Search

عشق سترون و روایت رسمی از تاریخ

نقد سریال «تاسیان»

مردی که با ساواک همکاری می‌کند عاشق دختری مرفه و هنرمند می‌شود. آیا در واقعیت ساواکی نمی‌تواند عاشق شود و به دختری دل ببندد؟ در ادبیات سیاسی ایران، ساواکی نماد ظلم و شقاوت بود و هرگز نمی‌توانست عاشق شود. آیا در واقعیت نیز چنین بود؟ واقعیت متکثر و متنوع است و هرگز نمی‌تواند در عیار جزم‌های سیاسی بسته‌بندی شود.

در سال‌های 1353 و 54، در یکی از روستاهای یزد، سپاهی ترویج و آبادانی بودم. وابسته به ادارهٔ تعاون و امور روستاها بودیم و ماهی یک بار به یزد می‌آمدیم تا حقوق ماهانهٔ خود را از این اداره بگیریم. روزی رییس اداره مرا به دفترش فراخواند و پرسید: «تو آقایی به نام فلانی می‌شناسی؟» نمی‌شناختم. پرسید: «طاهره‌خانم چی؟ تو قوم و خویشی به این نام نداری؟» داشتم و گفتم دارم. گفت: «فلانی شوهر طاهره‌خانم است، چه‌طور نمی‌شناسی؟» تلفن زد و ساعتی بعد آقای فلانی به اداره آمد. مردی قدبلند و چشم‌آبی و خوش‌تیپ که بی‌شباهت به پل نیومن نبود. بسیار در شگفت شدم. طاهره زنی معمولی بود و زیبایی خاصی نداشت. درس‌خوان هم نبود و به‌زحمت تا ششم ابتدایی درس خوانده بود. فلانی کارمند بود و می‌گفتند شغل حساس و مهمی دارد. چه‌طور ممکن بود آقای برازنده‌ای چون فلانی با زنی معمولی ازدواج کند؟ آقای فلانی بسیار مهربان و مهمان‌نواز بود و اصرار می‌کرد که هر وقت به شهر می‌آیم نزد آن‌ها بروم. در عمرم میزبانی بامحبت‌تر و مهمان‌نوازتر از او کم‌تر به یاد می‌آورم. قزوینی بود و مدتی در صومعه‌سرا زندگی می‌کرد و در آن‌جا با طاهره آشنا شده بود. عاشق غذا بود و می‌گفت گیلانی‌ها دستپخت خوبی دارند و به همین دلیل با طاهره ازدواج کرده است. طاهره یکی از روزها که همسرش به مأموریت رفته بود، اعتراف کرد که شوهرش بازجو و شکنجه‌گر ساواک است. راستش سخت ترسیدم. انگار دکتر جکیل و مستر هاید بود؛ در خانه مهربان بود و خیر می‌رساند و در اداره با سبعیت شکنجه می‌داد و شرارت می‌کرد. دیگر جرأت نکردم به خانهٔ فلانی بروم. البته اهل سیاست نبودم. اما همین که کتاب می‌خواندم و می‌نوشتم، بالقوه می‌توانستم طعمهٔ مناسبی برای مستر هاید باشم. ساواکی نفرین‌شده بود و هرگز نمی‌توانست دوست و همراه قابل‌اعتمادی باشد. اما از این ماجرا درس آموختم که در واقعیت هرگز نمی‌توان آدم‌ها را به شکل صفر و صدی در دو سوی معادلهٔ خیر و شر بسته‌بندی کرد. اما این چندگانگی در رویدادهای داستانی و هنری می‌باید به شکل قانع‌کننده و باورپذیری بازنمایی شود. آیا سازندگان تاسیان توانسته‌اند تصویر باورپذیری از ساواک و ساواکی و روایت عاشقانهٔ غیرمتعارف خود بیافرینند؟

***

حافظ می‌گوید: «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها.» موانع و مشکلات عشق‌ورزی از کجا سر برمی‌آورند؟ از اختلاف طبقاتی، از تضادهای دینی و مرامی، از کشاکش‌های قبیله‌ای، از موانع طبیعی و جسمانی! جذابیت روایت عاشقانه بستگی به موانعی دارد که برای عشاق اتفاق می‌افتد. ارتباط عاشقانه‌ای که بدون موانع به وصال برسد، حتی اگر واقعی باشد، اتفاقی دراماتیک نیست و جذابیت داستانی ندارد. بنابراین تمام داستان‌های عاشقانهٔ جهان، جذابیت خود را از موانعی می‌گیرند که در زندگی عشاق پدید می‌آیند. بسیاری از عشاق نامی جهان نیز در انتها شکست می‌خورند و هرگز به هم نمی‌رسند. رمئو به ژولیت نمی‌رسد و لیلی و مجنون با مرگ نحس پنجه در می‌افکنند و می‌میرند و فرهاد در کوه بیستون جانش را از دست می‌دهد و هرگز به شیرین نمی‌رسد. باز هم بگویم؟ بسیاری از فیلم‌های عاشقانهٔ جهان نیز با تلخ‌کامی به پایان می‌رسد. به تعبیری وصال پایان عشق است و به همین دلیل عده‌ای می‌گویند ازدواج نقطهٔ پایان عشق است. آیا تاسیان توانسته موانع عشق‌ورزی را به‌درستی ترسیم کند و همدلی ما را نسبت به عشاق داستان برانگیزد؟

ویدئو از کانال یوتیوب «فیلیمو»

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *