Search

گذشته، هنوز نگذشته، و نمی‌گذرد…

نقد «لاک‌پشت»

با این که جایی از فیلم توضیحی دربارهٔ عنوان لاکپشت داده می‌شود، اما شاید این عنوان کمی گمراه‌کننده و فقط برای تقویت بخش کابوس‌گون شخصیت دکتر پیروز به نظر برسد و البته کنایه‌ای متناقض به موقعیت روانی اوست. فرناز دختر پیروز در توضیح این که چرا از میان این همه حیوان، پدرش چند لاک‌پشت را برای نگه داشتن انتخاب کرده، می‌گوید چون آن‌ها نمی‌توانند از دستش فرار کنند! در حالی که پیروز مدام در تلاش برای فرار از کابوس‌های گذشته است که رهایش نمی‌کنند، لاک‌پشت‌ها هم نمادی می‌شوند از نشانه‌های گذشته که همیشه دوربرش هستند و گویی او به طرزی مازوخیستی آن‌ها را – گذشته را – با خودش حفظ و حمل می‌کند. در فیلم زادبوم (ابوالحسن داودی، 1378) کاربرد نمادین لاک‌پشت‌ها وابسته به عملکرد واقعی آن‌هاست که سرانجام روزی به خاستگاه آغازین خود برمی‌گردند و تأکیدی بر پیام نهایی فیلم (بازگشت به ریشه‌ها، به وطن و زادگاه) هستند. در فرهنگ‌ها و اسطوره‌های ملت‌های مختلف، لاک‌پشت حامل مفاهیم و معناهای گوناگونی‌اند؛ از نماد زمین در میان هندوها و نماد باروری در میان سرخ‌پوستان و نماد برکت در میان مصری‌ها. به باور برخی از ایرانیان قدیم، لاک‌پشت‌ها راهنمای رسیدن به گنج بوده‌اند و صوفیان، لاک‌پشت را در دستگاه استدلالی باورهای درویشانهٔ خود موجودی خانه‌به‌دوش معنا می‌کنند اما وجه نمادین این حیوان در فیلم کامیار، از دنیای برساختهٔ فیلم‌ساز می‌آید و خاص همین دنیاست. در فیلم چند بار هم لاک‌پشت‌هایی را در تصویرهای ذهنی کابوس‌های دکتر می‌بینیم که کیفیتی غیررئالیستی دارند اما کل فیلم فضایی رئالیستی دارد که بعد می‌فهمیم برخی از وقایعش حاصل توهمات دکتر است، بدون این که فضاسازی و پرداخت، ویژگی‌های آشنای سوررئالیسم را داشته باشد. فقط بارقه‌هایی از کیفیتی وهم‌انگیز، با ظرافت و غلظت اندک، در فیلم‌برداری خوب فیلم (به‌ویژه نورپردازی‌اش)، کاربرد صدا و موسیقی غیرمتعارف با استفاده از آواهای وُکال در پیکرهٔ فیلم حل شده است. (حامد ثابت توانایی خود را با فیلم پرسه در مه بهرام توکلی برای ساخت موسیقی متن درام‌های روانی نشان داده بود.) فیلم اصلا دربارهٔ کابوس‌ها و توهمات دکتر است. مردی که گذشته رهایش نمی‌کند و سنگینی آن بر روزگار اکنونش نیز سایه انداخته و بارش را سنگین‌تر کرده است.

دکتر پیروز یک روان‌پزشک است که نخستین معارفهٔ ما با او هنگامی است که به حرف‌های یکی از بیمارانش گوش می‌دهد تا به آرامش روان او کمک کند. اساسا این شغل اوست. اما بعد درمی‌یابیم که خودش بیش از بیمارانش نیاز به کمک دارد. در صحبت دکتر با بیمارش، مرد از این می‌گوید که همسرش غزل او را رها کرده و رفته. بعدا می‌فهمیم نام همسر دکتر پیروز هم غزل است که او را رها کرده و به خارج رفته. با درک منطق ساختاری فیلم، می‌توانیم به این نتیجه برسیم که او در آن صحنه در واقع دارد با خودش حرف می‌زند، و خودش را به خودش توضیح می‌دهد، بدون این که در پرداختی غیررئالیستی، دکتر را (در شمایل فرهاد اصلانی) ببینیم که با بیماری با شمایل فرهاد اصلانی صحبت می‌کند. نام دکتر هم در تناقض با درماندگی او، بخشی از مجموعهٔ تضادهای موجود در فیلم است.

تیزر: کانال آپارات «سینماتیکت»

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *