شاید زیاد جالب نباشد بنویسیم بین سه فیلم مجیدرضا مصطفوی یعنی انارهای نارس (1392)، آستیگمات (1396) و بیسروصدا، اولی فیلم درستتری است و ریتم خوب و روایت روانی دارد. اگر مصطفوی آستیگمات را نساخته بود، شاید مجبور میشدم از عبارت منفور کارگردانهای سینمای ایران یعنی «فیلم اولش بهترین فیلمش است» استفاده کنم و یک دشمن دیگر برای منتقدان پیدا کنم! اما حالا بعد از آن دو فیلم، باید سؤال کرد چرا کارگردانی با آن شروع دلپذیر، به فیلمی مثل بیسروصدا میرسد که در ریتم و نحوهٔ روایت مشکلات زیادی دارد.
البته معلوم است که بیسروصدا فیلمبرداری، میزانسن، طراحی صحنه و دکوپاژ بهتری از انارهای نارس و آستیگمات دارد اما همهٔ این امتیازها نمیتوانند منجر به فیلم خوبی بشوند. انارهای نارس فیلم خوبی است چون همهٔ این عوامل درست در کنار هم نشستهاند، اتفاقی که در بیسروصدا نیفتاده. اینکه تقریباً نیمی از فیلم در یک سیرک سیار میگذرد اما ارتباط دراماتیک بین سیرک و موضوع اصلی برقرار نمیکند، همهٔ زحمات فیلمساز در ارائهٔ درخشان فصلهای سیرک را از بین برده است. شاید تنها رجوع فیلم به سیرک جایی باشد که بعد از کم شدن تعداد الاغها سیامک (پیمان معادی) به محل سیرک میآید تا مبادا صاحب سیرک (مسعود کرامتی) آنها را برای استفاده در سیرک ربوده باشد. وگرنه حتی اگر همه چیز سیرک، از چهرهٔ کلاسیک صاحبش با ریش و سبیل معروف صاحبان این حرفه تا حضور ورزشکارانهٔ لیلا (فرشته حسینی) و خاطرخواهش کیانوش (مهدی حسینینیا) – با چهرهپردازی متفاوت و خلاقانهاش – در آن، در کنار کار با حیوانات بالاتر از استاندارد سینمای ایران اجرا شده باشند، فیلم را به جلو نمیبرند و در روایت خلل وارد میکنند. شاید اگر فیلم مستقلی دربارهٔ سیرک ساخته میشد، با اثر موفقتر و درستتری مواجه بودیم و تلاشهای یادشده برای صحنههای سیرک قدر و اهمیت خود را مییافتند. به قول ظریفی، با توجه به علاقهٔ فیلمساز به پرورش حیوانات، آیا گذر از پرورش زالو به پرورش الاغ و از نمک ریختن به روی زالوها برای از بین بردنشان تا ذبح الاغها برای استفاده از گوشتشان، پیشرفت محسوب میشود؟
اخبار فرامتنی مثل خبر درخواست مهران غفوریان از رییسجمهور برای تماشای فیلم و متقاعد شدنش برای شرکت فیلم در جشنوارهٔ فجر هم مثل اخبار مربوط به اصلاحات و توقیف فیلم، واقعاً کمکی به فیلم روی پردهٔ خاکستری نمیکند. اینجا و آنجا میشنویم که فیلم نمادین است و سرشار از نمادهای اجتماعی و حتی سیاسی. واقعاً هم با تدوین موازی دعوای بین شخصیتها، همراه با حرکت الاغها در طویله، فیلم ما را دعوت به نمادپردازی و تعبیرسازی میکند و مثلاً میخواهد رفتار انسانها را به رفتار الاغ و ویژگیهای آن پیوند بزند. اما سؤال اینجاست که آیا میتوان سطحی نمادین به یک داستان واقعگرا اضافه کرد و آن را بدون توجه به منطق موجود در آن داستان، اصل قرار داد؟
تیزر از کانال آپارات «سینماتیکت»