در صحنهٔ آغاز فیلم، صبح طلوع کرده و تام را میبینیم که بیهوش روی یک تپهٔ شنی افتاده، گویی از آسمان به وسط شنزار سقوط کرده یا از زیرِ زمین بیرون خزیده اما واقعیت این است که باز هم پس از شبزندهداری و مِیخواری در کافهٔ همیشگی، دوباره اتومبیلش را در بیابان رها کرده و روی شنها به خواب رفته است. در طول فیلم صحنههای مشابه از بیدار شدنهای غیرعادی او آن قدر تکرار میشود که به یک موتیف تبدیل میشود. دوربین به سمت راست زوم/ پن میکند و در دوردست، هتلی لوکس و بزرگ به رنگ سفید دیده میشود، جایی که تام به عنوان مربی تنیس برای گردشگرها کار میکند اما در بیشتر اوقات زندگیای بیمسئولیت و پر از خوشگذرانی داشته و شبهایش را هر جا که شده به سر کرده است… او که زمانی در یک بازی تمرینی رافائل نادال را شکست داده بود، هنوز از آن موفقیت برای دریافت مشروبِ رایگان از گردشگرهای مست استفاده میکند و مهارتش را به شغلی تبدیل کرده که شبیه تعطیلات دائمی است: آموزش تفریحی تنیس زیر نور خورشید، دریای آبی، مهمانیهای شبانه و روابط گذرا. برای بسیاری از افراد رسیدن به چنین نقطهای (چرخهای پوچ و سرشار از الکل) اوج بدبختی و دلیلی است برای مراجعه به یک مرکز بازپروری اما به نظر میرسد که تام متوجه هرزگردی و پوچی زندگیاش نیست و با ریشهای اصلاحنشده و موهای ژولیده چند قدم عقبتر از اتفاقات است؛ یک بازندهٔ دوستداشتنی که در خواب و خیال به سر میبرد اما ماجرایی در پیش است که قرار است او را به خود بیاورد.
مضمون «تنهایی» مورد علاقهٔ فیلمساز آلمانی یاناوله گرستر است و تِم اصلی ساختههای قبلی اوست. فیلم سیاهوسفید اوه پسر (2012، با نام دیگر یک قهوه در برلین) داستان یک روز پرماجرا از زندگی نیکو فیشر (تام شیلینگ) جوانی تنها، بیانگیزه و سرگردان در برلین مدرن بود. نیکو صبح در حالی از خواب بیدار میشود که میبیند دوستدخترش دارد ترکش میکند. او تصمیم میگیرد در کافیشاپ یک قهوهٔ ساده بخورد اما زنجیرهای از اتفاقاتِ تصادفی و برخوردهای عجیب با آدمهای گوناگون (از همسایهٔ الکلی و رواندرمانگر عصبی گرفته تا پدر ثروتمند و مهاجران خیابانی) و موانع بوروکراتیک، روزش را به گردشی پرتأمل در مورد هویت، تنهایی و بیمعنایی زندگی شهری تبدیل میکند. لارا (2019) نیز داستان یک روز پرتنش از زندگی لارا (کورینا هارفوش) زنی تنها، میانسال و کنترلگر در برلین را روایت میکند. روابط پیچیدهٔ او با پسرش، همسر سابقش، دوستان و همسایگانش در شرف فروپاشی است و او نیز با بحران هویت، حسادت و پشیمانی دستوپنجه نرم میکند. فصل مشترکِ دیگر در آثار گرستر، تمایل به محدود کردن زمانِ روایت طی یکیدو روز است؛ یک برش زمانی مشخص که در آن، گویی دستی باعث موج در یک مردابِ راکد میشود و زبالهها و کثافتهای زیرآب را به رو میآورد.
همچون تمامی استراحتگاههای لوکس، در فضا نوعی بیخیالی و بیقیدی موج میزند: لشکرِ بانوان مسنی که هماهنگ با مربی استخر به نرمشهای آبی مشغولاند، سنگفرشهای خیس و سایبانهای رنگین، گردشگرهایی که نوشیدنی به دست در رفتوآمدند… چیزی شبیه به فضاسازی آسایش غریبهها (پل شریدر، 1990) یا استخر (ژاک دوره، 1969) و از همه مهمتر ماجرا (میکلآنجلو آنتونیونی، 1960)؛ پسزمینهای از تفریح و آسودگی و طبیعتِ جزیره و تن زدن به آب که بستری برای یک واقعهٔ تکاندهنده، نامنتظره و بیدارکننده است. یک ناآرامی عمیق در جریان است.
ویدئو: کانال آپارات «ویرگول مدیا»
