Search

پاسبان حرم دل

یکی از به‌یادماندنی‌ترین تصاویر به‌جای‌مانده از امین تارخ برمی‌گردد به میانه دهه ۱۳۸۰ و مراسم جشن خانه سینما که در آن قرار بود از استاد بی‌بدیل آواز ایران، محمدرضا شجریان تجلیل کنند و او به عنوان مجری مراسم مأمور دعوت از استاد، برای آمدن روی صحنه می‌شود. قطعاً انتخاب تارخ با گوشه چشمی به فیلم دلشدگان (علی حاتمی) و شخصیت طاهر بحرنور بود که امین تارخ نقشش را ایفا کرده و شجریان آوازهایش را خوانده بود. وقتی تارخ پشت تریبون می‌رود تا از استاد برای آمدن به روی صحنه دعوت کند، شور و شوقی عجیب و بسیار دل‌انگیز سر تا پایش را فرا گرفته، انگار دانش‌آموزی دبستانی در مقابل یکی از بزرگترین نوابغ می‌خواهد درس پس بدهد. این حجم از احترام و علاقه مشهود از سوی یک هنرمند بزرگ برای هنرمندی دیگر چندان در این ملک متداول نیست اما تارخ با حرارت تمام از قله آواز ایران دعوت می‌کند روی صحنه بیاید و در طول نزدیک به بیست دقیقه حضور استاد در پشت تریبون، از کنارش تکان نمی‌خورد و مواظب است که مهمان ارجمند کم و کاستی نداشته باشد. میکروفون را بررسی و تنظیم می‌کند و وقتی استاد به سبب گرفتگی گلو، لیوانی آب درخواست می‌کند و تارخ به پشت صحنه رفته و با لیوانی آب در سینی، با احترام تمام خدمت استاد می‌آید و منتظر نوشیدن استاد می‌شود و در ادامه باقی‌مانده آب را با اشتیاق سر می‌کشد. شاید این عمل در بسیاری از موارد به‌خصوص وقتی در عالم سیاست رخ می‌دهد، تعابیر منفی بسیاری به دنبال داشته باشد اما این‌بار نشان‌دهنده عمق علاقه و احترام وصف‌ناشدنی تارخ به کسی‌ست که شاید نمونه‌اش دیگر در عالم موسیقی یافت نشود. آیا این همان پسرک درس‌نخوان محله سردوزک شیراز است که همیشه به ذکر نام محله‌اش در داستان معروف داش آکل مفتخر بود و درست هشت روز پیش از کودتای ۲۸ مرداد معروف در خانواده‌ای پرجمعیت متولد شد؟

عشق به تئاتر از همان نوجوانی او را به مسیری برد که حضور در صحنه برایش مهم‌تر از همه‌چیز بود. آشنایی با افرادی چون مجید جعفری و ورود به حلقه اصلی تئاتر شیراز در اوج جوانی و اعزام به اردوی رامسر و مشاهده استعداد هم سن و سال‌هایش از استان‌های دیگر و ارزیابی قابلیت‌های خود در رقابت با آن‌ها، عزمش را برای گذر از دیوار بلند کنکور جزم‌تر کرد و او یک سال تمام خانه‌نشین شد تا درس بخواند و برای نخستین بار با قبولی خرداد به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و با چمدان و بلیتی در دست راه تهران در پیش گرفت و با همشهری‌اش اصغر همت اتاقی کرایه کرد و به سیر آفاق و انفس پرداخت. او تمام تلاشش را برای استفاده از فرصت چهارساله حضور در پایتخت و از سر گذراندن تجربه‌های جدید به کار بست و خیلی زود توانست شایستگی‌هایش را نشان دهد. کسی که در نوجوانی در شیراز در متون بزرگی چون ولپن بازی کرده بود، حالا گزینه قابل اعتمادی برای بازی در نمایش‌نامه‌های شکسپیر بود و بعد از «لورنزاچیو» و «هنری چهارم»، بازی در نمایش «اتللو» و نقش بسیار مهم یاگو را به عهده گرفت که بسیاری آن را یکی از متفاوت‌ترین یاگوها ارزیابی کردند. بازیگر خوش‌سیما و خوش‌صدا قرار بود یاگوی خائن و حسود را بازی کند که با تحریکات و توطئه‌چینی‌های خود باعث قتل دزدمونای زیبا به دست شوهرش اتللوی مغربی می‌شود. نقشی بزرگ که نوع مواجهه کارگردان و بازیگر با آن، متفاوت و دور از کلیشه‌های مرسوم است. در ادامه، «زن نیک سچوان» و لازارتی هم از راه می‌رسند و سپس پیشنهادهایی برای حضور در مقابل دوربین که ارثیه ایرانی و شهر من شیراز اولین‌شان هستند که برای پخش از تلویزیون ساخته می‌شوند و به دلیل توفیق در کسب مخاطب، شهرت بیشتر تارخ را در پی دارد. در ادامه دعوت‌هایی برای حضور در سینما دریافت کرد که مهم‌ترین‌شان، یکی از سوی نصرت کریمی برای فیلمی بود که هرگز ساخته نشد و دیگری از خسرو هریتاش برای سرایدار که بعدتر آن نقش را سعید کنگرانی بازی کرد.

پس از انقلاب، تارخ به دلیل حسن جمال و صوت داودی‌اش تبدیل به نخستین گزینه برای ایفای نقش آدم‌خوب‌های تاریخی شد. همه این‌ها زمامی رخ داد که تجربه سنگین بازی در نمایش – و بعدها فیلم – مرگ یزدگرد و نقش سردار ایرانی را از سر گذراند. نقشی بسیار سخت و مهم با دیالوگ‌های چندلایه، وزین، مطنطن و جذاب ادیبانه که صدای بازیگر و ادای درست کلمات نقش مهمی در ایجاد ارتباط محکم با مخاطب داشت و تارخ از پس آن برآمد و صلابت ذاتی یک سردار و سرسپردگی‌اش به پادشاه را به‌خوبی به نمایش گذاشت. هرچند که درخشش سوسن تسلیمی در نقش زن آسیابان کار بقیه را برای ابراز وجود در صحنه به‌شدت سخت می‌کرد، ولی مهدی هاشمی و امین تارخ هم تمام تلاش خود را برای عقب نماندن از قافله به کار بستند.

موفقیت مرگ یزدگرد و آشنایی با کیهان رهگذار او را به پروژه بزرگ سربداران کشاند که قرار بود فتح بابی در سیستم سریال‌سازی نوین تلویزیون باشد. او که به گفته خود، ابتدا برای نقش محمد بیگ در نظر گرفته شده بود، هنگام مذاکره برای ایفای نقش با محمدعلی نجفی (کارگردان) یک نیم‌رخ، پنجره باز و نور آفتاب باعث شده بود تبدیل به شیخ حسن جوری شود و با آن صدای مخملین انگار انگ نقش بود و در دو صحنه طولانی و ماندگار سریال در مقابل دو بزرگ بازیگری ایران محمدعلی کشاورز و علی نصیریان قرار گرفت و با متانت، اعتمادبه‌نفس، آرامش ذاتی و صدای گیرا آن صحنه‌ها را به مهم‌ترین صحنه‌های یک سریال تبدیل کرد. آن‌جا که خواجه قشیری (کشاورز) از او می‌خواهد تا با محمد هندو بیعت کند و او جمله کوتاه «بیعت نمی‌کنم!» را چند بار با لحن‌های مختلف، گاه با تحکم بیشتر و گاه آرام و با طمأنینه ادا می‌کند و هر بار آتش خشم قشیری را بیشتر کرده و در پایان سکانس با فریاد می‌گوید: «از خدایش هم سرسخت‌تر است!» دیالوگی که دقیقاً مشابه آن را قاضی شارح در صحنه‌ای دیگر، آن هنگام که می‌خواهد به او کلمه‌ای بیاموزد و قاضی هرچه می‌گوید با جمله «نیاموختی!» شیخ روبه‌رو می‌شود، ادا می‌کند. این دو صحنه از شاخص‌ترین تقابل‌های تاریخ سریال‌سازی ایران محسوب می‌شود که با بازی درخشان بازیگرانش ماندگار شده است.

تجربه موفق سربداران به نوعی در سریال بوعلی سینا (کیهان رهگذار) هم تکرار می‌شود و رفته‌رفته تارخ تبدیل به چهره تراز دوران جدید ایران می‌شود که همزمان هم توان جذب مخاطبان عام و خاص را دارد و هم از سوی دیگر سیمایی که تلویزیون از او ساخته با آرمان‌های نسل جدید انقلاب به‌شدت همخوانی دارد و قیافه موجه‌اش اجازه ادای همه نوع دیالوگی را در سریال‌ها به او می‌دهد، بی آن‌که کسی متعرضش باشد.

چمدان (جلال مقدم) بعد از فیلم‌ و تئاتر مرگ یزدگرد نخستین تجربه سینمایی تارخ و پس از آن دو ملودرام پرطرف‌دار آن سال‌ها، پرنده کوچک خوش‌بختی (پوران درخشنده) و پاییزان (رسول صدرعاملی) از راه می‌رسند. دو فیلمی که با تیزرهای تلویزیونی پرشمار هنوز هم در اذهان هستند و مخاطبان زیادی را جذب کردند. پاییزان یکی از نخستین فیلم‌های پس از انقلاب بود که در تیزر و تیتراژ نخستش از ترانه‌ای حزین استفاده می‌شود. اختلافات خانوادگی زن و مردی که یکی در سودای مهاجرت است و دیگری در فکر پدر بیمارش و رفتن به شمال، همین امر موجب اتفاق‌های زیادی می‌شود. شاید بتوان نام یک جدایی نادر از سیمین دهه شصتی به آن اطلاق کرد!

اتفاقات خوب یکی پس از دیگری به‌سرعت رخ می‌دهند و دانیال در فیلم سرب (مسعود کیمیایی) از این دست است. جوان یهودی که در دهه ۱۳۲۰ همراه همسرش (فریماه فرجامی) قصد عزیمت به سرزمین موعود را دارد اما تحت‌تعقیب یک سازمان ضدیهود هستند که قصد کشتن‌شان را دارد. نقشی که برخلاف صلابت و شجاعت نقش‌های پیشین، جوانی ترسو، بزدل و شکننده را به تصویر می‌کشد که در استیصال برای حفظ جان خود و همسرش دست به هر کاری می‌زند تا از آن شرایط بغرنج موجود فرار کند. تارخ تمام تلاشش را برای فاصله گرفتن از قالب‌های تاریخی موفق به کار می‌بندد و در این میان دوبله هم به کمکش آمده و نقشی کاملاً متفاوت را عرضه می‌کند.

در ادامه، حضور در دو فیلم شاخص علی حاتمی چهره‌ای دوست‌داشتنی‌تر از تارخ را به مخاطبان معرفی می‌کند. جلال در مادر، عارفی عاشق‌پیشه است که از بد روزگار کارمند بانک شده و باید با کوه اسکناس‌های ملت مغازله کند و یار و همسر همیشه غایبش کاستی بدهد به دستش، تا برایش حرف بزند و ضبط کند. در روزگار کاهش ارتباطات خانواده‌ها، این طعنه آشکار حاتمی به شرایط مدرن خانواده‌های امروزی است که حتی زمان کافی برای مهرورزی را هم پیدا نمی کنند و الا به قول غلامرضا «جلال ملائکه است!» تا حدی که خود حاتمی هم او را عصاره واقعی زوج کهن‌سال فیلم قلمداد کرده و در فلاش‌بکی که می‌خواهد پدر خانواده را به تصویر بکشد نقشش را به تارخ می‌دهد تا قرابت فکری و فیزیکی‌اش را در بالاترین حد ممکن به والدینش درک کنیم و هم اوست که به هنگام مرگ مادر قرآن بالای سرش گذاشته و ملافه سفید روی‌اش می‌کشد و عارفانه از سفر ابدی مادر سخن می‌گوید.

علاقه حاتمی به تارخ در فیلم بعدی‌اش دلشدگان بیشتر هم نمایان می‌شود و در فیلمی که ادای دینی آشکار به موسیقی سنتی ایران است، نقش طاهر بحرنور خواننده مریض‌احوال را به او می‌دهد که نمادی از هنرمندان رنجور، ناکام و تلف‌شده این دیار است که در غربت، اکسیر عشق هم نمی‌تواند نجاتش دهد و جوان‌مرگ می‌شود. همان‌گونه که خود حاتمی شد و بسیاری دیگر! در این فیلم بر خلاف مادر، تارخ به جای خود صحبت می‌کند، ولی آوازها را با صدای استاد شجریان می‌شنویم. صحنه دونفره تارخ با رقیه چهره‌آزاد از آن صحنه‌های ماندگار دوست‌داشتنی و پر از حس مادرانه است که در سینمای ایران کمتر یافت می‌شود.

سارا (داریوش مهرجویی) برداشتی آزاد از «خانه عروسک» (هنریک ایبسن) بود که نقش حسام به تارخ رسید و هلمر نمایش را جان بخشید. او که کارمند تازه ترفیع‌یافته بانک است، دچار بیماری خطرناکی شده و مجبور است برای مداوا خارج از کشور برود. سارا به هر دری می‌زند تا هزینه معالجه‌اش را تأمین کند، در حالی که گفته سهم‌الارث خود را برای این کار در نظر گرفته اما این‌گونه نیست و مبلغی کلان از گشتاسب (یکی از همکاران حسام، با بازی خسرو شکیبایی) قرض گرفته تا بعدها با کار خیاطی به‌تدریج آن را تأدیه کند. در مقابل گشتاسب تعدادی چک و سفته دریافت کرده تا سال‌های بعد از آن‌ها به عنوان اهرم فشاری برای رسیدن به خواسته‌های خود استفاده کند و تهدید به افشای رازی کند که حالا می‌تواند به عنوان پاشنه آشیل زندگی زناشویی حسام و سارا مطرح شود. هرچند فیلم بیشتر فیلم «سارا»ست و نیکی کریمی توانسته در ابتدای راه بازیگری‌اش به‌خوبی از پس نقش بربیاید اما امین تارخ هم خارج از کلیشه‌های آن روزهای خود ظاهر شده و نقش مردی شکاک و بددل را که زندگی‌اش در آستانه فروپاشی‌ست، خوب بازی می‌کند و این شاید آخرین فیلم مهم و قابل ستایش تارخ باشد، چون بعدها حضور در فیلم‌های نه‌چندان قابل بحث از کارگردان‌های معمولی سینما و تکرار نقش‌های قبلی، آورده چندانی برای کارنامه بازیگری‌اش محسوب نمی‌شود.

تارخ اما تا سال‌های سال از گزینه‌های مورد اعتماد سریال‌سازان تلویزیون، برای سپردن نقش‌های مختلف بود که از آن جمله سریال آپارتمان (اصغر هاشمی) در اوایل دهه ۱۳۷۰، او در چهل‌سالگی نقش پزشک جوانی را که در شب عروسی اش دچار حادثه شده و نمی‌تواند پای سفره عقد حاضر باشد ایفا کرد. در ادامه، با سریال‌های شیخ مفید، هفت سنگ، باران عشق و سفر سبز حضوری پررنگ در تلویزیون دارد ولی این معصومیت از دست‌رفته (داود میرباقری) است که اعاده حیثیتی اساسی برای او محسوب می‌شود که اثبات کند هنوز قدرت دارد که نقش نخست سریالی مهم را برعهده بگیرد و در قسمت‌های مختلف مخاطب را پای تلویزیون بنشاند و مراحل سنی مختلف شوذب خزانه‌دار را ایفا کند. کسی که همواره به علوی بودن معروف است و با این حال خزانه‌دار کوفه در دولت امویان محسوب می‌شود و به همین دلیل است که دختری نصرانی دل در گرو عشقش نهاده و شوذب برای به دست آوردنش همه کار می‌کند. داستان سریال بسیار گیرا و غیرقابل پیش‌بینی‌ست و حدیث فرزندکشی و عشق ممنوعه این‌بار در پس‌زمینه روایت عاشورا، دست‌مایه نویسنده سریال می‌شود که حکایت تحولات شوذب را تحت تأثیر دو زن، یکی ماریای نصرانی و دیگری حمیرای یهودی بازگو کند. هرچند که تارخ اصرار داشت به جای خود صحبت کند ولی صدای حمیدرضا آشتیانی‌پور هم روی صورت تارخ نشسته و زیاد توی ذوق نمی‌زند و او دوران جوانی، میان‌سالی، پیری و مرگ را به‌زیبایی بازی می‌کند.

چند سال بعد، تارخ نقش نخست سریال اغما (سیروس مقدم) را بازی کرد و در قالب پزشکی متخصص که بعد از سال‌های سال و انجام عمل‌های جراحی موفق، در دوراهی خطرناکی قرار دارد. از یک طرف به خواست همسر بیمارش باید وظیفه جراحی او را به عهده بگیرد و از سوی دیگر عرف پزشکی مانع از آن است و یگانه دخترش هم رضا ندارد. این سال‌ها زمان پرکاری تارخ است و او بلافاصله سریال راه شیری (سامان مقدم) و خسته‌دلان (سیروس الوند) را روی آنتن داشت. اما این جراحت (محمدمهدی عسگرپور) است که با دیالوگ‌های سنجیده سعید نعمت‌الله و طرح مسائلی تازه در تلویزیون و عبور از برخی خط‌قرمزها ماندگارتر می‌شود و تارخ همراه علی عمرانی، داستان دو برادر را روایت می‌کند که باید در برهه‌ای از زندگی رودرروی هم بایستند. بزرگ (تارخ) در دوراهی برادر و فرزند مجبور به انتخاب فرزند می‌شود و ماجراها پیچیده‌تر شده و تقابل تشدید می‌شود. بازی‌های دونفره عمرانی و تارخ از بهترین لحظات سریال محسوب می‌شوند.

او در ادامه در گاهی به پشت سر نگاه کن، سایه‌بان، رهایم نکن، آقازاده و خسوف هم بازی کرد اما انگار این سریال‌های دهه ۱۳۶۰ و فیلم‌های چهار کارگردان مهم سینمای ایران هستند که شمایل بازیگری او را ساخته‌اند و در ادامه هرچه هست به پای آن شمایل نمی‌رسد.

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *