اینروزها وقتی با غمنامههای غلامحسین لطفی در گفتوگوهایش مواجه میشوی، از عمق نامهربانی سینما با فرزندانش، انگشت حیرت به دندان تعقل میگزی! او در سال ۱۳۵۷ پس از یکیدو تجربه بازیگری، فیلم مهم سرخپوستها را ساخت که در مورد شرایط اسفناک سیاهیلشکرهای فیلمفارسی و عشق عمیقشان به سینما و میل بیمارگونه به دیده شدن بود. عشقی بدفرجام که آنها را عمری پاسوخته پرده نقرهای کرده و بسیاریشان در این راه در انتهای فلاکت و فقر آغشته به غربت جان میدهند. لطفی با نبوغی قابل احترام، در اوج تسلط فیلمفارسی به نوعی به این قشر زحمتکش ادای احترام میکند و از حضور تعداد زیادی از این عاشقان، در فیلم به همراه بازیگران حرفهای بهره میبرد و یکی از بهترین بازیهای پرویز فنیزاده و مجید مظفری را در این فیلم شاهد هستیم. اما در حالی که این شروع تکاندهنده میتوانست مسیرش را مشخص و سالهای سال او را در جایگاه کارگردانی تثبیت کند و باعث بهرهمندی بیش از پیش سینمای ایران از استعدادهایش شود، به کارگردانی سریال عامهپسند و خانوادگی آئینه ختم شد. هرچند همین سریال هم در روزگار خودش خیابان خلوتکن و پرطرفدار بود و موفقیتش باعث شد که فصلهای دوم و سومش ساخته شود که باعث دیده شدن و حتی کشف بازیگران زیادی از جمله جمشید اسماعیلخانی، گوهر خیراندیش، مرجانه گلچین و… شد. سریالی کمهزینه که بر پایه تضادهای رفتاری خانوادگی جامعه سنتی ایرانی که تازه به سمت مدرنیته حرکت میکرد و هنوز بزرگترین مشکلاتش دخالت در زندگی یکدیگر و دعوای مادرشوهر و عروس بود اما با فاصلهگذاری برشتگونه بازیگران با معرفی خود و نقششان در قالب آن میرفتند و در انتها با نگاهی متفاوت و تحت عنوان «زندگی شیرین میشود» به آن اتفاقات مینگریست و راهکار ارائه میکرد که امروز بعد از گذشت چهل سال بیشتر سوژه خنده است تا واقعیت، اما هرچه بود در آن برهه ملت برای دیدنش سر و دست میشکستند و بهشدت با شخصیتهای داستان احساس همذاتپنداری میکردند. حتی توفیق رشکبرانگیز سریال آئینه باعث تثبیت لطفی در زمینه کارگردانی نشد و ده سال طول کشید تا دوباره روی صندلی کارگردانی بنشیند و در پاکباخته هم تلاشش به ثمر ننشست. او در این فیلم کمدی برای نخستین بار اکبر عبدی و علیرضا خمسه، دو غول کمدی آن روزها، را روبهروی هم قرار داد که در آن برهه حضور هر کدام در یک فیلم تضمینی برای موفقیتش در گیشه بود. لطفی بعدها تعریف کرد که تا اواسط فیلمبرداری یکی از بزرگترین مشکلات گروه قهر این دو بازیگر با هم بود و به عنوان کارگردان باید تمام تلاشش را میکرد تا پلان مشترک کمتری داشته باشند. او که حتی قرار بود نقش اول سریال پرطرفدار همسران (بیژن بیرنگ و مسعود رسام) را بازی کند و حتی یکیدو قسمت از آن با بازیاش تصویربرداری شده بود با بدشانسی کنار گذاشته شد و فردوس کاویانی به جایش بازی کرد و در نقش آقای کمال لطفی درخشید که حتی اسم شخصیت داستان برگرفته از اسم غلامحسین لطفی بود.
کمکم پرونده کارگردانی لطفی بسته شد و او به حضورهای مقطعی در سریالها و فیلمهای ایرانی بسنده کرد و باز خداوند اموات رضا عطاران را بیامرزد که در سریال خانهبهدوش نقشی مهمتر به او داد و داشتههایش را به نمایش گذاشت و نقش باجناق آقا ماشالله را ماندگار کرد. نقشی که در عین منفی بودن چنان حلاوتی داشت که کمتر کسی از او متنفر میشد و او همیشه میتوانست این مرز باریک را رعایت کند و از غلتیدن نقش به سمت منفی منفور جلوگیری کند. البته عطاران از این کارها بسیار کرده؛ از ذوق و شوق فراموشنشدنی ناصر گیتیجاه که برای اولین و آخرین بار در عمرش دیده شد و سیمرغ بلورین بازیگر نقش دوم مرد را به خاطر بازی در فیلم خوابم میاد کسب کرد و یا نقشهایی که به سایر فراموششدههای بازیگری محول میکرد، از جمله محمود بهرامی در سریالهای خانهبهدوش، متهم گریخت و بزنگاه.
هرچه هست سالهاست که لطفی ترک تهران کرده و در قزوین اوقات بیکاری را سپری میکند و به سالهای سال فعالیتش میاندیشد و اینکه اگر کمی خوششانس بود فیلمهای بسیار بیشتری در کارنامه کارگردانیاش داشت و نقشهای بلندتر و ماندگارتری در زمینه بازیگری و این که سینما چهقدر میتواند کمحافظه و بیرحم باشد.
