Search

اولوتیسم

سایه خیال: ژاک تاتی، چند فیلم و یک زندگی

تقریباً برای همه روشن است عصا و لباس آقای اولو، الهام گرفته از شمایل ولگرد چاپلین است، ظاهر زمخت و بی‌لبخندش، باستر کیتن را به یاد می‌آورد. وقتی در محاصره فضا و معماری مدرن قرار می‌گیرد، گمگشتگی‌اش شبیه هارولد لوید می‌شود در آن تصویر ابدی بالا رفتن از ساختمان مرتفع. با این وجود، خیلی وقت‌ها دافعه‌برانگیز است. با آن قامت دراز و گام‌های بلندی که برمی‌دارد انگار دارد فرار می‌کند از همه قرارداد‌های سینمای کمدی پیش از خودش. نه مهربان و انسان‌دوست و عاشق‌پیشه است مثل چاپلین، نه مثل کیتن تلاش بی‌ثمری دارد برای پیوند با اجتماع و اثبات خودش به دیگران و نه آن قدر مثل لوید خنگ و ساده‌لوح است که همه از پس‌اش برآیند. این‌جاست که شمایل شیطانی‌اش بیش از سایر کمدین‌ها به گروچو مارکس شبیه می‌شود. حتی نه مثل سبیلوی بدذات، میل و اراده‌ای برای آزار دارد، بلکه بودنش، حضورش معنای شرارت است. عزمی برای بدی و خوبی ندارد اما هر گامی که برمی‌دارد در مسیر فتح قلمرویی است کشف‌نشده. اولو خاموش و سرگردان، بی‌آن‌که بداند برهم‌زننده نظمی است که اجتماعی با تکیه بر آن سرگرم چیزی به نام زندگی‌اند. اولو طغیانی است علیه این تعریف همه‌گیر، مقبول و شاید درست از زندگی. این جور جاهاست که دافعه‌اش بیش از جاذبه‌اش به چشم می‌آید. آشوبگری بی‌رحم که ندانستهْ به سرزمینی پا می‌گذارد که جایش نیست. آداب رواداری و رعایت را نمی‌داند و پرخاشگر است، همچنان‌که اغلب مهر خاموشی بر لب دارد. او مهاجم است و خطری بزرگ برای جامعه امروزی، جامعه متمدن. راه استفاده از ابزارهای زندگی متمدنانه را بلد نیست چون اهل خو گرفتن نیست. با پرهیز و اجتناب بیگانه است و عاشق مداخله. شبیه «بودو» است در شاهکار رنوار، نه متعلق است به این زندگی شهری و نه تعلقی به آدم‌ها دارد. اولو خلوتی ندارد. گوشه‌ای نمی‌نشیند تا با گل سرخی که از دختری کور به یادگار مانده بازی کند، تکه‌ای است از یک کلیت شهری. میان انسان‌ها و ماشین‌ها. اما بی‌شباهت به پیرامونش. مثل یک جزء رنگی در چشم‌اندازی بی‌رنگ. نیلوفری مجنون در مردابی معقول. مظهر شقاوتی راستین در برابر عطوفتی ریایی. فردیتی ناسازگار در برابر جمعیتی سازگار. آن چنان بُرنده و مهاجم، که گاهی بیننده شک می‌کند به او، که چه‌جور کمدینی است که نمی‌خنداند. انگار جنس خنده‌ای که از مخاطب می‌طلبد هم بسیار بسیار بی‌شباهت است به خنده‌هایی که تا آن روز به کمدی‌های پیشین سر داده شده. خنده‌ای از سر ادراک پوچی کامل این جهان و هر چه تعلق به آن را می‌سازد. عشق؟ نه، نمی‌شود از پیکره‌ای که منکر آنی، سهم‌خواهی کنی. مدارا؟ هرگز. بودن تو در گرو ستیز است با دنیای اطرافت. اولو نه در گریز از سنگ‌های ریز و درشتی که از تپه می‌ریزند زیگزاگ می‌رود و نه از لشکر زنان مشتاق می‌گریزد؛ نه از درماندگی لای پیچ‌ومهره‌های ماشین‌های غول‌آسا جست‌وجوگر لحظه آسایشی است که دوشادوش محبوبه‌ای روانه ابدیت شود. اولو خود همان دستگاه خردکننده است، همان سنگ‌هایی که نه از فراز تپه، که از آسمان سرازیرند. هیولایی است لابه‌لای عمارت‌های سربه‌فلک‌کشیده که آرام آرام راه تسخیر و نابودی آن‌ها را پیدا می‌کند. راه عبور از «دیگری» به «خودی» و برعکس.

تکلیف هیچ‌کس با اولو روشن نیست. اولوتیسم مرامی آخرزمانی است که ایدئولوژی‌اش حرکت در مرزهاست. مرز میان جنون و عقل. مرز میان توحش و اهلی بودن. مرز میان اندوه و شوق. مرز میان تراژدی و کمدی…

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *