Search

همیشه پای پول در میان است

سرمقاله شماره ۵۷

آیا سرمقالهٔ یک مجلهٔ سینمایی می‌تواند سینمایی نباشد؟ یا دست‌کم شروعش غیرسینمایی باشد؟ علت چنین پرسشی این است که در شرایط کنونی بحث دربارهٔ وضعیت سینما، کمی ابسورد و در حد شوخی تلخ و طنز سیاه به نظر می‌رسد. منظور از «شرایط کنونی» همین اوضاع جاری است؛ همین شرایط کنونی! وضعیتی آمیخته از فوران تورم، کاهش وحشتناک ذخیرهٔ سدها و بحران بی‌آبی و وعدهٔ جیره‌بندی، آلودگی هوا، فرونشست زمین، طلیعهٔ کمبود سوخت، کسری بودجه و ناترازی در همهٔ امور به‌جز برخی چیزها! تازه در این میان تنش‌های سیاسی و ابهام در مذاکره (یا عدم مذاکره) با آمریکا پیرامون بمب و موشک و انرژی هسته‌ای و برجام و تحریم‌ها و مکانیسم ماشه و در نتیجه سایهٔ جنگی قریب‌الوقوع هم هست که می‌گویند این بار شدتش قابل‌کنترل و قابل‌مقایسه با جنگ دوازده‌روزه نیست. در چنین شرایطی که با وفور مشکلات شاید واژهٔ «بحران» هم برای توصیفش کفایت نکند، رییس‌جمهور با همان صداقت روستایی‌وارش می‌گوید: «اصلاً فکر کنید ما نیستیم!» خب اگر شما نباشید کلی از این اوضاع تغییر می‌کند اما حالا که بوده‌اید و هستید و این شرایط حاصل حضور و مدیریت [سوءمدیریت] شماست، نامردی است که بگویید «اصلاً فکر کنید ما نیستیم»؛ یعنی مشکلاتی را که ما به وجود آورده‌ایم، خودتان بروید حل کنید و انتظاری از ما نداشته باشید. نه، شما مسئولید و نباید با اعتراف به ناتوانی، از خود رفع مسئولیت کنید. این یک بحث خانوادگی نیست که وسط مرافعهٔ پدر و دختری، پدر بابت مشکلات خانه جاخالی بدهد. تازه در یک بحران خانوادگی هم پدر اگر بگوید «اصلاً فکر کن من نیستم، خودت برو مشکل را حل کن»، پدر وظیفه‌نشناس و بی‌مسئولیتی شناخته می‌شود.

یا گفته شده اوضاع تهران به قدری خراب است که باید از این شهر برویم. این هم شوخی به نظر می‌رسد. البته طی سال‌های گذشته بارها این موضوع مطرح شده که تهران ظرفیت این حجم از جمعیت و مشکلات و مسائلش را ندارد و باید پایتخت به جای دیگری منتقل شود. چنین تصمیمی و اجرای آن نیاز به مقدمات و روندی دارد که سال‌ها طول می‌کشد و در همهٔ سال‌هایی که این موضوع مطرح شده، سیاست‌های حاکمیت برعکس در جهت تمرکزگرایی بوده تا سبک‌تر کردن بار پایتخت. با این حال، حتی اگر چنین تصمیمی جدی و قطعی شود، با میزان سرعتی که در اجرای چنین پروژهٔ سهمگینی می‌توانیم (با توجه به سابقهٔ موارد مشابه) پیش‌بینی کنیم زمانی در حدود پنجاه سال طول می‌کشد، در حالی که گفته می‌شود سیل مواد مذاب مصیبت و بحران فاصله‌ای چندماهه با پایتخت دارد. با چنین وضعیتی، گفتن این که «باید از تهران برویم» نشان از استیصالی دارد که آن هم شاید ابرازش در یک دعوای خانگی از زبان عموی عصبانی و بی‌منطق خانواده قابل‌تحمل باشد اما از رییس‌جمهور یک مملکت باید پرسید وقتی که به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اید، حالا وظیفهٔ شما چیست؟ طبعاً وظیفه‌تان این نیست که خودتان زودتر چمدان‌تان را ببندید و زودتر از همه راهی شوید (اصلاً به کجا؟) و معنایش این باشد که «اصلاً فکر کنید ما نیستیم.»

حالا با این مقدمه و آغاز طولانی باید به کدام موضوع سینمایی بپردازیم که باعث خشم یا خندهٔ خواننده نشویم؟ پروندهٔ پژمان جمشیدی؟ (این موضوعی سینمایی است؟)، ساترا و پلتفرم‌ها؟ سانسور؟ موضوع «نقد یا فحاشی؟»، رقم‌های نجومی دستمزد سلبریتی‌ها؟ سینمای زیرزمینی؟ افزایش تحمل‌ناپذیر هزینه‌های تولید؟ ضرورت افزایش بهای بلیت سینما؟ (راستی، می‌خواهند قیمت بنزین را هم افزایش بدهند! تعرفه‌های دولتی دیگر را هم به شکل نامحسوس و زیرپوستی در قبض‌ها و سامانه‌ها بالا برده‌اند، طوری که زیاد حالی‌مان نشود و دردمان نیاید.) و…

شاید در این میان بشود به موضوعی پرداخت که ظاهرش ربطی به اقتصاد نداشته باشد اما جلوتر که می‌رویم و به آخرش که می‌رسیم باز هم می‌بینیم که پای پول در میان است. آن موضوع، قضیهٔ درخواست کانون کارگردان‌ها از سازمان سینمایی برای لغو ضرورت دریافت پروانهٔ ساخت جهت تولید فیلم است که هجده تشکل دیگر سینمای ایران هم از این درخواست حمایت کرده‌اند اما فقط عده‌ای از تهیه‌کنندگان با آن مخالفت کرده‌اند. این موضوع در طول چهل‌وچند سال گذشته چند بار دیگر هم مطرح شده و در یک مقطع کوتاه (زمان مدیریت مرحوم سیف‌الله داد) هم اجرایی شد اما دوامی نداشت که گویا حتی یکی از دلایل استعفای داد نیز همین بود. منطق سینماگرانی که چنین درخواستی را مطرح کرده‌اند این است که در شرایط کنونی مهیا بودن امکانات تولید و نمایش، پروانهٔ ساخت (بوروکراسی دوران آنالوگ که دوربین و نگاتیو و پزتیو و لابراتوار و ابزار فیلم ساختن در اختیار دولت بود) دیگر ضرورت و کاربردی ندارد. اما باید توجه داشت که بخشی از پروسهٔ صدور پروانهٔ ساخت، تصویب فیلم‌نامه است که اهرم اصلی سانسور به شمار می‌رود و منتفی شدن پروانهٔ ساخت، به معنای صرف‌نظر کردن حاکمیت از اهرمی است که آن را برای کنترل محتوای فیلم‌ها حق خود می‌داند و البته دل کندن از آن دشوار است!

با مبارزه‌ای که مدیران سینمایی در دههٔ 1360 با بازیگرسالاری آغاز کردند، تلاش شد کارگردان‌ها (و تا حدودی فیلم‌نامه‌نویس‌ها) تبدیل به ستاره‌های سینمای ایران بشوند. این اتفاق در شرایطی افتاد که تولیدات بخش خصوصی اغلب توسط تعاونی‌ها شکل می‌گرفت. از دههٔ 1370 به بعد، سیاست بر آن قرار گرفت که تهیه‌کنندگان آدم‌های اصلی بشوند و مسئولیت فیلم‌ها بر عهدهٔ آن‌ها باشد. سرمایه‌هایی نیز در اختیار برخی از نیروهای خودی قرار گرفت تا تهیه‌کننده بشوند؛ و اهرم‌های کنترل قوی‌تر و در اختیار باشند. از آن پس تهیه‌کننده‌ها در روند تولید فیلم، برای مدیران سینمایی اهمیت درجهٔ اول پیدا کردند و مجوز تهیه‌کنندگی تبدیل به یک امتیاز (و در مواردی رانت) شد. در واقع کارگردان برای ساختن فیلم باید به سراغ تهیه‌کننده‌ای برود که کارت تهیه‌کنندگی داشته باشد. از زمانی هم که تهیه‌کننده نیازی به سرمایه نداشت و سرمایه از جاهای دیگری می‌آمد، تهیه‌کننده فقط با کارت و مجوز تهیه‌کنندگی‌اش سهمی در مالکیت فیلم پیدا می‌کرد و اغلب، سود در همان مرحلهٔ تولید حاصل می‌شد، بدون این که تهیه‌کننده سرمایه‌ای گذاشته باشد. حالا اگر پروانهٔ ساخت لغو شود، این دسته از تهیه‌کنندگان منافع گذشته را از دست می‌دهند، زیرا دیگر نیازی به حضور آن‌ها نیست.

حالا که کارگردان‌ها و اکثریت سینماگران این درخواست را مطرح و تهیه‌کنندگان مخالفت کرده‌اند، قاعدتاً قند در دل سازمان سینمایی آب می‌شود، زیرا یک درخواست نامطلوب برای آن‌ها، باعث ایجاد مناقشه‌ای بین خود اهل سینما شده؛ و چه بهتر از این؟!

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *