Search

رستگاری در لبهٔ باریک برزخ

نقدی بر «صراط»

راه باریک است و پرخطر اما چاره‌ای نیست جز رفتن که ایستادن، خود سقوط دیگری‌ست.

ابوالعلاء معری

نخستین نمایش صراط در هفتادوهشتمین جشنوارهٔ کن و جشنواره‌های معتبر بسیار دیگری تحسین شده و از طرف اسپانیا برای رقابت‌های اسکار بهترین فیلم بین‌المللی معرفی شد. الیور لاشه، کارگردان اسپانیایی/ فرانسوی توانست در چهارمین فیلمش در ادامهٔ همان مسیر هستی‌گرایانهٔ روبه‌رشدی حرکت کند که آگاهانه برگزیده بود. در صراط به نتیجهٔ درخشانی رسید که به طرز غافل‌گیرکننده‌ای تأثیرگذار است و حتی اگر به هر دلیلی فیلم را دوست نداشته باشی، نمی‌توان اثرگذاری‌اش را انکار کرد و بعید است یک‌سوم پایانی‌اش از ذهن پاک شود. با این که فیلم‌ساز به تأثیرپذیری‌اش از سر و شکل هالیوودی مکس دیوانه، مزد ترس، جادوگر، 2001: یک ادیسهٔ فضایی و جادهٔ آسفالت دوطرفه اشاره کرده اما بیش‌تر به فیلم‌های ‌هنری اروپایی، به‌ویژه آنتونیونی در دهه‌های 1960 و 70 با علاقه به نقطهٔ زابریسکی نزدیک است و البته یادآور پیوند غنی فلسفه و سینما در آثار تارکوفسکی هم هست؛ یک تجربهٔ وجودی در حد بازآفرینی فلسفی استاکر. با وجود تمام این اشاره‌ها ‌و یادآوری‌ها، صراط هویت سینمایی متمایز موفقی دارد.

در مرور زندگی‌نامهٔ فیلم‌ساز، به بخش مهمی می‌رسیم که می‌تواند در تحلیل مضمونی آثارش، از جمله آخرین فیلمش به کار آید؛ او در 24سالگی به شهر باستانی طنجه در مراکش نقل مکان کرد و دوازده سال در یک صومعه دور از روزمرگی‌های ‌متعارف و فقط با سینما زندگی کرد و این تجربهٔ شخصی، شبیه یک مراقبهٔ تکاملی فردی، به اولین فیلم بلندش در سال 2010 منجر شد. شیفتگی مشهودی به فضاهای عرفانی دارد، به‌ویژه در شکل تعامل و تلاقی مفاهیم ذات شناسی با طبیعت: «بدیهی است که من یک مسیر معنوی دارم و این مسیر دربارهٔ تجلیل از بحران است. مسیر من از میان بحران گذشت. این تنها زمانی است که شما با ذات خود ارتباط برقرار می‌کنید. من فقط می‌خواهم رشد کنم. به همین دلیل به درون پرتگاه می‌پرم. در هر فیلمی که ساختم درهایی به رویم باز شد. به نوعی زندگی تصمیم می‌گرفت و به من می‌گفت این مسیر توست.»

نام فیلم از مفهوم اسلامی پل صراط گرفته شده و در ابتدا آن را توضیح می‌دهد: باریک‌تر از مو و بُرنده‌تر از شمشیر. عبور از آن یعنی بهشت/ رستگاری و گمراهی یعنی سقوط/ جهنم. ارجاعی که صرفاً فرامتنی و صرفاً در حد اشاره به مناسک حج و تشدید تمثیلی در سکانس پایانی نیست. تعبیری فراگیر است که از همان ابتدا و ادامهٔ سفر در باریکه‌راه‌های ‌ترسناک کوهستانی و صحراهای تهدیدآمیز قابل‌شناسایی است. با این هشدار که ما در آستانهٔ آخرالزمان هستیم و بشر دچار فروپاشی معنوی و ضرورت نجات و رهایی است. هم‌زمانی تأثیر عاطفی قدرتمند و تأمل فلسفی عمیق. فیلم‌ساز در پی ژرف‌کاوی درونی مخاطب و حضور در سطوح دیگری از ادراک است: «همان طور که مکان‌های خالی از سکنه این کار را می‌کنند.» در واقع این راه باریک رستگاری پایانی را به مسیر/ سفر/ راه طولانی‌تری پیوند می‌زند از جنس ادیسهٔ یونانی. در واقع از باریکه‌راه پایانی تا مفهوم فراگیر «راه»؛ مسیری که انسان در زندگی می‌پیماید تا به کمال و بلوغ برسد و همواره در خطر «گمراهی» است. همهٔ عناصر معرفتی/ شناختی علاوه بر نشانه‌های ‌واقعی، قابلیت‌های ‌تمثیلی هم دارند، از همان آغاز. مفاهیمی چون گمگشتگی، رهایی، آشفتگی، آرامش، گمراهی، رستگاری، تنهایی، خانواده، ترس، ایمان، مکافات، نجات، سرخوشی، آشفتگی، گناه، بخشش، واقعیت، کابوس، مرگ و زندگی. همهٔ عناصر روایت به تعبیر و تعمیم و تمثیل تبدیل می‌شوند بی‌آن‌که کارکرد افراطی معناگرا پیدا کنند؛ در دایره‌ای گسترده که هم می‌تواند به مناسک دینی اسلام برسد و هم به تفسیرهایی از جنس بودا و مسیحیت. بدون آن که نیاز به تفکیک موضوعی داشته باشد، بحران‌های ‌فردی را با فروپاشی اجتماعی درهم می‌آمیزد. آن‌ها ‌در نهایت در حالی که در قلمرو تاریک وجودی خود فرو رفته‌اند و برای باقی‌ماندهٔ بقا تلاش می‌کنند، به طرزی بی‌رحمانه، خشن و صریح با خویشتنِ خویش و پرسش‌هایی بنیادین مواجه شده‌اند. سفر به مثابه استعارهٔ وجودی، در جست‌وجوی گم‌شده و بازتعریف فقدان، دگرگونی و رهایی.

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *