«دنیای بازندهها که تماشا ندارد.» میگویند که بهآخرخطرسیدهها نه چیزی برای عرضه دارند و نه حرفی برای گفتن؛ و ما فیلم میبینیم که بدبختیها را فراموش کنیم و یادمان برود نکبت زندگی را. این تعاریف سریال نوجوانی را که آکنده از مصیبت است کجای دلمان بگذاریم؟ سریال با بدبختی شروع میشود، لحظهای ما را رها نمیکند، چهار قسمت نفسگیر ما را با خودش میکشاند و آخرسر غمزدهتر و درماندهتر از اول رهایمان میکند؛ بنابراین نوجوانی را نه باید دید و نه به کسی دیدن آن را توصیه کرد!
دختری کشته شده، پلیس مظنونی راکه نوجوان همکلاسش است دستگیر میکند. داستان این گونه نمیماند؛ یک قصهٔ آشنا آن قدر جزییات خودش را برای مخاطب میشکافد که دیگر نمیشود از آن گذر کرد. باور میکنید صحنههای معمولی مثل اثر انگشت و نمونهٔ خون گرفتن، چنان جذاب شود که نتوان لحظهای از دیدن آن مراسم عادی دل کند؟ هر چه جلوتر میرویم و فاجعه عمیقتر میشود، به جای دلزدگی و رویگردانی از پردهٔ نمایش با آن بیشتر عجین میشویم. و این همه به مدد خلق مجموعهای ظریف از همهٔ چیزهای پیشپاافتاده فرم میگیرد.
در بخش اول شک میکنیم که پلیس دچار سوءتفاهم است و دیر یا زود خانواده را کنار هم خواهیم دید. پلیس و وکیل خونسردانه دارند کار خودشان را میکنند؛ این وسط ما مثل پدر جیمی هاج و واج داریم بالبال میزنیم؛ و چهطور دل نمیکنیم از این آوار تماشای تلخی بیپایان؟
تحلیل دقیق آدمهای اصلی به مدد نماهای بیمکث و طولانی، اجازهٔ نزدیک شدن به ژرفترین لایههای وجودی شخصیتها را فراهم میآورد. هر قسمت از این سریال چهارقسمتی را که میبینیم وجه تازهای به این ماجرا و آدمهای آن میتاباند. در قسمت دوم روایت بچهمدرسهایهایی را شاهدیم که دنیای اصلی زندگیشان به جای محیط واقعی مدرسه فضای بیسروته مجازی است. در سایهٔ مخوف این فضای بیروح و عاطفه هر مصیبتی محتمل است. هر بیان بیربطی ممکن است جدی گرفته شود؛ در این فصل با اینکه مدرسه فضایی حالبههمزن دارد اما بچهها را درک میکنیم و به حال معصومیتهای در حال اتلاف این بچهها تأسف میخوریم. وحشت میکنیم که با وجود ارتقای برخی استانداردها و پیشرفتها در چه سپهر بیروح و خوفناکی به سر میبریم.
بیشک اپیزود سوم یکی از ماندگارترین فصلهای تحلیل روانشناختی آدمها است. چینش دقیق و متوازن علاوه بر بازی حیرتانگیز نوجوان اصلی لحظهای اجازه نمیدهد که او را قضاوت کنیم. به جای آن سریال دستمان را میگیرد و ما را به ضیافت تماشای تابش نور به کنجهای ناپیدای بشر – خودمان – فرامیخواند. شناخت اعماق روان آدمی کاری سخت است و از آن مهمتر عرضهٔ مخاطبپسند آن است و نوجوانی گواه موفق این تلاش برای باوراندن چیزی فراتر از برداشتهای سرراست و کلیشهای است.
ویدئو از کانال آپارات «اینستا تیوی»