برای کسانی که سینمای اصیل ژاپن و فرهنگ درخشان ژاپنی را میشناسند الگوی «جیدایگکی» دریچهایست که رو به بهشت گشوده میشود. بوشیدو/ گوبانگیری درام انسانی جمعوجوریست که بر اساس کُد اخلاقی اصیل و پیچیدهای طراحی شده و برای درک جزییات و ظرایفش باید فرهنگ میزبان را شناخت و مناسبات اخلاقی سامورایی را فهمید. فیلم در فرم کلیاش با وجود ارزشی که کارگردان برای بافت تصویری اثر قائل شده شاید به اندازهٔ آشوبِ کوروساوا یا هاراکیری کوبایاشی خوشتراش نباشد و جاذبهٔ جادویی فیلمهای جاودانهای چون کوایدان را هم نداشته باشد اما گنجیست که فقط اهلش میدانند چه قیمتی دارد.
فرهنگ سامورایی و مناسبات پیچیدهٔ اجتماع ژاپنی بسیار عمیقتر از آن است که در قالب تعریفهای تکخطی بگنجد.
برای درک بهتر این «سبک زندگی» و نگرش فلسفی خاص، باید تاریخ ژاپن را شناخت؛ سرزمینی محصور بین اقیانوس و کوهستان که از دیرباز فقط ده درصد خاکش قابلکشت بوده است. کشوری که قرنهای متمادی مرزهایش را به روی همهٔ بیگانگان بسته نگه داشت، نه به مهمانهای چشمآبی اروپایی و اختراعات دلفریبشان راه داد، نه زمزمههای مسحورکنندهٔ کلیسا و جاذبههای مسیحیت و وعدههای رنگین میسیونرهای مذهبی را جدی گرفت، و نه مقهور همسایههای قدرتمندش چین و کُره شد. ژاپن همیشه ژاپن ماند. کشوری که تمام مردمانش [دستکم تا قرن بیستم و چند دهه پس از انقلاب مِیجی] لباس و خوراک و شیوهٔ زیستشان شبیه بود، و اختلاف طبقاتی را نهفقط ثروت، که بستگیهای قبیلهای و شرافت شخصی رقم میزد. در چنین ساختاری، سامورایی کسی بود که از جامعه هیچ نمیگرفت و هر لحظه آمادهٔ مردن بود. در آیین کهن ژاپنی مهمترین هدف یک سامورایی این است که بمیرد! پایان شرافتمندانهٔ زندگی خاکی بزرگترین جستجوی اوست، و آنچه اهمیت دارد نه کیفیت زندگی، که کیفیت مرگ است. با این نگرش غریب است که در طول تاریخ هزاران سامورایی و دایمیو بهآسانی سپوکو کردهاند و هنوز هم هاراکیری [بهویژه در شکل متعالی سپوکو یا شکم شکافتن] در فرهنگ ژاپنی عمل معنادار و مهمیست که میتواند بیانیهای غرا یا اعتراضی خاموش باشد، یا حتی فرآیندی حقوقی را به فرجام برساند. در مقایسه، حتی یک نمونه بیرون از ژاپن به خاطر نمیآوریم که کسی به ملاحظهٔ شرافت و نجابت فردی، با مرگی چنان دردناک به چنین شیرینی هماغوش شده باشد. برعکس، در فرهنگ ما که دیوار حاشا بلند و از این ستون به آن ستون فرج است هر موقعیت بغرنجی را با زبانبازی و شرط و استثنا و کلاهشرعی میتوان رفعورجوع کرد و جان شیرین را هم دم تیغ نداد؛ چه کاریست حالا!؟ راه دررو هم در عرفان و ادب پارسی و سنت عامیانه فتوفراوان است، هر عهدی را با مجامله و توجیه میتوان باطل کرد و یک چیزی هم سر گرفت! دیگر جایی برای سپوکو و هاراکیری نمیماند. طبیعتاً برای کسانی که آموختهٔ چنین فرهنگ و عادتهای عرفی متفاوتی هستند درک زمینهٔ مفهومی و شرایطی که درام گوبانگیری را میسازد ممکن است کمی سخت باشد یا اصلاً دور از ذهن و اغراقآمیز و لوس جلوه کند؛ به یک سامورایی بیکسوکار تهمت دزدی میزنند و او صرفاً برای اینکه لکهٔ ننگی بر دامنش متصور نباشد همهٔ زندگیاش را زیر و رو میکند و دخترش را عملاً گرو میگذارد و خودش هم راهی سفری بیبرگشت به قصد کشتن و کشته شدن میشود! چه احمقانه… خیلی راحت میتوانست بزند زیرش، هیچ شاهد و مدرکی هم که در کار نبود، حتی میتوانست اعادهٔ حیثیت کند و از اتهامزنندگان طلبکار هم بشود و این همه سختی را هم به جان نخرد. آخرش میخواستند چهکار کنند؟ پشت سرش حرف بزنند و بگویند فلانی پول ما را کش رفته؟ خب بگویند. حرف که ارزش و اعتباری ندارد، باد هواست و نشخوار آدمیزاد.
ویدئو از کانال آپارات «پینوکیو»