۱. «آقا لبخند و بنان و کفترها و اینهمه سخن» اجازه نمیدهند تا آقا جلال (جلال مقدم) در دندان مار (مسعود کیمیایی) لحظهای احساس تنهایی کند و او که در پیرانهسری کنج عزلت اختیار کرده و خاکسترنشین شده، در این دنیای پر از دود و سیمان و لوله و آهن مواظب کفترها و بچههاست که سخن صحافی میکنند، اویی که در فیلسوفانهترین حالت ممکن زن گرفتن را شبیه رابطه تنور و نان میداند و میگوید اگر زود بیرون بیاوری خمیر میشود و اگر دیر، میسوزد و هر چیزی به وقتش خوب است و طبقه سوم خانهای بیآسانسور را نه برای زندگی مناسب میداند و نه برای مردن! او که دل بریده از زمان و مکان به جهت نداشتن وسع مالی از عمل کردن قلب بیمارش عاجز مانده و در آن روزگار با ارزش بودن ریال و تومان، ۳۰۰هزار تومان وجه رایج مملکت ندارد بدهد باتری آکبند بگیرد برای قلبش، در نتیجه مجبور است در خیابان چراغ برق دنبال دستدوم ارزانش بگردد و وارث یک مرده بدقلق را گیر بیاورد که باطری از بدن مردهاش درآورده و چوب حراج زده تا آقا جلال با توجیه آمریکاییِ دستدوم بهتر از کرهایِ دستاول است آن را بگیرد و داخل قلبش کار بگذارد و ادعا کند «حالا قلب را تبدیل به یک ساعت کردهام، آن هم از نوع کوارتزش!» آقا جلال در صفا و مروه بین خوانساری و مرضیه و بنان دوباره به بنان میرسد: «اما بنان… بنان خوبه… بنان خیلی خوبه!» و وقتی خبر مرگ طوبا خانم مادر رضا (فرامرز صدیقی) را میشنود از هم میپاشد و غم دنیا بر سرش آوار میشود. او که آدمی وارسته و ازدنیابریده است و سالهاست به کنجی خزیده که تا به حال در خانهاش صدای زنی نپیچیده و درست صبح همان شبی که آن صدای مخملین بنیانکن به گوش دیوار اتاقش رسید آقا جلال را در پارچه سفیدی بپیچند و به آن دنیا برند تا ساعت قلبش برای همیشه بخوابد و رضا مشغولالذمه نماند چون بالاخره توانست در آن خانه صدای زن بپیچاند.
۲. اما این تنها حضور گرم و بهیادماندنی جلال مقدم در فیلمهای کیمیایی نبود و بعدها در ردپای گرگ به نقش آقا تهرانی باز هم در حضوری بسیار کوتاه و بهشدت تأثیرگذار شخصیتی جاویدان را جان بخشید که تا دهها سال بعد هم نمیشود آثارش را از روی پرده سینما پاک کرد. مردی بلندبالا و کاریزماتیک که همه به مویش قسم میخورند و وجودش به هر عکسی آنچنان اعتباری میبخشد که رضا (فرامرز قریبیان) با اشتیاق فراوان از او دعوت به قرار گرفتن در قاب تصویری میکند که معتقد است اگر آن عکس برود سینه دیوار آن دیوار دیگر هرگز نمیریزد و آن دیگری از بالابلندی آقا تهرانی میگوید که خودش دیوار است و عکس یک عمر به او وامیایستد، اویی که صاحب مجلس است و بقیه کنارش اجازه دراز کردن پا به خودشان نمیدهند و مراد رضاست که یک عمر به پای رفاقت به محبس میافتد.
۳. عیسی خان وزیر در دلشدگان (علی حاتمی) که وزیری شاهیناپذیر است، منتپذیر طرب، مطرب نامراد و در مقایسه با افندی خدمتکار کوتاهقدش (رشید اصلانی) مصداق بارز افراط و تفریط روزگار است. کسی که با تمام بلندبالاییاش، دستش به شاخسار آلوده نرسیده و در حالی که جبّه وزارت بر تن دارد باید از تنبک زدن منع شود. تنبکی که طبل بیعاری نیست و حالا باید شاگردی که مسألهآموز صد مدرس است، در کلاس عیسی خان زانوی ادب بر زمین زده و از دیگ سابیدن به دیگ زدن و تنبک زدن برسد: بله و بله… بعله دیگه!
۴. کافهنشین همهچیزدان در خشت و آینه (ابراهیم گلستان) که همانقدر که با زبانش حرف میزند، از دست و صورت و ابرو و بالاتنهاش برای رساندن مفاهیمش استفاده میکند و بازی جلوهگرانه و بیرونی را به معرض نمایش میگذارد که بعدها در هیچ کدام از بازیهایش شاهد نیستیم. با لهجه غلیظ تهرونی که سکانس کافه را به دست گرفته و برای هاشم نسخه میپیچد. این یکی از آغازین قدمهای مقدم در سینمای ایران بود که بعدها با ساخت چند فیلم به اوج خود رسید که برخی چون فرار از تله و پنجره برای همیشه ماندگار شدند.
۵. غلومی در سایه خیال (حسین دلیر) در کوچه به دنیا آمده و شب تا صبح در کوچه پسکوچهها پرسه میزند و شعر نشخوار میکند و به کوچه پناهی که میرسد شعرهایش را جار میزند و پناهی ترجمه رنگرفته و ضعیفی از شخصیت خیالی غلومی است که در آن ستاره معنایی بسیار فراگیرتر دارد و میخواهد یاد کوراوغلی را زنده کند. مقدم با همان قد و بالای رعنا و شال گردن سفید، غلومی خیالی را جان میبخشد که ذاتش از کاه است اما عین کوه بر ذات زمین سنگینی میکند و آدم بخواهد یا نخواهد دنیا بر پاشنه خیال میچرخد و دلیل خیال خود خیال است و این خیال غلومیست که دنیای پناهی را قوام میدهد.