«… تقوایی هرگز نورچشمی نبود و خودش هم زد و بند نمیدانست. و احترام به سینمای جدی به او اجازه سرهمبندی نمیداد و در نتیجه محبوب پولسازان نبود. قلم به مزدانی که در معتبرترین مجلات سینمایی کشور جشن به هم خوردن یکی از فیلمهای مرا گرفته بودند نوشتند تقوایی و بیضایی خودشان نمیخواهند فیلم بسازند و غلط از ایشان بود. هیچ فیلمسازی نیست که نخواهد فیلم بسازد. ولی هستند فیلمسازانی که به احترام فکر و فرهنگ نخواهند در لجنی فرو بروند که سینمای پاکیزه ایران از آن درمیآید…»
بخشی از پیام بهرام بیضایی ۸ آبان ۱۳۹۵ بمناسبت بزرگداشت ناصر تقوایی
همزمانی درگذشت ناصر تقوایی با دومین سالگرد قتل داریوش مهرجویی و همسرش از آن نشانههای عجیب زمانه ماست، این که گویی آنان که روزگاری در جوانی با تکیه بر دیدگاههای نو، موج نو سینمای ایران را پدید آوردند چگونه هر کدام به شکلی از دست رفتند. از مجموع فیلمسازان موج نو، داریوش مهرجویی اگرچه تقریبا تا سالهای آخر عمر فیلم ساخت اما دچار انواع کجفهمیها و سانسورها و کارشکنیها شد، در مقابل این همه بیمهری اعتراض کرد و نهایتا قتلش تبدیل به سکانسی دهشتناک در سینمای ایران شد. بهرام بیضایی که در دهه ۷۰ در پاسخ مجلهای که پرسیده بود چرا مهاجرت نمیکنید گفته بود «دلیلی نمیبینم با رفتن از ایران عدهای را در اینجا خوشحال کنم» سرانجام آنقدر عرصه را بر خود تنگ دید که جلای وطن کرد. امیر نادری که چهل سال پیش تصمیمش را گرفت و رفت. علی حاتمی اگرچه با همه توان تلاش کرد فیلم بسازد اما او هم دچار انواع مشکلات تولید شد و حتی شهرک سینمایی که به همت و ابتکار او ساخته شد به نام غزالی نه خود او و یا حتی سریالش هزاردستان نامگذاری شد و ناباورانه در سال 1375 با ایدههای ساختهنشده درگذشت و سینمای ایران شاعرش را از دست داد. عباس کیارستمی که مایه فخر سینمای ایران در جهان بود و انواع بیمهریها را در ایران دید سرانجام به دلیل خطای پزشکی درگذشت. در این میان تنها مسعود کیمیایی با وجود همه مشکلات به مسیرش ادامه داد.
اما ناصر تقوایی در مقابل جبر زمانه و نامهربانیها ایستاد. او که از نوجوانی نوشتن را آغاز کرده بود سرنوشتش با همه استعداد و پشتکار شد یک فیلم کوتاه، هفت فیلم سینمایی، دوازده مستند، چند فیلمنامه و سریالی که بعید است کسی بتواند اثری در سطح آن بسازد. او در تاریخ سینمای ایران احتمالا رکورددار سانسور و توقیف و کارهای نیمهتمامی است که هر کدام میتوانست اثری ماندگار شود. تقوایی از نخستین فیلمش طعم سانسور و توقیف را چشید اما تسلیم نشد و از اصولش کوتاه نیامد. جمله آشنای این روزها که در سوگش را بارها شنیدیم این است که تقوایی همان وقتی مرد که دیگر فیلم نساخت و ۲۲ مهر فقط درگذشت جسم اوست؛ روحش سالها قبل کشته شده بود.
ناصر تقوایی هنرمندی چندبعدی بود. از نوجوانی با دوربین عکاسی که هدیه گرفته بود به عکاسی پرداخت، داستان کوتاه نوشت و در حلقه نویسندگان و روشنفکران حضوری پرشور داشت. به واسطه زیستش در جنوب و شغل پدر به قول خودش همانند یک سندباد نوجوان لبریز از خاطره و تصویر بود که همان شد سرمایه ذهنی او برای خلق آثاری متفاوت که هر کدام نشانی از مؤلفههای او داشتند. برخلاف آنان که در پی توجیه خانهنشینی تقوایی هستند، او بسیار فعال بود و همه تلاشش را به کار بست که فیلم بسازد اما نه به هر قیمتی بلکه با همان اصولی که به آن معتقد بود. نمیتوان باور کرد آرامش در حضور دیگران ثمره کار او در ۲8 سالگی است. از نظر بسیاری از منتقدان اگر او فقط ناخدا خورشید را هم ساخته بود شایسته تحسین و احترام بسیار بود. اگر کوچک جنگلی را از چنگش بیرون نیاورده بودند، اگر چای تلخ و زنگی و رومی را توانسته بود بسازد، یا فیلمی که دوست داشت در ویرانههای پس از جنگ در خرمشهر بسازد، شاید امروز این قدر افسوس نمیخوردیم.
ناصر تقوایی از معدود فیلمسازانی بود که به زبان فارسی توجهی ویژه داشت. اگر علی حاتمی به نثر منظوم شاعرانه کهن و قجری در فیلمنامه معروف است یا بهرام بیضایی به دیالوگنویسی فاخر و موزونی که هم ادبیات در آن نقش دارد و هم بیان نمایشی، یا دیالوگهای کیمیایی از دل فرهنگ عامه آمده، تقوایی با تسلط بسیار از زبان فارسی در فیلمهایش بهره برده است. همین دقت و ریزبینی را در دکوپاژ فیلمهایش هم داشت و اتفاقا یکی از دلایل میزان سرعت کارش همین بود. اما استانداردهای رایج تولید، این همه وسواس و تعهد را تاب نمیآورد. اما او حاضر نبود تن به هر کاری یا هر موقعیتی دهد و اصولش را نادیده بگیرد. فیلم نساختن تقوایی اعتراضی به سینمایی بود که او را نمیخواست.
ناصر تقوایی مصداق بارز روشنفکر واقعی بود. دردمندی او حاصل آگاهیاش بود. معترض بودنش ظاهری نبود. او در هر محفلی که ظاهر شد سخن گفت و در یکی از همین مراسم از فیلم نساختن در اعتراض به سانسور گفت و اعلام کرد که نمیخواهد برای فیلم ساختن از کسی اجازه بگیرد. تقوایی توقع دیگری هم داشت: او نیازمند چند جمله و آرزو برای ساخته شدن «فیلمی از استاد تقوایی» نبود. جایی در گفتوگویی کوتاه در جواب خبرنگاری که از واکنش فیلمسازان به کار نکردن او پرسید صادقانه گفت: کدام واکنشها که من ندیدهام؟ واکنشی نیست، واکنش یعنی بچهها کاری کنند که کسی دیگر جرأت نکند کسی را ممنوع الکار کند.»
این توقع تقوایی هرگز عملی نشد.
ناصر تقوایی بودن دشوار است. دشوار از این جهت که روح سرکش هنرمند بودن را چنین مهار کنی و عامدانه به انتحاری طولانی برای نساختن دست بزنی به امید این که تغییری عظیم حداقل در همان جهان پیرامون هنر در سرزمینت اتفاق بیفتد که متاسفانه ناصر تقوایی شاهدش نبود، هرچند که قطعا حضورش، صحبتها و آثارش چراغ راه بسیاری از فیلمسازان آینده خواهد بود.
آنچه هست حیرتی است و دیگر هیچ. حسرت این که کاش بود و میتوانست سالی یک فیلم بسازد.
