23 سال از زمان نمایش فیلم جریانساز 28 روز بعد و 18 سال از زمان ساخته شدن اثر نهچندان موفق 28 هفته بعد گذشته است. اثر سوم و تازه یعنی 28 سال بعد را همان گروه 28 روز بعد ساختهاند؛ فیلمی که یکی از بهترین آثار ترسناک قرن حاضر شناخته شده است. 28 روز بعد از موجودی به نام زامبی تعریفی تازه ارائه داد؛ هم آنها را از حیواناتی صرفاً آدمخوار که عطش کشتار دارند دور کرد و هم مانند هر فیلم ترسناک اصیلی در تلاش بود که به نمایش پلشتیهای جامعه دست بزند. نقطهٔ قوت 28 روز بعد از همراهی قصه و این محتوا سرچشمه میگرفت؛ قصهای در بارهٔ مردمانی که دیگر به دستگاههای دولتی خود اعتماد ندارند و سالها درگیریهای خیابانی و جنگهای کور را تب آوردهاند و حال گویی شورشی راه انداختهاند که از خشم آنها سرچشمه میگیرد. نام آن ویروس مخوف هم آگاهانه «خشم» بود و مبتلایان به آن دیوانهوار به جان قربانیان بختبرگشتهٔ خود میافتادند.
به همین دلیل هم نمایش تصویری وارونه از سربازان ارتش جایش را در دل درام پیدا میکرد تا آنها به ترسناکترین موجودات فیلم تبدیل شوند؛ زمانه، زمانهٔ جنگ افغانستان بود و زمزمههای ورود ارتش انگلستان به عراق هم شنیده میشد. پس باور کردن آن تصویر وارونه از نظامیانی که قرار بود محافظ مردم باشند، چندان سخت نبود. 28 هفته بعد هم در تلاش بود که چنین تصویری از روزگار خود ارائه دهد. قصهای پرجنبوجوش ترتیب داده شد که یک سرش نیروهای ارتش آمریکا بودند که بریتانیا را در چنگ خود داشتند و به هر سو که دوست داشتند میبردند و دوست را دشمن جا میزدند و سمت دیگرش هم مردمانی فلکزده که هم در چنگال نظامیان اسیر بودند و هم در چنگال ویروس خشم. اما 28 هفته بعد هیچگاه موفقیت فیلم اول را تکرار نکرد چون سازندگانش متوجه چند نکته نبودند.
در فیلم اول، دنی بویل و الکس گارلند موفق شدند از زامبیها تصویری متناقض ارائه دهند؛ آنها توأمان هم قربانی بودند و هم ماشین کشتار. در واقع آنها همان کاری را کردند که سرسلسلهٔ فیلمهای زامبیمحور امروزی یعنی شب مردگان زنده به کارگردانی جرج رومروی فقید در سال 1968 انجام داده بود. پس زامبیهای فیلم اول پیش و بیش از هر چیزی موجوداتی ترسناک بودند. این در حالیست که 28 هفته بعد بهغلط مهمترین برگ برندهٔ خود را از بین میبرد و چنان درگیر نمادپردازی میشود که از موجودات ترسناکش تصویر یک قربانی صرف میسازد. در نتیجه به اثری خنثی تبدیل میشود که گرچه ریتمی سریع دارد و روند اتفاقاتش سرعتی سرسامآور دارند اما هیچگاه به پای اثر اول نمیرسد.
در فیلم دوم اعلام میشود که تمام قربانیان ویروس خشم از گرسنگی مردهاند. ظاهراً آنها به خاطر نبود غذای کافی (گوشت تن آدمیان سالم) جان خود را از دست دادهاند. اما آن ویروس هنوز میتواند در تن انسانی زنده بماند و نهفته به حیاتش ادامه دهد. همین هم باعث میشود تا آرامش و سکون جایش را به جنونی دیوانهوار بدهد. حال در اثر سوم با شکل تازهای از نمایش زامبیها طرف هستیم. آنها موجوداتی جهشیافتهاند که خود را با شرایط تازه تطبیق دادهاند. برخی از آنها مانند خزندگان روی زمین میخزند و برخی همچون گلههای گرگ زندگی میکنند و گروهی به شکار میروند و رهبر مذکری دارند که «آلفا» خطاب میشود. این زامبیهای تازه نیازی به خوردن گوشت آدمی ندارند و میتوانند مانند حیوانات دیگر غذای خود را از طبیعت به دست آورند؛ حال عدهای از کرمهای خاکی تغذیه میکنند و عدهٔ دیگری از گوزن و آهو و چنین حیواناتی.
از همینجاست که عنوان فیلم و اشاره به گذر ایام معنا پیدا میکند؛ حال این حیوانات [باید زامبیهای فیلم را هم بخشی از همین حیوانات در نظر گرفت] قلمرو بریتانیا را تصاحب کردهاند و انسانهای بازمانده مزاحمان اکوسیستم تازهای هستند که شکل گرفته و در حال تکامل است. در زمان عدم تسلط آدمیان روی زمین، دوباره سروکلهٔ گلههای بزرگ حیوانات پیدا شده و زامبیها هم به حیوانات درندهای میمانند که در رأس هرم غذایی قرار گرفتهاند. پس فیلم سوم بر خلاف دو فیلم قبلی به تصویری از جدال بین بدویت و تمدن تبدیل میشود. سکانس افتتاحیه به نمایش تاختوتاز زامبیها به عنوان نمادی از بدویت میپردازد و بقیهٔ اثر به جدال آدمیان برای بازپسگیری تمدن یا دستکم زنده ماندن در این دنیای دیوانه اختصاص دارد.
ویدئو از کانال آپارات «Horror Movie»