Search

 اخلاق در مسلخ

نگاهی به شخصیت‌های «زن و بچه»

*هشدار اسپویل!*

برخلاف آثار پیشین سعید روستایی، که در آن حتی شخصیت‌های منفی در برانگیختن احساس همدلی مخاطب موفق عمل می‌کردند تا اتفاقات داستان قابل باور جلوه کند، در زن و بچه با شخصیت‌هایی مواجهیم که هر یک در بد بودن و شگفت‌زده کردن مخاطب از طریق واکنش‌های غیرمنطقی و غیرعقلایی گوی سبقت از ديگری می‌گیرد و هیچ کورسوی امیدی باقی نمی‌ماند. شاید به عقیده خیلی‌ها این تجمیع خصلت‌های منفی در تک‌تک شخصیت‌ها و صرفاً در نظر داشتن انتفاع فردی از جامعه رو به انحطاطی بیاید که آدم‌های قصه در آن تنفس می‌کنند، اما با این‌حال باز هم در همین جامعه که زوال اخلاقیات را شاهدیم واکنش‌های افراد به اتفاقات پیرامون در بی‌منطق‌ترین حالت هم از یک سری منطق پیروی می‌کنند که در داستان زن و بچه این منطق روایی غایب است.

 این‌که یک نوجوان سیزده‌چهارده ساله بیش‌فعال در مکانیزم غلط آموزشی تبدیل به موجودی درس‌نخوان، شلوغ، بی‌ادب و شرور شود تا حدی پذیرفتنی و قابل باور است اما وقتی نویسنده تمام صفات منفی از خرابکاری‌های ریز و درشت در مدرسه تا قماربازی و مصرف قرص و مواد مخدر و در ادامه عشقی بیمارگونه و جنون‌آمیز مالنایی به خانمی سی‌ ساله را به او نسبت می‌دهد و به همین هم بسنده نکرده و بی‌توجه به شرایط محیطی تمام تلاشش را برای نزدیکی به آن خانم و برقراری رابطه عمیق‌تر با معشوق به کار می‌گیرد و اطرافیان همه این موارد را به شوخی و مهر و محبت کودکانه تعبیر می‌کنند چندان باورپذیر درنمی‌آید، زیرا حتی در مالنا هم نوجوان عاشق صرفاً‌ یک «تماشاکنان بستان» است که در خیالش با محبوب دل می‌دهد و قلوه می‌گیرد نه این که شب و روز پیام بدهد و به دیدنش برود و به او طلا کادو بدهد. آن هم درست جلوی چشم مادری که خود را علامه دهر می‌داند و در محیط کاری با پزشکان مختلفی سروکار دارد و معتقد که این‌گونه ارتباطات حتی شوخی‌اش هم زشت است. حالا همان مادر دلسوز و سهل‌انگار بعد از مرگ فرزند، قصد می‌کند که کل شهر را مقصر مرگ فرزندش جلوه داده و عذاب وجدان بدهد. در حالی که خود به عنوان مادری میان‌سال که مثل بیشتر مادران این روزگار شاغل است و سرپرست خانوار و این مشغله به هیچ عنوان دلیل محکمه‌پسندی برای غافل شدن از فرزندانش نمی‌تواند باشد. غفلتی به اندازه سال‌ها سر نزدن به مدرسه فرزند و پی‌گیر نشدن وضعیت درسی و تربیتی علی‌یار، تا جایی که ناظم مدرسه سال‌ها خاله‌ دانش‌آموز را به عنوان مادر می‌شناخته! آیا مهر فرزندی فقط در شوخی کردن گاه و بی‌گاه و توجیه عشق آتشین فرزند به همکار و محبتی کودکانه دانستنش خلاصه می‌شود؟ مهناز که بعد از مرگ فرزند آن‌چنان به فروپاشی رسیده که می‌خواهد از عالم و آدم انتقام خون فرزندش را بگیرد و در دو مورد، یکی در تصادف عمدی با ناظم مدرسه و دومی تلاش برای کشتن پدربزرگ، با خشمی بی‌پروا ظاهر می‌شود، در تمام سال‌هایی که فرزندش آرام‌آرام به ورطه سقوط نزدیک می‌شد کجا بود؟ آیا سقوط از پنجره خانه پدربزرگ تکمیل پازل سقوط ناشی از تباهی علی‌یار نبود که در آن شب و در آن خانه رخ داد؟ سال‌هایی که برای عشقش حمید صرف کرده و به خاطرش از پسرش غافل شده بود چرا در شناخت شخصیت هَوَل، هوس‌باز و خیانت‌کار حمید به کمکش نیامد که به آن آسانی تمام دو سال «عشق نامه‌خوانی» را در بی‌آبروترین شکل ممکن به نگاهی تاخت بزند و یادش بیاید که از همین لحظه خواستار خواهر کوچکتر است؟ یعنی در آن دو سال رفت‌وآمد، حمید مهری را از نزدیک ندیده بود که با یک لیوان آب‌میوه به چشم بر هم زدنی دل و دین از دست داد؟ و مهناز را کنار گذاشت و به صورت علنی اعلام کرد که قصد ازدواج با مهری را دارد؟ اصلاً کدام آدم خیانت‌کاری به این صراحت و چرکی مکنونات قلبی‌اش را آشکار می‌کند؟ مگر او دو سال تمام برای مهناز نقش عاشق دل‌خسته را بازی نکرده بود تا جایی که حتی گزارش‌هایی که همکار مهناز به او در مورد رفتار نامناسب حمید با دیگر خانم‌ها می‌داد در ذهنیتش اثرگذار نباشد، اما در شب خواستگاری رسمی که خود اصرار فراوان به انجامش داشت چنان از خود بی‌خود شود که دیگر حتی جواب تلفن معشوقه را ندهد و خانواده‌اش به صراحت از تغییر تصمیم حمید خبر دهند و اجازه خواستگاری مجدد بگیرند؟

از سوی دیگر مهری به عنوان دختر جوان امروزی که از زیبایی هم بهره‌ای دارد، مگر در این شهر چند میلیونی هیچ خواهانی ندارد که از هول حلیم در دیگ مردی ۵۰ ساله بیفتد که هیچ ویژگی برجسته دیگری ندارد جز خیانت به خواهری که از جان بیشتر دوستش دارد و به‌سرعت و دور از چشم اغیار عاشقش شده و از او حامله شود؟ خواهری که مهم‌ترین ویژگی‌اش نزدیکی بیش از حد به خواهرزاده عاصی و محرم راز شدنش بوده و وقتی بعد از مرگ علی‌یار شاهکارهای پسر را یک‌به‌یک برای مادر افشاء می‌کند در مقابل پرسش مادر که «چرا به من نگفتی؟» به این جمله بسنده می‌کند که «اگر می‌گفتم دیگر رازهایش را به من نمی‌گفت!» آیا صرفاً اعتراف به گناهان، منجر به کاستن قبح اعمال و کم شدن تأثیر آن در زندگی دیگران می‌شود؟ و این خاله دلسوز همه‌چیزدان چرا هیچ تلاشی برای سربه‌راه کردن خواهرزاده عزیزش نکرد و راهنما و راهبرش نشد تا بعدها مجبور شود برای ماندگاری نام و یادش اسم پسر خود را علی‌یار بگذارد! و سؤال مهم‌تر که این دختر جوان به‌ظاهر روشنفکر و امروزی در وجود حمید چه دید که حاضر شد با تمام آن آبروریزی‌ها، رسوایی‌ها و لگدمال کردن خواهر ازهم‌پاشیده شده‌اش با او طرح دوستی بریزد و عاشقش شود و به عقد او درآید؟ فردی که نه مال و منال آن‌چنانی دارد و نه شغلی درست‌وحسابی – و بعد از ۵۰ سال نانش را از اجاره دادن شبانه آمبولانس برای خوابیدن همراهان بیماران درمی‌آورد – نه اسم و رسم مهمی و نه حتی شخصیتی کاریزماتیک که بتواند تحت تأثیرش قرار بدهد؟ چرا که مخاطب هرچه از حمید می‌بیند صرفاً خلاصه شده در دروغ و دله‌دزدی و قربان‌صدقه‌های الکی و عشق‌های نوبتی!

پدربزرگ هم که انگار مستقیم از فیلم پیرپسر (اکتای براهنی) وارد داستان شده و حسن پورشیرازی ورژن ضعیف‌تری از همان پدر سنگ‌دل که به جز خود و باورهایش به هیچ چیز دیگری اهمیت نمی‌دهد و حتی تنبیه بدنی نوه هم ختم به فاجعه‌ای تمام‌عیار می‌شود و مادر مهناز هم که یک روز به خاطر خواستگاری دختر دوم، خانواده حمید را فحش‌کش می‌کند و چند روز بعد حمید جان، حمید جان می‌گوید و انگار همه به گونه‌ای طلسم شده‌اند.

واقعیت این است که تلخی مدام زن و بچه نه از سیاهی محیط می‌آید و نه از ارتباط منطقی آدم‌ها و منطق روایی داستان. هرچه هست مربوط به اراده نویسنده است که شخصیت‌ها و داستان را پشت سر خود ردیف کرده تا هرچه که میل اوست انجام بدهند و مخاطب را از هر شگفتانه‌ای بی‌نصیب نکند. پیش از این هم در فیلم‌های زیادی از سینمای ایران با عنصر سورپرایز کردن مخاطب مواجه بوده‌ایم، اما در زن و بچه این حجم از شگفتی و شوک وارد کردن به مخاطب به گونه‌ای انبوه جاسازی شده که دیگر به مرحله پس‌زدگی رسیده است. شاید اگر فیلم نیم ساعت دیگر هم ادامه می‌یافت شاهد طلاق مهری و حمید و ازدواجش با مهناز و یا هر کس دیگر در داستان می‌شدیم و احتمالاً ندا دختر خردسال مهناز هم که تا پایان سعی می‌کرد منطقی‌ترین شخصیت داستان باشد به دلیل نوشتن مشق‌های برادر و مادربزرگش در میدان اصلی شهر اعدام شود و ما کماکان از شگفتی‌سازی‌های نویسنده کیف کنیم و اشک شوق بیافشانیم و دست تشویق بر هم بزنیم!

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *