اولین ساخته مصطفی و محمد تنابنده، برادران محسن تنابنده (که نامی آشنا در فیلمنامهنویسی و بازیگری در سینما و سریالهای ایرانی است) در بین آثار جشنواره امسال تجربه متفاوتی است که مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند. یکی از معدود آثار جشنواره امسال که گرچه مخاطب را دچار ملال نمیکند و در یک پلانسکانس روایت میشود، اما برای رسیدن به درامی کامل دچار مشکل است.
فیلم زمانبندی مشخصی بر اساس داستان دارد. ریتم کلی شکل گرفته و دقیقاً بیننده بر محور زمانبندی داستان پیش میرود؛ فیلمی با داستانی ساده و روایتی ملموس از مهاجرت اجباری گروهی در کنار یک کلبه ساحلی، که از همان ابتدا با واگویههای ذهنی و روایت نقش اصلی یا همان قاچاقچی انسان همراه است. مردی که پس از پنج سال توبه شکسته تا بار دیگر به قاچاق انسان بپردازد و تلاش دارد در این آخرین بار تمام زندگیاش را تغییر بدهد.
استفاده از فرم روایت بدون قطع در پلانسکانس در آبستن بدل به موقعیتی ویژه و دراماتیک نمیشود. اصولاً تفاوتی در روایت به واسطه این فرم دیده نمیشود و بعضاً باعث شده برای رسیدن به این فرم مورد نظر بسیاری از لحظات فیلم فدای فرم شده است. انتخاب فضای ابری و رنگ سرد فیلم برای فرار از تغییر نور در نماهای داخلی و خارجی، اضافهگویی در دیالوگ بازیگران برای رسیدن به لحظه مناسب برای تغییر مسیر دوربین، بیبرقی خانه و حتی حذف برخی عوامل داستان در راستای رسیدن به فرم از جمله این اتفاقات است. وقتی فرم و تکنیک نتواند در خدمت معنا باشد، اولین پرسش در ذهن مخاطب آنجا ایجاد میشود که اصولاً چه ضرورتی در این فرم وجود دارد که نمیشد به شکلی دیگر به مخاطب منتقل شود؟
فیلم قرار است فیلمی اجتماعی با رویکرد معضلات اجتماعی و انسانی باشد، اما فیلمنامه مشخص نمیکند. برای مثال، شوهر سحر با بازی عباس غزالی، چگونه توانسته به این آدرس برسد، یا اینکه چگونه قایقرانی که او را به اینجا رسانده در جایی از داستان رها میشود و دیگر اثری از او نیست. یا زمانی که سحر با قایق به کلبه برمیگردد راننده قایق چرا در لحظات بعدی حضور ندارد اما قایقش در کنار اسکله وجود دارد؟ آنهم در فیلمی که قرار است در فضایی رئالیستی روایت شود.
برای رسیدن به زمانبندی مناسب تصویر، فیلمساز ناچار شده زمان طبیعی کنش را تغییر دهد تا دقیقاً سر همان بزنگاه شخصیت وارد کنش بعدی شود و همین مسأله از چشم مخاطب دور نمیماند. از طرف دیگر عدم اشاره به پیشینه آدمها به جز در بخش پایانی، آنهم از طریق چند تک دیالوگ، از دیگر مواردی است که باعث عدم ارتباط کامل مخاطب و آدمها میشود.
فیلم گرچه فیلمنامهای مشخص دارد که ابتدا تا انتها در آن بهخوبی ایدهپردازی شده، اما دقیقاً به دلیل کمبود در عناصر داستان ناچار به استفاده از هر اتفاقی برای تثبیت درام شده و اصولاً مشخص نیست بر چه اساسی باید دلایل مهاجرت در اوج بدبختی آدم ها مطرح شود. اینکه در آن جمع چگونه همگی پذیرفتهاند مواد مخدر را در معده جاسازی کنند، در حالیکه یکی از آدمها از تیغ زدن میلیاردی پدرش حرف میزند و حتی مرد قاچاقچی را میخواهد با دو برابر پول در آن طرف آب متقاعد کند. این شخصیت چه نیازی به قاچاق مواد دارد؟ ارتباط این جمع چهارنفره از کجا آغاز شده وقتی که همگی در طبقه اجتماعی و دلایل فرار با هم تفاوت های بنیادین دارند؟ تیم بازیگری فیلم نیز دچار همین بحران است. در واقع انتخاب بازیگرانی با پیشینههای مختلف تئاتر و حتی یک چهره اینستاگرامی باعث شده تا جز عباس غزالی، بازی سایر بازیگران در بخش فردی قابل بررسی باشد اما به صورت جمعی متأسفانه یکدست نبودن بازیها به چشم میآید.
موارد اینچنینی در فیلمنامه «آبستن» زیاد است، اگرچه فیلم در ایجاد تعلیق بسیار موفق عمل کرده است، تا میانه داستان این تعلیق به خوبی باعث کشش مخاطب میشود، رجوع کنید به صحنه ای که مرد به دنبال همسرش به خانه میرسد و همچنان که مخاطب منتظر است متوجه میشود همسر او در آن لحظه حضور ندارد.
با تمام موارد مطرح شده «آبستن» به عنوان تجربه نخست کارگردانی اثری قابل توجه است، استفاده از یک فرم دشوار، تغییر فضا میان فضای داخلی و خارجی در تصاویر هرچند که تاثیری در کلیت داستان ندارد بخشی از تلاش کارگردان برای نوآوری است و همچنین ایجاد یک کشمکش داستانی که صد البته به شرط حذف برخی اضافه گویی ها در داستان از نقاط قوت فیلم است.
در شرایطی که جشنواره فیلم فجر مملو از آثار سفارشی با بودجه های کلان است که اکثرا به ارتباط کامل با مخاطب دست پیدا نمیکنند، حضور آثاری همانند «آبستن» به عنوان ساخته های اولیه و تجربی کارگردان می تواند به مسیر جشنواره ها جان تازه ای ببخشد.