ناتور دشت (محمدرضا خردمندان)
برخلاف انتظار و بهشکلی غافلگیرکننده، ناتور دشت از بهترین آثار جشنواره چهلوسوم بود. درامی پرکشش با داستانی ملتهب که از همان چند دقیقه اول مخاطب را درگیر میکند. احمد پیران (هادی حجازیفر) محیطبان بازنشستهای که آماده سفر برای دیدن کشتی فینال پسرش صابر است، با شنیدن خبر گم شدن یسنا، از سفرش منصرف شده و در روستا میماند. فیلمنامه دقیق و حسابشده فیلم، با کاشت و برداشتهایی بهجا از رخوت و درجا زدن داستان جلوگیری کرده است. احمد که ابتدا در هیأت یک قهرمان معرفی میشود، هرچه فیلم جلوتر میرود، لایههایی از گذشتهاش آشکار میشود. مانند همان غبار قاصدکهای روی هوا که موتیف بصری فیلم است، این غبار تقدس هم از چهره او زدوده میشود. فصلی که احمد در بازگشت دوباره به منزل جلال (سعید آقاخانی) پرندههای غیرقانونی شکارشده در قفس را آزاد میکند، در واقع به شکلی نمادین میخواهد خودش از بند این راز کهنه و خطای ناخواستهاش رهایی یابد. تمهید کارگردان که در همان سی دقیقه اول دزد یسنا را نشان میدهد، تعلیق را جایگزین غافلگیری میکند، که همین امر بیتردید بر جذابیت اثر افزوده است. یا فصل دیگری که کودک در صندوق ماشین است و پدرش کنار آیهان (میرسعید مولویان) نشسته با خلق تعلیقی نفسگیر، ارجاع به فیلم طناب (آلفرد هیچکاک) دارد. از دیگر نقاط قوت فیلم نقشآفرینی خیرهکننده میرسعید مولویان است که از آیهان شخصیتی پیچیده تصویر کرده است. همچنین پایانبندی نفسگیر فیلم با ریزش قنات و گیر کردن آیهان، باز هم فصلی دلهرهآور را شکل داده که در نهایت احمد با بالا آمدن از گودال، پلههایی به سوی رستگاری را طی میکند و از دل این بحران چندروزه، به درکی جدید از خود و آدمهای پیرامونش میرسد.
آبستن (مصطفی و محمد تنابنده)
اثری جسورانه و جاهطلبانه از مصطفی و محمد تنابنده که با انتخاب راهی سخت، تمام فیلم را بدون کات و در یک نما گرفتهاند. اما این انتخاب، بیش از آنکه کمکحال فیلم باشد و فرم و مضمون را همپای هم پیش ببرد، نمایش تبحر و ضربشست کارگردانان اثر است. چرا که داستان فیلم آنقدر ملتهب و پرکشش هست که فیلم اگر روی میز تدوین هم میرفت آسیبی به آن وارد نمیشد و ایبسا بر انسجام و جذابیتش افزوده میشد. افشین (توماج دانشبهزادی) آدمپرانی توبهکرده که پس از پنج سال توبه خود را شکسته و قصد دارد چند نفر را از مرز رد کند. با ورود بهمن (عباس غزالی) که همسر یکی از مسافران است، همهچیز به هم میریزد. نقطه قوت فیلم مکانیسم تولید راز و تزریق قطرهچکانی اطلاعات به تماشاگر در طول فیلم است که همین امر باعث شده ریتم فیلم دچار افت و لکنت نشود. مدام برگی جدید در حال رو شدن است که باعث حفظ جذابیت اثر شده، همچنین بازیهای روان فیلم، بهخصوص سوگل خلیق در نقش سحر که تحسینبرانگیز است. اما اینکه یک روح راوی داستان است و به همین بهانه دوربین سیال و شناور از سویی به سوی دیگر سرک میکشد، باعث شده که مثلاً در اواسط فیلم و در برخی از سکانسهای داخلی، تاریکی فضا حس شود که آفت انتخاب این فرم بصری است. میشد بدون این افراط هم آن منظور را برای غیرجسمانی بودن راوی منتقل کرد و در آن صورت آبستن میتوانست از اثری تجربی به فیلمی پخته بدل شود.
بچه مردم (محمود کریمی)
بچه مردم مثالی است بسیار مناسب از فیلمی که با پایانبندی فاجعهآمیز کارگردان عملاً دست به خودکشی میزند! ابوالفضل که در کودکی به پرورشگاه سپرده شده، در نوجوانی همراه سه دوست دیگرش (مصطفی، ایرج و منوچهر) به دلیل کمبود فضا و زودتر از موعد، دستبهسر شده، عذرشان از آنجا خواسته میشود. آنها پس از خروج تصمیم به پیدا کردن والدینشان میگیرند که داستان ابوالفضل پیرنگ اصلی فیلم میشود. محمود کریمی داستان فیلم را تا پیش از پرده سوم با ریتمی خوب، درگیرکننده و لحنی سرخوشانه و جذاب و بدون لکنت پیش میبرد. تأثیرپذیری مشهود او از ژان پییِر ژونه در دکوپاژ، میزانسنها، فضاسازی و رنگهای فیلم و حتی موسیقی اثری جذاب خلق کرده است. انتخاب لحنی شوخوشنگ برای فیلمی که محوریت آن با چهار نوجوان است، باعث شده که موانع طرحشده در فیلم هم با همین لحن و بهدرستی و گاه به شکلی فانتزی بهسرعت مرتفع شوند. علاوه بر فرم بصری جذاب به سبک ژان پییر ژونه، این تأثیرپذیری در برخی جزئیات فیلمنامه هم محسوس است. مثلاً در چند فصل فیلم ابوالفضل نشانهگذاریهایی میکند. مثل فصل فروشگاه فردوسی که گفت: «برمیگردم، اولین جایی که به چشمم خورد، همون جاییه که مامانم گمم کرد.» این نشانهگذاریها کاملاً وامگرفته از یک نامزدی بسیار طولانی (ژان پییر ژونه) است که در آنجا ماتیلد (اودری توتو) مدام به همین سبک قرار و مدارهایی با خود میگذارد و هر دو فیلم هم تم جستوجو را دارند. اما از پرده سوم و فصل ورود ابوالفضل به جبهه، فیلم با سر به زمین کوبیده میشود. آشنایی و ارتباط ابوالفضل با عباس فدایی (بهروز شعیبی) مقدمه سقوط فیلم است. عباس در همان چند سکانسی که دیده میشود مدام در حال بازگو کردن جملاتی شعاری است که به کل خارج است از لحن فیلم. در واقع این تغییر لحن عملاً نقض غرض است و چهقدر حیف که این رویکرد کارگردان در پرده سوم و آن عروج مضحک ابوالفضل روی موتور، اثری را که میتوانست از بهترین آثار سالهای اخیر سینمای ایران باشد اینچنین از پای درآورد.
ترک عمیق (آرمان زرینکوب)
ایدهپردازی و روند پیشبرد داستان تا سی دقیقه اول فیلم نسبتاً راضیکننده است. فضاسازی شبهمالیخولیایی فیلم تا پیش از ورود پلیس (بابک انصاری) از نکات قابل توجه اثر به شمار میرود. فیلمساز با رعایت الگوی تولید راز، جذابیت اثر را تا نیمه حفظ میکند و همین در ادامه بدل به نقطه ضعف اثر میشود. آنقدر راز هولناک گذشته سیاه محمود (رضا بابک) و چرایی تحقیرها و سردی رفتار فخری (گلچهره سجادیه) دیر مشخص میشود که دیگر فهمیدنش برای مخاطب اهمیت چندانی ندارد (مانند بمب، یک عاشقانه پیمان معادی). از طرفی با استفادهای بسیار ناشیانه از قاعده تصادف، فیلم به آثار بالیوود تنه میزند که همین امر از اثرگذاری فاش شدن راز گذشته محمود بهشدت میکاهد. از معدود نکات مثبت فیلم نقشآفرینی قابل توجه رضا بابک و گلچهره سجادیه است.
آنتیک (هادی نائیجی)
به سبک و سیاق تقریباً تمام کمدیهای ضعیف سالهای اخیر آنتیک هم تمامی شاخصههای این آثار را در خود جای داده است. یک پژمان جمشیدی تکراری، رقصهای مشمئزکننده مردان، شوخیهای اروتیک و… اما با این تفاوت که با دست گذاشتن روی موضوعی حساس، کارگردان میتوانست داستان را طوری پیش ببرد که بتوان تا حد زیادی این شاخصههای ابتذال را نادیده گرفت. ابی (پژمان جمشیدی) همراه ولی (بیژن بنفشهخواه) طی حوادثی که بر آنها اتفاق میافتد، سر از روستایی درمیآورند و با افتتاح امامزادهای جعلی و سوءاستفاده از عقاید روستاییان، نذورات مردم به آستان امامزاده مجعول را بین خود تقسیم میکنند. در پایانبندی اثر، ابی با ابراز علاقه جمیله (آناهیتا افشار) دختر خان روستا، ناگهان متحول شده و در پی این تحول باسمهای، اعتراف به کلاشی خود میکند. پس از اعتراف او به قلابی بودن امامزاده، ابتدا مردم روستا علیرغم پذیرفتن حرفهای او، همچنان بر تقدس این بقعه متبرک پوشالی اصرار میورزند و اگر با همین ایده فیلم به پایان میرسید میشد حساب آنتیک را از دیگر کمدیهای ضعیف سالهای اخیر جدا کرد. چرا که نقدی جدی بر خرافهپرستی عدهای از مردم بهظاهر متدین وارد کرده بود. اما مشابه تحول باورناپذیر ابی، مردم هم بهیکباره و تنها با شنیدن چند جمله از حاج ادریس به خود میآیند و امامزاده دروغین را تخریب میکنند.
رها (حسام فرهمند)
اثری جذاب با داستانی پرکشش که برای تجربه اول کارگردان قابل توجه است. اما با تأثیرپذیری از اصغر فرهادی در همان دامی گرفتار میشود که بهظاهر نقطه قوت فیلم به شمار میرود. رها که در گروه طراحان یک انیمیشن مشغول به کار است، پس از دزدیده شدن لپتاپش در آستانه از دست دادن شغلش قرار گرفته است. تمام خانواده تلاش خود را برای دستوپا کردن یک لپتاپ برای رها به کار میبندند اما نتیجهای حاصل نمیشود. رها با فروختن موهای بلندش به دوستش مینا، پانزده میلیون پول برای تهیه لپتاپ فراهم میکند و چند شب بعد توحید (پدر رها/ شهاب حسینی) که کارت رها را برداشته با لپتاپ وارد خانه میشود. مانند اغلب آثار فرهادی، در اینجا هم واقعه اصلی (نحوه و چگونگی خرید لپتاپ) از فیلم حذف شده است. پس از چند روز مشخص میشود که لپتاپ متعلق به دختری بوده که قربانی زورگیری شده و حالا با وخیم شدن حالش به کما رفته است. داستان به گونهای طراحی شده که در بسیاری از موارد علیرغم رئالیستی بودنش با واقعیت سازگاری ندارد. انفعال عجیب پلیس در پیگیری ماجرا که ابتدا، یک روز پس از دستگیری توحید تازه زمان خریداری لپتاپ از او پرسیده میشود. در حالیکه طبیعاً این باید اولین سؤالی بود که پلیس از او میپرسید. بازبینی نکردن دقیق دوربینهای مغازه تعمیراتی، چرا که در این صورت، در همان اواسط فیلم مشخص میشد که سهیل برای گرفتن لپتاپ به مغازه رفته است. اما این حقیقت تا پرده سوم مخفی نگه داشته میشود، تنها با هدف رودست زدن به مخاطب. کارگردان با مهندسی در چینش وقایع، منطق رئالیستی را فدای پیشبرد درام کرده که در نتیجه آن، فیلمنامه را با ایرادهایی جدی روبهرو کرده است.
موسی کلیمالله (ابراهیم حاتمیکیا)
بدون تردید یکی از کنجکاویبرانگیزترین آثار امسال موسی کلیمالله بود که به طرزی عجیب فیلمی بد و ناامید کننده از آب درآمد. دستاورد جدید ابراهیم حاتمیکیا هم بر همان مدار آثار یک دهه اخیر او (چ، بادیگارد و به وقت شام) میچرخد. استفاده وسیع از جلوههای ویژه بصری و میدانی که با توجه به امکانات سختافزاری موجود، ورود به یک بازی دوسر باخت است؛ موضوعی که گویا حاتمیکیا تمایلی به درک و هضم آن ندارد که هیاهو بر سر تکنیک الزاماً هنر به بار نمیآورد. نمای افتتاحیه که آخرین روزهای عمر یوسف نبی را به تصویر میکشد، در فضاسازی، میزانسن، ترکیببندی و رنگها آشکارا یادآور ارباب حلقهها (پیتر جکسن) و فصل سرزمین اِلفهاست. این تشابه فضا در طول فیلم باز هم به شکلی مشهود به چشم میخورد. همانطور که شباهتهای بصری و موقعیتهای اکشن به وقت شام تداعیگر مدمکس (جرج میلر) بود. البته که آقای حاتمیکیا ید طولایی در رد این تشابهات دارد اما شاید بد نباشد به این نکته اشاره شود که دیگر دوران ساخته شدن آژانس شیشهای به سر آمده است. روزگاری که دسترسی به فیلمها اینچنین آسان نبود و هنگامی که از میزان تأثیرپذیری کارگردان از بعدازظهر سگی (سیدنی لومت) حرف به میان آمد، ایشان با اعتمادبهنفسی کمنظیر بر ندیدن فیلم لومت تأکید کردند. غافل از اینکه ادعاهایی نظیر این، نه تنها چیزی بر اعتبار کارگردان نمیافزاید، بلکه بابت ندیدن یکی از آثار مهم دهه ۱۹۷۰ سینمای جهان، افسوس مخاطب را به جهت ناآگاهی و عدم اشراف کارگردان همراه دارد. در حالیکه اتفاقاً حاتمیکیا در زمره انگشتشمار کارگردانهایی قرار میگیرد که علیرغم وابستگی کامل به جریان قدرت و سرمایه، بر سینمای جهان هم اشراف دارد اما شخصاً دلیل این انکارها را متوجه نمیشوم. بیشتر به یک لجبازی کودکانه میماند!
شگفتانه دیگر موسی کلیمالله استفاده از فرهاد آییش در دو نقش بهکل متفاوت و متضاد است! نخست در هیأت خوابگزار شیطانپرست (آنابیس) که بازی بهشدت بد و اغراقآمیزی از او ارائه میشود. یا بهتر است بگوییم بازی بسیار اغراقشدهای که کارگردان از او میگیرد، چرا که در توانمندی فرهاد آییش تردیدی نیست. همچنین گریمی که او را بسیار شبیه اورکها (Orcs) کرده است. شاید تأثیرپذیری در موارد قبلی از ارباب حلقهها را بتوان منکر شد، ولی این گریم سنگین با این میزان تشابه را قطعاً نمیشود انکار کرد. دوم در نقش اورییل که پیر یکی از قبایل عبرانیهاست. سؤال این است که دلیل این تصمیم کارگردان چه بوده؟!
عنصر دیگری که به پیکره فیلم آسیب وارد کرده، خلق فصلهایی شعاری است. به عنوان مثال فصل تولد موسیع که همزمان کات میخورد به چشمهای خشکیده از زمان یوسف نبی. با دیده گشودن موسی به جهان، ناگهان پس از قریب به دویست سال آب از چشمه (آبشار) جاری میشود که جریان آب سنگهایی ریز و درشت را با خود میآورد و مجسمه یکی از خدایان مصریان در پای آبشار را تکهتکه میکند. یا آب این چشمه احیاءشده که برای عبرانیها گواراست و برای فرعون و قبطیان طعمی چون زهر دارد! نمونه دیگر به فردای شبی برمیگردد که به دستور فرعون مردان باید با نگه داشته شدن در دامنه کوه گوشن، شب را دور از همسران خود سپری میکردند که تگرگ مانع این امر شد. یوکابد (مریلا زارعی) که اکنون نطفه موسی در جسم او بسته شده، در صحنهای نمادین و بسیار سطحی، تخم کبوتری را که از پرنده دور شده، زیر او برمیگرداند که بر باردار شدن یوکابد اشاره دارد!
اما دو عنصر، بیش از سایر موارد ذکرشده، لطمههایی جبرانناپذیر به اثر زدهاند. نخست جلوههای ویژه که بسیار هم سازندگان اثر روی آن مانور داده بودند. اما خروجی آن، در فصلهای بسیاری فیلم را به انیمیشن نزدیک کرده بود. بهجرأت میتوان گفت که جلوههای ویژه فیلم بنهور (ویلیام وایلر) در ۶۵ سال قبل و حتی تعصب (دیوید وارک گریفیث) در ۱۱۰ سال قبل، از این فیلم همچنان جلوترند. در واقع شرمآور است که با این ریختوپاش و هزینههای سرسامآور تولید، آنچنان دکوری – در مقیاس این پروژه – ساخته نشده بود و در کمال تعجب تکنیک بکپروجکشن جایگزین دکور شده بود. تصاویر فیلم و رنگها علیرغم چشمنوازی، به دلیل افراط در بهکارگیری نرمافزارها و افکتها، مصنوعی بودنشان کاملاً محسوس بود.
و در نهایت، عنصر دومی که سطح فیلم را پایین کشیده کیفیت ضعیف دیالوگهاست؛ فاقد هر نوع زیرمتن و عاری از کمرنگترین جلوههای شاعرانگی. گویی همان فیلمنامهای که مرحوم سلحشور تا جایی پیش برده بودند کار شده، بدون کوچکترین تغییر. چرا که سطح پایین دیالوگنویسی فرجالله سلحشور پیش از این در سریال یوسف پیامبر دیده شده بود. مثلاً در فصل پایانی و درون نیل، ندای وحی به یوکابد اطمینان میدهد که خداوند از موسی در پناه پنج نور پاکش محافظت میکند. در واقع اگر از تصویری که نشان داده شده، اطمینان حاصل شده که منظور را میرساند، چه لزومی بر بازگویی آن در کلام است؟ کاش کمی به شعور و درک مخاطب اطمینان میکردید و جایی برای تحلیل باقی میگذاشتید! در تصویر پنج شاخه نور روی آب نیل دیده میشوند. کاش با همان بیان تصویری با مخاطب حرف زده میشد.