدت معتقدم که هر کس سینما را دوست دارد باید هر کاری بکند تا این مجله سرپا بماند اما این مجله سالها با من نامهربان بود. زمانی که «فیلم امروز» تازه تأسیس شد، احساس میکردم این مجله را دوست ندارم ولی در عین حال فکر میکنم وجودش برای سینمای ایران لازم است و مشترک شما شدم. این را به عنوان مثالی در مورد پایبندی به اصول شخصیام مطرح کردم. وضعیت شما را میفهمم ولی تأیید نمیکنم. بارها گفتهام که شاید زنده ماندنم از بین نسل قبلی برای این بوده که بتوانم صدای آن نسل باشم و مظلومیتشان را منعکس کنم. زمانی که نام بردن از فردین و ایرج و ناصر گناه غیرقابلبخشایشی بود، من به بهانهٔ یک یادداشت و خاطره، نام آنها را میبردم. به قدری نام آنها را زنده نگه داشتم که الان صحبت کردن از فردین و ناصر و سینمای آن دوره نوعی روشنفکری به شمار میآید و آدمها با افتخار از آنها نام میبرند. فکر میکنم مجلهٔ «فیلم» میتوانست در مورد ما منصفتر باشد.
- این نگاه شما برمیگردد به همان حرف اولم که شما به رفاقت خیلی بها میدهید. شما با کسانی مثل فردین و ناصر ملکمطیعی کار کردید که پس از انقلاب ممنوعازکار شدند. شما هم در این چرخهٔ ممنوعیت افتادید اما توقف نکردید. حتی در این دوره نقاش شدید و تواناییهای دیگرتان را به رخ کشیدید. البته همچنان به نوشتن ادامه دادید ولی خیلی از فیلمنامههایتان را با نام مستعار نوشتید.
در مورد رفتاری که با ما شد، کل این جماعت را از چپ و راست مقصر میدانم. وقتی میگویم من را ممنوعازکار کردند منظورم شخص خودم نیست؛ من به نمایندگی از دوستانم که الان دستشان از دنیا کوتاه است صحبت میکنم. شاید زنده ماندم که بتوانم صدای هقهق ایرج قادری باشم وقتی فیلمش را از پرده پایین آوردند. شاید بتوانم صدای حسرت فردین باشم که با آن همه اعتبار، پشت بساط ترازوی شیرینیفروشی میایستاد. شاید بتوانم نشانهای از آه ناصر ملکمطیعی باشم که او را به تلویزیون کشاندند و با او صحبت کردند اما مصاحبهاش را پخش نکردند. به من و دوستانم ظلم شد. شاید وزیری به نام آقای خاتمی ما را ممنوعازکار کرد اما آدمهایی هم که بعداً آمدند این راه را ادامه دادند. زمانی آقای موسوی در مورد من میگفت «این افراد بازماندهٔ روشنفکرهای قراضهای هستند که بهزودی به زبالهدان تاریخ سپرده خواهند شد.» الان کافیست به تهیهکنندهای فقط یک عنوان بدهم تا با همان با من قرارداد ببندد. فرق نمیکند بخش خصوصی باشد یا دولتی؛ برای تلویزیون باشد یا پلتفرمها. من به زبالهدان تاریخ نپیوستم. کار قشنگی نیست که وقتی آقای موسوی در این شرایط قرار دارد این حرف را در موردشان بزنم اما میخواهم بگویم من فقط ایشان را مقصر نمیدانم؛ تمام کسانی که بعد از ایشان آمدند و این ظلم را ادامه دادند مقصر هستند. همین الان آقای اسماعیلی وزیر ارشاد را مقصر میدانم. اتفاقاتی در این مملکت افتاده که درست کردن برخی از آنها مشکل است؛ مثل درست کردن اقتصاد، وضعیت سیاسی یا روابط بینالملل. اما من میگویم مهمترین چیزی که در این میانه مردم ما باختهاند اخلاق است. در این زمانهای که گذشت مردم اخلاق را باختند و البته تقصیر هم نداشتند چون رعیت به رفتار بالادستی خودش نگاه میکند. اخلاق ما این گونه نابود شد. باید در رویدادهایی که رخ میدهد شرافتمندانه رفتار کنید. لازم نیست در تریبونها شعار بدهید، تنها کافی است رفتار خودتان را اخلاقی کنید. وقتی مقامی میگیرید فقط وارث آن نیستید، وارث اتفاقات و ظلمی هستید که تا پیش از شما اتفاق افتاده و اگر چشمتان را روی آن ببندید شریک آن ظلم خواهید بود.