تازه داشتیم کمی امیدوار میشدیم به تغییر حالوهوا و فضای اکران عمومی سینماها، که خبر آمد مسبب اصلی این تغییرات در سازمان سینمایی برکنار شد و مدیران سینمایی هم بدون واکنشی به این خبر به زندگی خود ادامه می دهند! البته پیش از این نیز از این اتفاقها زیاد افتاده و مقدمات برکناری این مدیر سینمایی هم از چند ماه پیش تدارک دیده شده بود، زیرا او باعث صدور مجوز نمایش برای چند فیلمی شده بود که به مذاق دلواپسان خوش نمیآید و به همین دلیل بیشتر این فیلمها در دورهٔ دولت قبلی مغضوب و مطرود بودند و اجازهٔ نمایش نداشتند. همین چند ماه پیش بود که سازندگان فیلم پیرپسر و نمایندهای از سازمان سینمایی به کمیسیون فرهنگی مجلس احضار و بابت این فیلم بیدارکننده ملامت شدند. با این حال بازتابهای فیلم آن قدر گسترده شده بود که جلوگیری از ادامهٔ نمایش آن میتوانست پیامدهای منفی بسیاری داشته باشد؛ و منصرف شدند. همین فشارها به شکلهای مختلف به سازندگان فیلم زن و بچه هم آمد و حتی شنیده میشد که ممکن است از شروع نمایش آن جلوگیری شود، اما با توجه به تجربهٔ ممنوعیت نمایش فیلم قبلی سعید روستایی، برادران لیلا در سه سال پیش، و از آنجا که سویههای نمادین فیلم فعلی ملایمتر از آن فیلم بود، این بار کار به ممنوعیت نمایش نکشید اما با سازندگان فیلمهایی مثل پیرپسر و زن و بچه طوری رفتار میشود که یادشان بماند دیگر از این جور کارها نکنند وگرنه ادامهٔ کارشان سخت میشود. همان رفتاری که در مورد فیلم غریزه هم شد؛ فیلمی که چند سال بود اجازهٔ نمایش به آن داده نمیشد و صدور پروانهٔ نمایش برای این فیلم نیز یکی از گناههای آن مدیر مغضوب بود . البته تا همین چند هفته پیش هنوز تکلیف نمایش این فیلم هم معلوم نبود. یا فیلم لاکپشت که پس از کلنجارهای بسیار سرانجام امکان نمایش عمومی پیدا کرد. این مرور گذرا به آنچه بر همین چند فیلمی گذشته که فضای اکران را عوض کردهاند برای آن است که یادآوری کنیم این تغییر (و به تعبیری موفقیت) به چه قیمتی و زیر چه فشارهایی امکانپذیر شده است. واقعیت هم این است که جناح زورمندی از اصحاب قدرت، از سینما چیزی جز همین کمدیهای عامهپسند و فیلمهای تبلیغاتی گرانقیمت ساخت نهادهای رسمی نمیخواهد.
در چنین شرایطی، بلوایی که بر سر پروندهٔ پژمان جمشیدی (بازیگر هر سه فیلم کمدی روی پرده) به راه افتاده، فارغ از این که واقعیت ماجرا چیست، حکایت از وضعیت و بازی پیچیدهای میکند که بعید است هیچ وقت جزییات آن روشن شود. اما در حالی که برخی پروندههای بسیار سنگین اقتصادی و سیاسی و حتی اخلاقی مربوط به افراد نزدیک به حلقههای قدرت با احتیاط و پردهپوشی خبررسانی میشود، پروندهٔ پژمان جمشیدی، واقعیتش هر چه باشد، با این عریانی و پردهدری و سرعت در انتشار خبر، انگار ماهیتش فقط به او محدود نمیشود و ترکشهای آن به پیکر کلیت سینما هم اصابت میکند. (کامبیز نوروزی حقوقدان آشنا به حیطهٔ فرهنگ، مطلبی پرنکته دربارهٔ برخی از جزییات این واقعه و این پرونده نوشته که در فضای مجازی منتشر شده است.)
اما یکی از مهمترین رویدادهای سینمایی ماهی که گذشت، درگذشت ناصر تقوایی سینماگر بلندآوازه و هنرمند ایران زمین بود، آن هم درست در دومین سالگرد قتل خونین داریوش مهرجویی و همسرش؛ پروندهای که پس از دو سال هنوز جزییاتی از آن مبهم است. سرانجامِ عبرتآموز بزرگان سینمای ایران در کنار وضعیتی که حتی نسلهای بعد گرفتارش شدهاند، برای همهٔ دوستداران عرصهٔ فرهنگ نگرانکننده است، اما مدیرانی که باید نگران باشند، نیستند. نگرانی آنها بیشتر حاصل حضور هنرمندان مستقل است. در حالی که اصغر فرهادی سرانجام در زیر فشارها ناچار شد ترک وطن کند و در همین ماه گذشته ساخت فیلم تازهاش را در فرانسه آغاز کرد، بهجز فیلمی که از ایران به آکادمی اسکار معرفی شد، سه فیلم دیگر از سه فیلمساز ایرانی از کشورهای دیگر به عنوان نمایندگان آن کشورها برای شرکت در رقابتهای اسکار سال آینده معرفی شدهاند. معنای این اتفاق تاریخی که برای هیچ کشور دیگری در هیچ یک از دورههای گذشته اسکار نیفتاده چیست؟ خیلی خلاصه: این همه استعداد آواره و پراکنده و راندهشده.
درگذشت ناصر تقوایی هم به یاد همه آورد که یکی از بزرگترین سینماگران کشور بیش از بیست سال در اعتراص به سانسور نخواست و نتوانست فیلم بسازد. تقوایی گفته بود دیگر حاضر نیست برای فیلم ساختن اجازه بگیرد و تا سانسور هست فیلم نمیسازد، شاید این حرکتش منشأ اتفاقی در سینمای ما بشود که البته در کوتاهمدت نشد. این اقدام او مثل یک اعتصاب غذا تا دم مرگ بود. مثل خودسوزی کسی که در اعتراض به وضعیتی خاص، بنزین روی خودش میریزد و بعد هم شعلهٔ آتشی. چهار سال پیش که در چهارمین شمارهٔ «فیلم امروز» به مناسبت سیوپنجمین سال ساخت شاهکارش ناخدا خورشید پروندهٔ مفصلی دربارهٔ ناصر تقوایی منتشر کردیم، در بیشتر مطالب دریغ و حسرت و اندوه از فیلم نساختن تقوایی تکرار شده بود. راست این است که شخصیتهایی مانند ناصر تقوایی طی هر چند دهه و حتی یک قرن در شرایطی خاص به بار میآیند؛ مصداق آن بیت معروف سعدی: «صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید.»
حالا هم فقط درد و دریغ و اندوه همدم ماست، زیرا به قول کیانوش عیاری در یادداشتی که به مناسبت مرگ ناصر تقوایی نوشت، چیزی از وجود سینمای ایران کنده و خالی شد. چیزی که با وجود همهٔ استعدادهای جوان موجود در سینمای ما، جایگزین ندارد.
