۱. حامد بهداد نخستین بار با فیلم آخر بازی (همایون اسعدیان، ۱۳۷۹) به سینمای ایران معرفی و برای همین فیلم کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فجر شد. اما این فیلم بوتیک (حمید نعمتالله، ۱۳۸۲) بود که او را در سینمای ایران تثبیت کرد. بازیگری انرژیک که با لحنی خاص دیالوگگویی و عصبیتی که همواره به نقش میافزود، دنیای منحصربهفرد بازیگریاش را خلق کرد و تکمیلشدهترین حالت این بیشفعالی و بیقراری را در نارنجیپوش (داریوش مهرجویی، ۱۳۹۰) به نمایش گذاشت. حامد آبان یک عکاس حرفهای است و در کار خود تا حد زیادی موفق. او در تحولی عجیبوغریب تلاش دارد با پاکیزگی محیط اطراف به تصفیه روح و پاکیزگی روان برسد و تحت تأثیر یک کتاب، لباس نارنجی مخصوص پاکبانان را به تن کرده و به شهرداری میپیوندد و رسانهها به او لقب «نارنجیپوش لیسانسه» میدهند. تحرک بالای بهداد و سعی و تلاشش در یگانه شدن با نقش چنان موفق بوده که حالا تند تند حرف زدن و جستوخیزهای کودکانهاش هم جزئی از نقش شده و مخاطب را با خود همراه میکند.
۲. پیرپسر (اکتای براهنی) یک آزمون مهم برای بهداد در ایفای نقشهای بهشدت کنترلشده و درونیست. او حالا کاملاً خلع سلاح شده و نه از جیغ و دادهایش خبری هست، نه از واکنشهای عصبی و تند حرفزدنهایش. او در نقش علی هر قدر هم عصبی و دلخور از آدمهای اطراف باشد، تمام تلاشش را برای حفظ آرامش و تداوم گفتوگو انجام میدهد. حتی تحقیرش در کتابفروشی هم باعث نمیشود که از کوره در برود. علی نماد آدمهای باسواد این دوره و زمانه است که در عصر بیسوادی متهم به فخر سواد میشوند و چنان زبانش با زبان محیط بیگانه است که حتی از گفتن یک «دوستت دارم» ساده نیز عاجز است و محکوم به سوختن و ساختن شده است. نه در برابر زورگوییهای پدر میتواند قد علم کند نه خیرهسریها و چموش بازیهای برادر را تأیید یا رد کند. بهداد با این نقش به بلوغ بازیگریاش دست پیدا میکند و در میانسالی خود را گزینه مناسب برای ایفای نقش آدمهای تودار معرفی میکند.
۳. مسعود در آرایش غلیظ (حمید نعمتالله، ۱۳۹۲) یک قالتاق پشتهمانداز و دون ژوان است که برای بد بودن، خیانت و آدمفروشی هیچ خط قرمزی ندارد. از فروختن مجید در ابتدای فیلم تا بالا کشیدن محموله فاتحی و سوءاستفاده از احساسات لادن و همنشینی با دکتر صرفاً به خاطر استعمال مواد و کتک زدن تا سرحد مرگ جودکی. آدمی که نسبت به بقیه باهوش است و این مزیت را صرفاً در مسیر غلط استفاده میکند و با خونسردی تمام همه را سر کار میگذارد. گیریم که در آخر کار محمولهاش به هوا میرود اما انگار حتی این بالا کشیدن محموله هم تفریحی مقطعی برایش بوده! او در این نقش دیدنی است و یکی از بهترین و کاملترین استفاده از ویژگیهای بازیگری بهداد را شاهدیم.
۴. جلال در قصر شیرین (رضا میرکریمی، ۱۳۹۷) گذشته تلخ و پرحادثهای داشته که گوشههایی از آن را در طول فیلم از زبان سایر شخصیتها میشنویم. او ساکت، غمگین و درونگراست که با بازیهای دیگر بهداد کاملاً متفاوت است. فردی سرسخت که رنج میکشد و دچار چنان بحران عاطفی و خانوادگی شده که همه روابطش با اطرافیان از بین رفته و حتی با همسر دوم هم رابطه چندان محبتآمیزی ندارد و انگار نجمه فقط برای گریز از بیکسی زنش شده و تمام تلاشش را برای تحملش به کار میبندد. رازهایی در دل دارد که قصد ندارد برای کسی بازگو کند. به همین دلیل دائم در حال انکار است و به هیچکس جواب درست و حسابی نمیدهد. از همسر فوتشدهاش دلخور است اما با این حال هنوز دوستش دارد و به خاطرش غیرتی میشود. بازی قدرتمند بهداد باعث میشود که سیمای ضدقهرمانش که در بیعاطفگی نسبت به اطرافیان، ترس ذاتی، قانونگریزی، عصبیت آشکار و حتی فروش قلب همسر مردهاش کاملاً مشخص است، باز هم مخاطب با او احساس همذاتپنداری کرده و برایش دلسوزی میکند و حتی پسرش که از او متنفر بود و مقدمات کتک خوردنش را فراهم کرده بود، با دیدن بیپناهیاش در مورد پدر تجدید نظر میکند. همه اینها مرهون شخصیتپردازی درست فیلمنامهنویس و اجرای صحیح بهداد است.
۵. بهداد در سریال دندون طلا (داود میرباقری، ۱۳۹۴) کار بسیار سختی پیش رو دارد. او باید یک بازیگر تختحوضی حرفهای باشد و با صدای تربیتشده دیالوگها و اشعار بلبل را ادا کند، تا جایی که ملت شیدای صدایش بشوند و حتی برای عروسیهایشان هم دعوتش بکنند. کار سختتر بهداد از این به بعد شروع میشود و او باید در دو سه قسمت روند رسیدن به قله خوانندگی و سپس اضمحلال تدریجی و سقوط کامل تا کارتنخوابیاش را به بیننده بباوراند که تا حدود زیادی توانسته از پس آن برآید و در انتها تبدیل به سهرابی شود که توسط پدر، پهلویش دریده میشود.
